برگرفته از سایت کلمه
دوشنبه, ۱۷ دی, ۱۳۹۷
چکیده :محمد کرمی وارد دستشویی شد و شروع کرد با قفل بر سر و صورت من کوبیدن و من یک لحظه از حال رفتم و تمام سر و دهنم خونی شده بود. او من را از شلوارم میگرفت و بلند میکرد و محکم بر زمین میکوبید، کم کم شلوارم پاره شد و دیگر کاملا برهنه بودم و برهنگیم در میان آن همه فشار و درد، درد بزرگ دیگری بود که مدام از ذهنم میگذشت، بعد از آن روی گردنم ایستاد و با پاهایش محکم فشار میداد تا مرا خفه کند، حدود سه چهار دقیقه طول کشید... خفگی را کاملا احساس کردم، بینفسی و به تدریج بیزمانی… انگار همه چیز برایم بیرنگ میشد و مقابل چشمهایم نقطه روشنی داشت بزرگ و بزرگتر میشد… مثل مرگ بود… خود مرگ...
مسعود علیزاده
“تیرماه سال ۸۸ شب سوم بازداشتگاه کهریزک”
بعد از چند روز در کهریزک میخواستم کمی بخوابم که در همان لحظه یکی از همبندان خواهش کرد که من نیم ساعت از جایم بلند شوم و او کمی جای من دراز بکشد و کمی بخوابد، دلم برایش سوخت، چون میدانستم ۳ روز است که نخوابیده، از جایم بلند شدم، رفتم به سمت دستشویی برای خوردن آب، که محمد کرمی ( وکیل بند ) داخل قرنطینه یک آمد و از میان آن همه آدم، «سامان مهامی» و «احمد بلوچی» را بیرون کشید و بعد نگاهش به من افتاد که جلوی دستشویی ایستاده بودم، صدایم زد: «تو هم بیا بیرون…» من میدانستم بروم بیرون کتک بدی خواهم خورد، گوشهای نشستم تا من را از یاد ببرد ولی دوباره وارد قرنطینه یک شد و به زور کتک به همراه دو نفر دیگر من را از قرنطینه بیرون برد و خمس آبادی ( افسر نگهبان ) شروع کرد به زدن من با لوله پیویسی. کتک خوردن من حدود بیست دقیقه طول کشید، بعد محمد کرمی به همراه دو نفر به من پابندهای آهنی زدند و من را از یک میله آهنی آویزان کردند، دیدم سامان مهامی و احمد بلوچی هم آویزان هستند…
پابندها آنقدر تیز بودند که وقتی آویزان شدم، از مچ پاهایم خون میآمد… استوار خمس آبادی با استوار گنج بخش (افسر نگهبان های شب سوم ) شروع کردندبه زدن من با همان لوله پیویسی، میگفتند:« باید بلند داد بزنی و بگی گه خوردی». من نمیتوانستم آن را بگویم و تنها سکوت کرده بودم… صدای بچهها را میشنیدم که بلند صلوات میفرستادند تا شاید آنها از کتک زدن من دست بردارند ولی آنها همچنان ادامه میدادند، دیگر آنقدر زدند که مجبور شدم این جمله را بگویم و پیوسته تکرار میکردم… دهانم خشک شده بود… فکر میکردم که تمام اینها را دارم خواب میبینم، سخت و باورناپذیر بود اما واقعیت داشت، تمام آن دردها و فریادهایم واقعیت داشت…
بعد از بیست دقیقه مرا پایین آوردند… در شوک بودم… چند تن از مجرمان مرا به داخل قرنطینه بردند، سپس یکی دو نفر از همبندیان من را به دستشویی بردند تا روی صورتم آب بریزند و زخمهایم را بشویند که در همان لحظه استوار خمس آبادی یک قفل کتابی به محمد کرمی داد تا دوباره من را بزنند.
