با تاسف و اندوه فراوان، خانم عزت سلیمانی (مادر صادقی) ۱۷ دی ماه ۱۳۹۸ از میان ما رفتند. دو پسر ایشان نیز در سالهای
۱۳۵۷ و ۱۳۶۷ شهید شدند، لطف اله
صادقی در ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ در جریان انقلاب در جلوی
کلانتری ۱۲۸ کشته شد و پسر دیگرش به نام یداله صادقی از قتل عام شدگان تابستان
خونین ۱۳۶۷ بود.
مادر صادقی یکی از مادران مقاوم و عاشق و دادخواه خاوران بود که تا
تنی سالم داشت با چند اتوبوس خودش را به خاوران میرساند تا یاد پسرش یداله را
زنده نگاه دارد و گاه از آنجا به بهشت زهرا میرفت تا یاد پسر دیگرش لطف اله را
زنده کند. مادر صادقی را در ۱۸ دی ماه در قطعه ۹ بهشت زهرا، کنار پسرش
لطف اله به خاک سپردند.
جمعه ۲۰ دی ماه نیز مراسم به
یادش در مسجد حجه ابن الحسن در خیابان سهرودی شمالی تهران برگزار کردند و تعدادی
از مادران و خانوادههای خاوران نیز برای گرامی داشت یاد مادر صادقی در این مراسم
حضور یافتند و خانواده را همراهی کردند.
منصوره بهکیش که مادر صادقی را از خاوران می شناخت درباره او می
گوید: مادر صادقی زنی بسیار زحمتکش بود و با سختی بسیار زندگی خودش و فرزندان اش
را اداره می کرد. مادر صادقی با اینکه معلوم بود در زندگی سختیهای زیادی کشیده و
از توان مالی خوبی برخوردار نبود، ولی زنی شوخ طبع و با انرژی بود و همیشه روحیه ی
خوبی داشت و خیلی هم شیرین زبان بود. گاه که میخواست خشم خود را نسبت به حکومت
نشان دهد، آن را با کلامی خاص خود و زیبا بیان میکرد و گاه ما را می خنداند و به
ما روحیه می داد. هر کدام از این مادران یک دنیا زندگی و مقاومت و ایستادگی و شور
و عشق بودند و کاش توان آن را داشتیم که می توانستیم زندگی تمام این مادران را به
رشته تحریر در بیاوریم. زندگی هر کدام از این مادران و خانوادهها از جلوی زندان
ها و در راه گورستان ها تا درون خانههای شان و گوشه گوشه زندگیشان روایتی است از
درد و رنج به همراه مقاومت و جسارت و شهامت و عشقی بی بدیل. روایتی که تاریخ
مبارزات دادخواهانه خانوادههاست و اگر به رشته تحریر در بیاید، میتواند
کتابی بسیار تاثیرگذار و سرمشقی برای بازماندگان و دیگر دادخواهان باشد. یادش و عشق اش زنده و
گرامی باد!
یکی از آشنایان او دو یادداشت زیبا برای مادر صادقی نوشته است که در
زیر بدون تغییر می آوریم:
یادداشت
اول: «مادر، مادر بود با ۵ بچه. تک و تنها در این زمانه نامرد و
ناسازگار. روزها و شبهای سختی را سپری کرد تا بتواند شکم بچهها را سیر کند. چه
روزها و شبهای سختی را پای دار قالی گذراند. تنها دلخوشی اش، آوازه های پای دار
قالی بود که هر از گاهی سر می داد.
تا
وقتی که لطف الله بزرگ شد و نان آور خانه، تا خواست نفس راحتی بکشد و پشت و پناه
خود را هم چون سروی قد کشیده ببیند، سیل انقلاب، لطف الله عزیز و مهربان و مردمی را
با خود برد. مادر باز هم تنها شد و این بار، یدالله و دختران را میدید که قد بر
افراشته اند. ولی طولی نکشید که با از دست دادن یدی، بار دیگر کمرش شکست و قدش
خمیده تر شد. این بار مادر داغدار نمیدانست چه باید بکند. این مادر قوی و پر
انرژی بار دیگر زمین خورد. و بارها و بارها سعی کرد که برخیزد، ولی مانند پرندهای
بود که هر دو بال خود را از دست داده بود و پس از مدتی زمین گیر شد. ولی باز هم
برای همه فرزندان و نوه هایش مادر بزرگ شادی بود و خیلی خیلی سختی کشید. روحش شاد
و یادش همواره گرامی باد. او مادر همه ما بود.»
