تهران گردی چهارشنبه بیستم مهر
|
تصویری نمادین از مقاومت مردم در برابر نیروهای سرکوبگر |
ساعت ۴ عصر بود که از مترو ولیعصر بالا رفتم و دیدم گاز اشک ور زدند، دوستم زودتر از من رسیده بود. گفتم چه خبر شده، گفت به یک خانم گلوله زده بودند و آمد به فرمانده اینها اعتراض کرد و بعد لباسهایش را درآورد تا نشان دهد که گلوله خورده. مامورها به او می گفتند لباست رو در نیاور و زن خودش رو لخت کرد تا نشان دهد که راست می گوید. اینها هم گاز اشک آور زدند و آن زن لباسهایش را برداشت و در رفت. این اتفاق جلو تتاتر شهر بود.
بعد از چهار راه ولیعصر به سمت میدان انقلاب راه رفتیم. امروز در فرعیها بسیحیها با لباس یگان ویژه و نیروی انتظانی مستقر بودند، بسیجی و لباس شخصی و سپاه هم با موتور دور میزدند و از این گلوله پلاستیکیها که بهش بیت بال میگویند مثل نقل و نبات میزدند.
آنقدر این طرف و آن طرف دویدیم که نگو. این موضوع که به بسیج لباس یگان ویژه دادند را خود اعضای یگان ویژه که جلوی درب دانشگاه تهران بودند، میگفتند. ما داشتیم رد میشدیم و آمدند گلوله زدند، یعنی همین جور گلوله به سر و پای مردم میخورد، بیشتر به پا میزدند که طرف نتواند راه برود.
بعد ما به اعضای یگان ویژه گفتیم آخه اینچه کاری است با مردم می کنید؟ آنها گفتند ما خودمون هم هدف همین گلولهها هستیم .گفت لباس ما را دادن به بسیج و آنها مردم را میزنند. بعد مردم به ما فحش میدهند. آنها میگفتند ما میدونیم که مردم مشکل دارند. بعد دوباره یک گروه موتور سوار آمدند و اعضای یگان دور ما رو گرفتند و گفتند گلولهها به شما نخورد و هی میگفتند مواظب خودتون باشید، ما نمیخواهیم مردم آسیب ببینند. البته نمیدانم نمایش بود یا واقعی؟!
دوباره رفتیم دور زدیم و آمدیم سر خیابان ابوریحان، یه خانمی گفت چرا بچه های مردم را میزنید و میکشید؟ سر ابوریحان نیروی انتظامی و یگان بود و چند نفر از نیروی انتظامی با عصبانیت با خانمی جر و بحث میکردند. به آنها گفتیم شما حق ندارید به این خانم توهین کنید، گفتند آخه ببینید مگه ما آدم کشتیم، به کسی دست زدیم.
دیگه شروع کردیم صحبت کردن و گفتم ببینید مردم از این همه ظلم خشمگین هستند. مگر در کشور جنگ است که این همه نیرو ریختید و دارید مردم را سرکوب میکنید. چرا مردم را می کشید چون دارند حرف حق میزنند؟ ۴۳ سال است که این مردم زیر فشار هستند و همه جور سختی را تحمل کردهاند.
گفتنند ما هم اسیر شدیم، فکر نکنید ما دوست داریم بیاییم از صبح تو خیابون سرپا بایستیم.
می گفت من ۲۶ ساله هستم و دلم میخواد ازدواج کنم، ولی نمیشه مگه چقدر حقوق به ما میدهند. گفتم تو ۲۶ سالته، جوانهایی هستند که الان ۴۰ سالهشون هست و نتوانستند ازدواج کنند به خاطر این همه گرانی و بیکاری. به جای اینکه مردم را سرکوب کنند، بروند اختلاسگرها را بگیرند. خلاصه به نظر میرسید یگان ویژه و نیروی انتظامی از بسیجی و لباس شخصی و تا حدودی سپاه دلشون خون است.
