روایتی واقعی از یک روز کرونایی؛ راوی: یک زن پرستار- زنان آرزم

اخبار روز

جمعه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۹

با زنگ ساعت از خواب بیدار ‌شوم، با بار سنگین سال‌ها کار و ماه‌ها کرونا بر پلک‌هایم. ساعت پنج صبح است. به‌سختی از رختخواب برمی‌خیزم، با کله‌ای آماس کرده از پرسش‌هایی که این روزها هر صبح در ذهنم تکرار می‌شود: امروز خبر بیماری، بستری شدن یا فوت کدام یک ازهمکارانم را خواهم شنید؟

خیابان خلوت است، مسیری که تا رسیدن به وسیله نقلیه طی می‌کنم خلوتی حزن‌انگیزی دارد که حس تنهایی و خشم تحت ستم بودن را در من دامن می‌زند. فرقی نمی‌کند با چه وسیله‌ای بروم مترو، ‌اتوبوس یا تاکسی. خسته‌تر از آنم که از ترس کرونا بین بد و بدتر انتخاب کنم، مهم به موقع رسیدن است و سر ساعت کارت ورود زدن، درغیراین‌صورت کسر حقوق است و …. وارد بیمارستان می‌شوم کنترل تب و شستن دست و باز هم شستن دست. پوست دستانم خشک شده با زخم‌‌هایی که هربارتازه می‌شوند. ناخن‌های کوتاهم مرتب می‌شکنند و باعث اختلال در کارمی‌شود.

در بخش، اولین خبری که می‌شنوم در مورد همکاری قدیمی است  که به‌تازگی همسرش را در اثر ابتلا به کرونا از دست داده و خودش هم مثبت شده و بستری است. هنوز چهره‌ی تکیده و اشک پنهان چشمانش در چند روز پیش، بعد از چهلم همسرش در خاطرم است.  کاش می‌توانستم کاری برایش انجام دهم، کاش می‌توانستم از چنگال مرگبار کرونا نجاتش دهم. عادلانه نیست. نمی‌دانم با آن غم سنگینی که بر دل دارد چگونه می‌تواند با  بیماری هم  بجنگد؟ بیماریی که تجربه‌ی دردناک اخیر خودم هم بود. روزهایی که جسمم با تب ولرز، بدن درد، سردرد و…درگیر بود و ذهنم با نگرانی اینکه آیا بهبود پیدا می‌کنم و کارم به بستری و … نمی کشد؟  آیا این بیماری را به نزدیکانم انتقال داده‌ام؟  آیا این دردی  که می‌کشم فرزندم هم باید تحمل کند؟ عذاب وجدان پنهانی که لحظه‌ای امان نمی‌دهد، بی آنکه نقشی و تقصیری داشته باشی جز اجبار به کار و به‌رغم رعایت همه جانبه امکان انتقال بیماری از بیمارستان به خانه.

یکی دیگر از همکاران که مثبت شده بود پس از دو هفته قرنطینه در خانه، برگشته و تست مجددش باز هم مثبت است. از طرفی از هزینه‌ی تست‌ها می‌نالد، تست pcr  یاهمان تست کووید حدود پانصد هزار تومان است که هزینه‌ی کمی نیست. تستی که بیمارستان‌های خصوصی  و بیمه آن را تقبل نمی‌کنند و خود فرد مجبور به پرداخت است. از طرفی دو هفته‌ای که قرنطینه شده، به‌دلیل رد شدن مرخصی استعلاجی، قطع حقوق شده و بعد از بازگشت به کار باید به‌دنبال بیمه و کارهای برقراری حقوق ماهانه دوندگی کند.

ستمی که بر کادر درمان می‌رود ابعاد زیادی دارد، ستمی چندگانه است. کادردرمانی که در شرایط عادی هم کارشان جزو مشاغل سخت بوده، در شرایط کرونایی مشکلاتی چند برابرپیدا کرده‌ا‌ند: افزایش حجم کاری، فشار کار بیشتر با لباس‌ها و وسایل حفاظت شخصی که تحملش آن‌هم در ساعات طولانی بسیار سخت است، گرمای طاقت‌فرسای این پوشش، کاهش وزن محسوسی در بسیاری ازکادر درمان به‌دنبال داشته است. این پوشش برای زن‌ها به مراتب سخت‌تر است چون مجبورند در زیرآن لباس کامل داشته باشند که جایی از بدن‌شان دیده نشود.