محمد کرمی وارد دستشویی شد و شروع کرد با قفل بر سر و صورت من کوبیدن و من یک لحظه از حال رفتم و تمام سر و دهنم خونی شده بود. او من را از شلوارم میگرفت و بلند میکرد و محکم بر زمین میکوبید، کم کم شلوارم پاره شد و دیگر کاملا برهنه بودم و برهنگیم در میان آن همه فشار و درد، درد بزرگ دیگری بود که مدام از ذهنم میگذشت، بعد از آن روی گردنم ایستاد و با پاهایش محکم فشار میداد تا مرا خفه کند، حدود سه چهار دقیقه طول کشید… خفگی را کاملا احساس کردم، بینفسی و به تدریج بیزمانی… انگار همه چیز برایم بیرنگ میشد و مقابل چشمهایم نقطه روشنی داشت بزرگ و بزرگتر میشد… مثل مرگ بود… خود مرگ بود!
دیگر از حال رفته بودم و محمد کرمی که فکر کرده بود دیگر من مردهام، پاهایش را از روی گردنم برداشت… بعد از دقایقی نفسم برگشت و به هوش آمدم… سپس همبندانم من را به داخل قرنطینه بردند. آن شب حال خوبی نداشتم و تا صبح کابوس میدیدم… انگار خودم نبودم… انگار مرده بودم!
فردای آن روز با بدنی پر از درد از خوابی سرد و سیاه بیدار شدم، زخمهایم عفونت کرده بود و تنم ناگزیر در انتظار شکنجههای روز دیگر بر زمین ِ سخت کهریزک بیجان افتاده بود… در انتظار روز چهارم…
روایت یکی از شاهدان کهریزک :
شب سوم ، دو تن از مجرمین سابقه دار که به عنوان وکیل بند با مامورین همکاری میکردند درب قرنطینه را باز کردند و به دستور افسر نگهبان آقای خمس آبادی میخواستند چند نفر از بچه ها را ببرند بیرون تا شکنجه کنند و مثلا برای دیگران درس عبرت شوند. ما این را میدانستیم، در همان لحظه محمد کرمی معروف به « ممد طیفیل» وکیل بند بازداشتگاه کهریزک، درب قرنطینه را باز کرد و ۳ نفر به نامهای: سامان مهامی، احمد بلوچی و مسعود علیزاده، را به زور و ضرب و شتم بردند بیرون و با زدن پا بند از پا به سقف آویزانشان کردند و به دلیل مقاومت مسعود علیزاده بخاطر آویزان نشدن، مورد ضرب و شتم بسیار شدید و بیرحمانهای از سوی استوار خمس آبادی و استوار گنج بخش قرار گرفت که حدود ۱۵ دقیقه چنان بیرحمانه و جنون آمیز کتک میزدند و دائم میگفتند بگو گه خوردم، ما نمیدیدیم و فقط صدای نالههای مسعود را میشنیدیم و همه اشک میریختیم و صلوات میفرستادیم. شدت ضربات را بیشتر کردند.
مسعود برای زنده ماندن چند بار این جمله را تکرار کرد بعد او را به داخل قرنطینه آوردند، من به خودم لعنت میفرستادم که چرا توی این شرایطی هستیم که دوستانمان را جلوی چشممان به قصد کشت میزنند و ما فقط نگاه میکنیم. این صحنه به قدری من را عصبی کرده بود که تا مدتها افسرده بودم. وقتی مسعود به حالت بیهوشی توسط وکیل بندها به داخل قرنطینه انداخته شد بچهها با کمک هم مسعود را به توالت بردند تا با شستن زخمهایش و با ریختن آب بر سر و صورتش او را از حالت شوک دربیاورند. در همان موقع ممد طیفیل درب را باز کرد و با یک قفل بزرگ به سراغ مسعود رفت و با همان قفل بر سر و صورت مسعود بیجان زد و پس از آنکه او را با ضرب و شتم شدید به سمت درب قرنطینه برد با پا به روی گردن مسعود رفت و داشت مسعود را خفه میکرد که با سرو صدای همه مواجه شد. از روی مسعود بلند شد و به سمت درب رفت. مسعود خٍس خٍس میکرد و به سختی نفس میکشید. دیدن این صحنهها و ناتوانی از اعتراض کردن من را از خودم متنفر کرده بود، همه سعی کردیم تا زخمهای مسعود را تمیز کنیم تا عفونت نکند اما آلودگی هوا باعث تشدید عفونت میشد.
مادران پارک لاله ایران
خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم.
خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم.
خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.
0 نظر