باز رفتیم و دور زدیم و آمدیم جلوی سینما مرکزی تو میدان انقلاب، نشسته بودیم بسبجیها و لباس شخصیها آمدند. اول به چند تا پسر جوان که جلوی سینما نشسته بودند، گفتند بلند شوید و بروید و آنها رفتند. بعد یکیشون به من و دوستم که با یک خانم دیگر نشسته بودیم، اشاره کرد که بلند شوید. من گفتم خسته شدیم و نشستیم. یک لباس شخصی سن بالا امد جلو و به من گفت سلام، گفتم بفرما، گفت بروید ما برای خودتون میگوییم. گفتم خب اینجا شهر ماست یعنی نباید بیاییم بیرون؟ گفت چرا، ولی الان میآیند و تیراندازی میکنند و می خوره به شما. گفتم کسی تیراندازی نمیکند، گلوله پلاستیکی میزنند. گفت نه منافقین اسلحه دارند. گفتم اسلحه که دست شماست، بعد آنها ۴۰ ساله از ایران رفتهاند. گفت نه شما خبر ندارید، یک عده دیگه از آنور آمدهاند. دوستم گفت منافق خود شما هستید. گفت ما منافقیم.
بعد یکی دیگه امد جلو و گفت از اینجا بروید، می دونید که این بسیجیها ساچمه میزنند و می خوره به سر و چشم شما. خلاصه همهشون همینجور میاندازند گردن همدیگر.
از آنجا سوار مترو شدیم و رفتیم تجریش. دیدیم خبری نیست و فقط تو میدان جلو شهرداری یگان ویژه ایستاده بود. دوباره با مترو برگشتیم و امدیم مترو شریعتی و پیاده شدیم، رفتیم که اسانسور سوار شویم، مامور مترو گفت با اسانسور نروید چون جلوی در گاز اشک آور زدند، از پله برقی بروید. آمدیم و دیدیم چه خبره، اینقدر گاز اشک آور زده بودند که داخل ایستگاه همه حالشون بد شده بود. لباسهای یک پسر جوان که حالت خفگی به او دست داده بود را در آوردند. دختری روسریاش را داد و خیس کردیم و سر و صورتاش را تمیز کردیم. یک مامور نیروی انتظامی هم اشک از سرو صورتش میریخت. گفت کی سیگار داره و پسرها به او سیگار دادند.
گفتیم آخه این چه وضعیتی است مگه تو مترو هم گاز اشک آور میزنند؟ گفت ما هم دیگه خسته شدیم، اصلا نمیفهمند. گفتیم خب شماها که میفهمید با فرماندهانتون صحبت کنید و از قول مردم بگویید اگر بخواهند مردم را بیشتر عصبانی کنند، مردم دیگر تحمل نمیکنند و میریزند روی سرشان. گفت چکار کنیم ما از دو طرف داریم میخوریم.
آمدیم بالا نیروها ایستاده بودند. دوستم گفت مگه تو ایستگاه مترو گاز اشک آور میزنند، شماها دیگه کی هستید، دو سه تاشون گفتند ما نبودیم. گفتم همهتونمی گوییید ما نبودیم، پس اینها کی هستند که اینکارها را با مردم میکنند؟!
رفتیم نزدیک میرداماد و دیدیم شیشههای یه ماشین پراید رو خرد کرده و محاصرهاش کردهاند. چندتاشون هم با راننده صحبت می کردند. ما فکر کردیم شاید بوق زدند. بعد فهمیدیم که ماشین اسنپ بوده و خانم مسافر داشته فیلم میگرفته که متوجه شدند و شیشههای ماشین را خرد کردند. دیروز چند مامور را دیدیم به کسانی که فیلم میگرفتند، گلوله میزدند یا میگرفتند. یکی دیگه هم به زنهایی که روسری نداشتند، ولی دختران جوان به آنها توجهی نمیکردند و شجاعانه رد می شدند.
زن، زندگی، آزادی
۲۰ مهز ۱۴۰۱
0 نظر