تاثیر کرونا در قسمت‌های مختلف کادر درمان متفاوت است: تاثیر آن در مراکز بستری کرونا کارِ سنگین، احتمال ابتلای بیماری، عدم امکان استفاده از مرخصی و در صورت ابتلا، استفاده از مرخصی استعلاجی، قطع حقوق و دوندگی‌های بعدی است، البته اگر زنده بمانی و یا بیماری رمقی برایت گذاشته باشد. در بعضی مراکز که کمبود نیروی شدید دارند گاه پرسنلی که مثبت شده‌اند فقط سه روز مرخصی می‌روند و مجبورند با همان وضعیت به سر کار بازگردند. در مراکزی که مرکز بستری کرونا نیستند به‌دلیل کاهش بیماران، تعدیل نیرو، اخراج و بیکاری یا کاهش ساعات کار، حقوق و درآمد بسیار کاهش یافته که در این شرایط وحشتناک تورم و گرانی اگر بیشتر از کرونا آسیب نرساند کمتر از آن نیست.  قراردادهای کوتاه مدتِ هشتاد و نه روزه کماکان برقرار است و وعده وعیدهای مسولین نیز دروغی آشکار است که نمک بر زخم  کادر درمان می‌پاشد.  بودجه‌های میلیاردی در ظاهر برای مطالبات پرستاران تخصیص داده می‌شود ولی معلوم نیست از کجا سردرمی آورد.  با وجود پنجاه هزار پرستار بیکار دانشجویان پرستاری را برای استثمار بیشتر با حقوق حداقل به کار می‌گمارند. حقوق‌های عقب افتاده، مطالبات پرداخت نشده و ….

تا عصر در فضای کرونایی مشغول هستم.  پوشش‌ها اذیتم می‌کند، ماسک زدن طولانی مدت باعث کاهش اکسیژن دریافتی شده و تنگی نفس ایجاد می‌کند گاهی در فرصتی با پایین کشیدن ماسک چند نفس عمیق می‌کشم. دستشویی رفتن یا خوردن و نوشیدن هم که خود مناسکی دارد. نوشیدن یک لیوان آب ممکن است ده دقیقه زمان ببرد، به همین دلیل گاهی عطایش را به لقایش می‌بخشیم مگربه اجبار.

پس از پایان کار دلم می‌خواهد حتی در هوای فوق‌العاده گرم و به شدت آلوده‌ی شهر قدمی بزنم و نفسی تازه کنم: برای دیدن  فضای بیرون، روشنایی و نور خورشید و هم‌زمان با آن  دیدن آدم‌هایی که در رفت و آمدند هرچند که ماسک بر چهره دارند و سر در گریبانند، و دیدن ناگزیر درخت‌هایی که خشک شده‌اند و عطش آب دارند، زباله گردهایی که دیگر کارشان نه ساعت مشخصی دارد و نه مکان مشخص. دیدن کودکانی که با سماجت اصرار می‌کنند: خاله غذا برام می‌خری؟ خاله تو رو خدا یک فال بخر، دیدن انسان‌های له شده‌ای که از شدت فقر و استیصال هر یک به شکلی به‌دنبال یک لقمه نان در تاب و تابند. تمام اشتیاقی که برای فرار از محیط بیمارستان داشتم با دیدن این صحنه‌ها‌ی درماندگی به خشم و کینه بر علیه سیستمی بدل می‌شود که عامل ایجاد این شرایط است.

