قبل از هر چیزی مایلم بگویم که از نظر من، دادخواهی و مسئله مسئولیت، گرچه یک امر سیاسی است ولی با سیاست روز و تصفیه حسابهای گروهی فاصله دارد. اینجا من با پرهیز از فضاهای جنجالی هفتههای گذشته، میخواهم به امری بپردازم که زمینه تحریفها است: حذف تجربههای زیستی قربانیان و طردشدگان.
دادخواهی، آن روی دیگر روایت رسمی و تحریف است. انعکاس صداهایی است که محکوم به خاموشی شدند، طرد و منزوی گشتند. به معنایی میشود گفت ثبت آن بخشی از تاریخ است که حکومت مسئول جنایت نمیخواهد که عیان شود.
کلا دو نگرش به تاریخ وجود دارد. نگاهی که تاریخ را با حوادث و سیاست حاکمان توضیح میدهد و نگرش دیگر که تاریخ را از منظر آنچه مردم از سرگذراندهاند و تجربه آنها مد نظر دارد. امروز این نگاه به تاریخ توجه بیشتری پیدا کرده. نگاه دادخواه در زمره این نگاه به تاریخ قرار دارد.
عدهای نوجوان، زندانی سیاسی در اوین، ابتدای دهه ۱۳۶۰، وادارشان کردهاند سینه بزنند و از نمایش جنگی بسیجیها تقلید کنند. عکس از آلفرد یعقوبزاده
دهه ۱۳۶۰: سرکوب و جنگ
دهه ۶۰ را دو سلسله از حوادث مشخص میکند:
− یکی سرکوب بی سابقه نیروهای مخالف، منتقد و کلا همه دگراندیشان و برقرای قوانینی که تنها در حذف آنها امکان پذیر بود، مثل قانون مجازات اسلامی، اجباری کردن حجاب در همه عرصه ها، بستن روزنامهها و تحمیل و تثبیت روند فاجعه بار.
منیره برادران، زندانی سیاسی دهه ۱۳۶۰، نویسنده و فعال حقوق بشر − این متن برگرفته از سخنرانی او در برنامه (مجازی) بنیاد اسماعیل خوئی در “گرامی داشت جانباختگان جنبش آزادی خواهی ایران” است.
− دیگری، جنگ هشت ساله. آن جنگ بیشتر از آنکه یک جنگ حفظ سرزمین باشد- که اگر چنین میبود، بعد از آزادسازی خرمشهر باید پایان مییافت- جنگی بود برای تثیبت پایههای قدرت مبتنی بر ولایت فقیه. آن جنگ در خدمت جاانداختن دخالت دین و حاکمان دینی در عرصههای مختلف و ابزاری برای چپاندن ایدئولوژی دینی خود به فرهنگ جامعه بود.
دستگاه تبلیغاتی محدود به رسانههای یکه تاز نبود، از تریبونهای نماز جمعه و مساجد و مراسم و آئینها دینی گرفته تا خود جبهه در خدمت گسترش جهل مقدس و ارعاب بودند. جبهه تنها برای جنگیدن نبود، “فتح کربلاها”، “لشگرهای حسینی و امام زمانی” و خرافات، اسطوره سازی، همه و همه ساخته و پرورده میشدند تا نکبت جنگ را لباس ستایش بپوشاند، تا اقدام جنایتکارانه ارسال کودکان به خط مقدم جبهه وجدانها را نیازارد، با “شربت شهادت” تراژدی مرگ را پنهان کند، شکستها را پیروزی جلوه دهد و در یک کلام دروغ و وارونه سازی در خدمت مشروعیت دینی بخشیدن به حکومت. فضای سیاهی که در ممنونیت همه فعالیتهای هنری و فرهنگی، حذف روشنفکران و هنرمندان و با انحصاری کردن رسانه ها، تلویزیون و سینما امکان پذیر شد.
خیلی چیزها هستند که نباید فرموش شان کنیم. من زیر این یکی را خط میکشم: در انبوه تحریف و وارونه سازی تاریخ آن چیزی که گم میشود، ملاک داوری بین حق و ناحق، بین راست و دروغ است، کمرنگ شدن قبح جنایت و جنایتکار است و خلاصه بیارزش شدن آن چیزی، که عدالت و ارزشهای حقوق بشری نام دارد.
در چنین فضایی جایی برای تجربههای زیستی مردمی که جنگ برایشان نه “نعمت”، که رنج روزمره بود، وجود نداشت. ناراضی “طاغوتی” بود و باید دهانش بسته میشد. اگر هم پایش به زندان نمیکشید، لشگر حزب الله و ارگانهای زیرمجموعه اش برای خفه کردن صداها همه جا حی و حاضر بودند.