با خستگی و گرسنگی (بیمارستان به دلیل شرایط اقتصادی ابتدا صبحانه و سپس ناهار پرسنل را قطع کرده است)، به سوی خانه روانه می‌شوم. حالت تهوع  پیدا کرده‌ام،  نمی‌دانم از خستگی است یا از گرسنگی، از گرما یا از دیدن صحنه‌هایی که درخیابان‌های شهر دل آدمی را به درد می‌آورد.  نزدیک خانه کلیدم را از کیف درمی‌آورم در ذهنم برای کارهایم برنامه‌ریزی می‌کنم.  برخلاف روزهای دیگر که معمولا سر راه  خرید می‌کنم و اغلب  دستانم  پر است، خریدی نکرده‌ام.  باید آشپزی کنم، شستن لباس‌ها و تهیه‌ی لیست خرید برای فردا. خرید، شست وشو و ضدعفونی کردن خریدها ساعت‌ها وقت می‌گیرد. به‌رغم آن‌که  فکرم درگیر است متوجه می‌شوم ماشینی چند قدم جلوتر توقف می‌کند، جایی که به‌دلیل وجود یک شرکت محل رفت و آمد است.  به‌فاصله‌ی چند ثانیه کابوسی دیگر آغاز می‌شود: مردی جوان به من نزدیک می‌شود دسته ی کیفم را می‌گیرد و با خشونت می‌کشد. هنوز نفهمیده‌ام چه اتفاقی دارد می‌افتد. مرد دوباره کیفم را با شدت می‌کشد، انتظار دارد کیف را رها کنم  یا شاید دسته‌ی کیف پاره شود.  کیف را محکم در بغلم نگه داشته‌ام، تصور فاجعه‌ی از دست دادن کیف مانع می‌شود کیف را رها کنم.  شروع به داد وبیداد می‌کنم اما مرد هم چنان کیف را می‌کشد. به زمین می‌افتم دست راستم که کیف را نگه داشته  بر روی آسفالت داغ خیابان کشیده می‌شود اما متوجه‌ی درد آن نیستم و فریاد می‌کشم. مرد با دیدن مقاومت و فریادهای من لگد محکمی به پهلویم می‌زند. درد شدیدی درپهلویم می‌پیچد که نمی‌توانم تاب بیاورم و کیف را رها می‌کنم. مرد کیف را به‌سرعت می‌قاپد و چند قدم جلوتر سوار ماشینی می‌شود که منتظرش است و می‌گریزد. من می‌مانم با ملغمه‌ای از احساسات دردآور: احساسی که به تو توهین شده، ستم شده، به حقوق انسانی‌ات تجاوز شده، مورد خشونت واقع شده‌ای، قربانی مناسبات خشنی شده‌ای که جهان زیست انسان را جولانگاه ناامن چپاول کرده، نگرانی از اینکه چیزهایی را از دست داده‌ای که با شرایط وحشتناک موجود به‌سادگی دوباره به‌دست نخواهی آورد، فکر اینکه حتی همین روال سخت  زندگیت نیز به هم ریخته و روزها طول می‌کشد تا به وضعیت عادی بازگردد. چه می‌توان کرد در شرایطی که  دزدی بخشی عادی ازنظام فاسد حاکم شده، دزدی سیستماتیک در تمام سطوح از بالا تا پایین، هر روز اخباراختلاس و دزدی با ارقام نجومی در تیتر اخبار است و دزدی‌های این چنینی که بسیاری ریشه در فقر و تبعیض دارد فقط باعث خنده و مسخرگی اختلاس‌گران و دزدان بزرگ خواهد شد و کسی به داد من و امثال من نخواهد رسید.  نظام  تا ریشه  فاسد سرمایه‌داری و بانیان آن همه چیز را به تباهی کشانده‌اند،  فقرو گرسنگی هردم افزون و در نتیجه‌ی آن  دزدی و خشونت روزافزون از پیامدهای ناگزیر آن است.  

باز هم مردم، همین مردم بلازده و گرفتار به کمک می‌آیند و باعث می‌شوند کمی تسکین پیدا کنم: با حرف‌هایشان، همدردی‌هایشان، پی گیری‌هایشان. یکی به کلانتری زنگ می‌زند، یکی آب می‌آورد، یکی دلداری می‌دهد، به همان روش سنتی که «باز خوبه خودت سالمی، اگر چاقو می زد؟!»  که من همیشه درپاسخ می‌گویم چرا نباید آرزوی شرایطی را داشته باشیم که اساسا شاهد چنین اتفاقاتی نباشیم؟

باری، روزهای زیادی کفش آهنین به پا با دست مصدومی که وبال گردنم شده است به دنبال سوزاندن سیم کارت، کارت بانکی، تقاضای کارت ملی، نوشتن شکایت و تشکیل پرونده و …. می‌گذرد. مزید بر اینکه همه جا بوروکراسی دست و پاگیر است که برای کمترین خدمات ارائه شده هم مبالغی طلب می‌کند. از طرفی به‌دلیل ابتلای همکارانم به کرونا امکان حتی یک روز مرخصی را هم نداشتم و ناگزیر با همین شرایط هم کار کردم و هم  مشغول دوندگی‌های پس از کیف قاپی بودم.

این بود خلاصه‌ای از یک روز من، زنی پرستار در جامعه‌ی سرمایه‌دار- مردسالار که تارو پود پوسیده‌ی آن با فساد و دزدی به گند کشیده شده، سیستم منحطی که در حرف و شعار زن مقام والایی دارد و پرستار فرشته‌ای زمینی‌ست اما در واقعیت عینی زندگی، زن – پرستار جان خود را بر سر دست گرفته و  برای بقا و زنده ماندن خود، برای حداقل‌هایی که یک درصدی‌های جامعه حتی تصوری از آن ندارند، جان می‌کند. برای آنکه بتواند درسیستم برساخته‌ی چپاول سرمایه‌‌داری وضرب شتم مردسالاری مقاومت کند و بماند باید  به‌شدت کار کند. با تلاشی مضاعف زحمت بکشد، بدون حق خستگی وحق مرخصی، باید بجنگد و بجنگد.

—–

زنان آرزم (آورد رهایی زنان و مردان)

مرداد ۱۳۹۹

 


Tags:

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

0 نظر

دیدگاه تان را وارد کنید