این واقعیت را که بخش بزرگی از مردم همدست نظام سرکوب شدند، نمیتوان خارج از آن فضای وهم و ارعاب پوشیده در لباس تقدس توضیح داد. آنها متوجه فریبی نشدند که به نام آنها و با خون فرزندان و کودکان شان کشور را به ویرانی کشاند و سران جنگی را به مقام و ثروت. ندیدند و نخواستند آن سوی دیگر واقعیت را یعنی حقیقت را ببینند. بر آن سرکوب هولناک که روند فاجعه باری را در کشورمان رقم زد و دامن بخشی از آنها را هم بعدها گرفت، چشم فرو بستند. ندیدند و یا نخواستند ببینند که انسانهائی به یکباره حذف و ناپدید شدند. و چرا وقتی کشور را به عزای “شهیدان” مینشاندند، خانوادههای اعدام شدگان از حق ساده سوگ برای عزیزانشان محروم بودند.
در آن فضا بود که جنگ نعمت و جنایت مقدس شد. همین وارونه کردن کافی بود تا انبوه دروغ و تحریف سرهم شود. با این مکانیسم بود که از دگراندیش و مخالف چهره شر ساخته شد تا حذف او جای تاسف برای کسی نگذارد و جنایت و شکنجه قابل توجیه باشد. میدانیم که جنایتهای هولناک همواره با تحریف چهره قربانی و تبدیل او به شر و “ناانسان” صورت میگیرد تا به جای حس همدلی نسبت به رنجهای دیگری، کینه بیافریند. پروپاگاندای جمهوری اسلامی در همراهی با دستگاههای امنیتی و نظامی بیشرمانه افتخار میکند که در این سیاست کثیف موفق بوده است.
این فضا بود که به فجایع دهه ۶۰ امکان داد. همین جا تاکید کنم فاجعه تابستان ۶۷ در دل دهه ۶۰ اتفاق افتاد. جدا کردن ۶۷ از جنایتهای سالهای اول دهه ۶۰ یکی از تحریفها است. یا اعدامهای دستهجمعی سال ۶۰ را منکر میشوند، یا به بهانههای مختلف مانند روآوردن سازمان مجاهدین به عملیات مسلحانه و “آشوب”های ترکمن صحرا و کردستان و شرایط اضطراری سالهای جنگ، جنایت را توجیه میکنند. اگر هم زبان به انتقاد باز میکنند آن را به “بعضی زیاده روی”ها تقلیل میدهند. با چنین تحریفهائی میتوان هر جنایتی را توجیه کرد.
کشتار دهه ۱۳۶۰ در ادامه سرکوبگریهای رژیم جدید از همان آغاز
اگر تاریخ را کمی به عقب تر ورق بزنیم، اعدامها و محاکماتی، که با اتکا به شریعت و در تناقض با تمام موازین شناخته شده بین المللی بود، از همان بدو قدرت گیری حاکمان جدید شروع شد. با سال ۶۰ حذف و طرد مخالفان و منتقدان و سرکوبی همه جانبه سیاهترین دوران تاریخ معاصر ما را رقم زد. فراموش نکنیم که حذف و طرد مخالفان و منتقدان و دگراندیشان در آن دهه ۶۰ با سرکوبی همه جانبه همراه بود. بگیرو ببند سازمان هاى سیاسی و نهادهای دموکراتیک و زنان، بستن روزنامه ها، سرکوب شوراهاى کارگرى، انقلاب فرهنگی، فراتر رفتن حجاب اجبارى از مراکز کارى و آموزشى به خیابانها و حتى خانهها، اخراجهای ایدئولوژیک و به ویژه حذف زنان از عرصههای اجتماعی. لیست بیشمار است. پس تنها وابستگان سازمانهای سیاسی نبودند که صدا و سرگذشت شان محکوم به سکوت شد. آسیب دیدگان طیف گستردهای هستند که تجربهها و روایتهاهاشان شنیده نشده.
در ان فضای وهم آلود و رعب انگیز که هر روایت خارج از دستگاه تبلیغاتی رژیم باید خاموش میشد، تصور کنید که مخالفان و همچنین خانوادههای اعدام شدگان و زندانیان سیاسی چه رنج و انزوائی را باید در جامعه متحمل میشدند. آنها حذف شدگان و طردشدگانی بودند که انگار اصلا هیچگاه وجود و حضور نداشتهاند. صداشان در چاردیواری خانهها محبوس ماند یا محدود به اندک محافل دگراندیش.
کمتر به فشارهایی که آن خانوادهها متحمل شدند، پرداخته شده. آنها “حاشیه”های زندان نبودند، خود سوژه بودند. آنها بودند که میتوانستند آنچه را که در زندانها بر عزیزانشان میگذرد، به بیرون، به جامعه انتقال دهند. بر آنها چه گذشت، بر آنها که ناخواسته به نبردی پرتاب شدند نابرابرتر از نبرد در زندان؟ از انسانی حق حیات گرفته شد و بر خانواده اش یک جای خالی به جا گذاشته شد، حفرهای پرنشدنی. تجربه آنها، خاطرههای پشت در زندان، نه فقط تکمیل خاطرههای زندان، بلکه خود، ارائه تصویر مستقیم سرکوب در جامعه است. اینها محوشدنی نیستند. زمانی و در جائی سربرمی آورند، شنیده میشوند و از خاطرههای فردی فراتر میروند تا راه به خاطره جمعی بازکنند. مهدی اصلانی در کتاب جدیدش، آواز نگاه از دریچه تاریک، پای صحبت آنها نشسته تا ما را با رنج و سختیهای آنها و نیز از همدلیها میان خود و فضاهای کوچک شان در ابراز مقاومت و اعتراض آشنا کند. پیشتر روایت عزیز زارعی را داشتیم که نوه اش شورا مکارمی آن را انتشار داد. یادداشتهای عزیز که دو دخترش را از اوگرفتند، نه فقط حکایت زخمها و رنج بی پایان خانواده، بلکه راز سکوت تحمیلی بر خانوادهها و جامعه را برملا میکند.
روایتهای جنگ؛ تجلی تدریجی حقیقت
و اما آن سوی دیگر روایتهای دهه ۶۰ که تجربههای جنگ است، امروز کجا قرار دارد؟ آیا توانسته از وهم و جهل مقدس فاصله بگیرد؟ تا حدودی بله. در سالهای گذشته اسناد و پاره روایتهائی از آن جنگ بیرون آمده یا اینکه بوده در آرشیوها، ولی توجهی به آنها نمیشده، که هزینههای مالی و انسانی آن جنگ بیهوده و افسانه سازی هائی را که برای فرهنگ سیاسی جامعه چون زهری کشنده بود، مورد تردید و پرسش قرار میدهند. بی تردید آگر در آن بحبوبه جنگ و حتی در سالهای نزدیک بعدی، خبرنگار جنگ، حمید هوشنگی فاش میکرد که حسین فهمیده نامی زیر تانگ نرفته و این افسانه جزئی از تبلیغات جنگ بود، کمتر کسی در آن تامل میکرد.
ما امروز شاهد سربرآوردن تدریجی ادبیات و روایتهای خارج از روایت ایدئولوژیک جنگ هستیم که خسته از تقدیس جنگ، به حسهای انسان خاکی چون ترس از مرگ را موضوع خود قرار داده است. این حرفها تازه نیستند، تازه آن است که از درون مدافعان آن زمان جنگ و آسیب دیدگانی که کشته شدن عزیزشان را بهم تبریک میگفتند، این موضوعها مطرح میشود. این روایتها بشدت مورد سانسور واقع میشوند.
حقیقتجویی، گذشته و حال
همیشه و همه جا و به طور مشخص در کشور خودمان در دهه ۶۰ بخشی از مردم همدست دستگاه سرکوب واقع شدند. یا از سر باور یا از سر منفعت جوئی. در فیلمهای مستند مربوط به آزاد سازی اردوگاههای مرگ میبینیم که نیروهای آمریکائی مردم شهرهای نزدیک را وادار به دیدن اجساد روی هم انباشته و پیکرهای نیمه جان بازماندگان میکنند. مردم سالها قطارهای بار انسان را دیده بودند و حالا باید میدیدند که چه بر سر بار آن قطارها – انسانها- آمده.
این مجازاتی بود برای مردمی که با سکوت و همدستی در جنایت هولوکاست سهیم بودند. امروز شاید این شیوه، خشونت آمیز جلوه کند. کمیسیون حقیقت نیازی به این شیوهها ندارد، اتوریته آن، که متکی بر حقیقت جوئی است، میتواند فضائی بیافریند برای شنیدن و شناساندن سرگذشتها و شهادتهای قربانیان، آسیب دیدگان و طردشدگان. گوشههای پنهان جنایت را آنها زیسته و تجربه کردهاند و روایت آنها است که به گوشههای تیره و تحریف شده روشنی میبخشد و بدیل روایتهای جعل و تحریف شده رسمی و صدای دادخواهی و پرسشهای بی پایان است.
شنیدن و شنیده شدن شاید راه به فهم دیگری نگشاید و یا بگشاید، فهم دیگری اما لزوما به معنای آشتی نیست و گاه کینه از زخمی عمیق مایه میگیرد که میماند. آنچه مهم است، چالش بین تجربههای مختلف و گاه رودررو است. درد میآفریند ولی اغلب تسکین و آرامش بدنبال دارد. این چالشها است که میتواند از بروز خشونت آمیز کینه در جامعه جلوگیری کند. خیلی چیزها هستند که نباید فرموش شان کنیم. من زیر این یکی را خط میکشم: در انبوه تحریف و وارونه سازی تاریخ آن چیزی که گم میشود، ملاک داوری بین حق و ناحق، بین راست و دروغ است، کمرنگ شدن قبح جنایت و جنایتکار است و خلاصه بیارزش شدن آن چیزی، که عدالت و ارزشهای حقوق بشری نام دارد.
مادران پارک لاله ایران
خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم.
خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم.
خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.
0 نظر