یادداشت
دوم : «لطف الله دیگر مرد شده بود، کارگر شرکت واحد بود و ماه به ماه حقوق میگرفت
و میآورد و میداد به عزت خانم. انگار همه چیز یک خواب خوش طولانی بود که آخرش از
خواب می پرید و می دیدی هنوز سر دار قالی دوازده متری نشسته و داره می گه دو تا
آبی یکی قرمز … وقتی اکبرآقا صاحب دار قالی می آمد، تنش میلرزید نه به خاطر خودش
که به خاطر بچه ها. اکبر آقا همیشه فریاد میزد و او را زنیکه خطاب می کرد. لطف الله
که بزرگترین بچه بود از دیدن اکبر آقا دچار وحشت و نفرتی عمیق می شد. همیشه هم
موقع پول دادن از کار ایراد میگرفت و از دستمزد کم می کرد.
ار
روزی که شوهرش تصادف کرد و مرد و پنج تا بچه قد و نیم قد روی دست عزت خانم موند،
همه چیز آوار شده بود روی دلش برای اینکه غمباد نگیره و دوام بیاره سر و صدا میکرد
و موقع قالی بافی آواز میخواند. دنیاش قالی بود و تصنیف های دلکش و دیگران که از
رادیو یاد میگرفت را با صدای بلند می خوند. یک وقتهایی هم دیگه دلش از غصه لبالب
میشد و میرفت پیش سید خانم و با هم درد دل می کردند. دلش که باز میشد برمیگشت
و مینشست سر دار.
ولی
حال دیگه مردی داشت که سر هر ماه با دست پر میآمد خونه. با خود میگفت یعنی ماه
بعد هم این حقوق هست؟ با اینکه مدتی بود که لطف الله کار میکرد، ولی عزت خانم که
سرنوشت هیچ وقت باهاش سر سازش نداشت، دلش قرص نبود. هنوز ماه بعد به آخر نرسیده
بود، شب بود ۱۹ بهمن بود که بچه محله ها جسد لطف الله رو که
جلوی کلانتری ۱۲۸ کشته شده بود به بیمارستان بردند. دومین مرد
عزت خانم هم رفته بود. عزت خانم حق داشت که از سرنوشت خود می ترسید. به جز سه
دختر، هنوز یداله را داشت. تنها مردی که براش مونده بود.
یک روز
که رفته بود بنیاد شهید اکبر آقا رو پشت یکی از میزها دید. دیگه ازش ترسی نداشت،
محلش نگذاشت ولی او صدا کرد عزت خانم اینجا چه کار داری؟ هنوز لحنش آمرانه بود. گفت
لطف الله شهید شده. اکبر آقا گفت یعنی تو الان مادر شهیدی؟ کمی مکث کرد سر تا پای
او را برانداز کرد و گفت این چه وضعیه؟ چرا موهات بیرونه، پات چرا لخته؟ کفشی
نداشتی به جای این دم پایی ها بپوشی؟ عزت خانم ساکت در چشمهایش نگاه کرد و آرام
گفت به تو ربطی نداره. اکبر آقا که جا خورده بود گفت: تو لیاقت نداری مادر شهید
باشی. عزت خانم خونش به جوش آمد و فریاد زد و گفت حتماً تو لیافت داری مادر شهید
باشی. اگر در بین همه این مادران یک نفر لایق باشه اون یکی منم. تا آخر دنیا دست
از سر ما بر نمی داری؟ اصلاً من همین روسری رو هم بر می دارم. حالا چی؟ مادر شهید
نیستم؟ تو لطف الله رو زاییدی؟ تو صبح تا شب پشت دار قالی دوازده متری نشستی و
بزرگش کردی؟ تف به همه تون و اون پولتون. اکبر مبهوت مانده بود، دلش میخواست عزت
را بزند ولی نمیشد مادر شهید را زد. ساکت نگاه می کرد. عزت خانم با موهای پریشون
اومد بیرون، کارمندان مات او شده بودند. ناگهان احساس سبکی وصف ناپذیری کرد. شانه
هایش سبک شده بود. یک راست رفت خونه سید خانم و زار زار گریست.
آن روز
هم سر در بغل سید خانم گذاشته بود، یکدیگر را بغل کرده بودند و زار می زدند. می
لرزیدند و زار می زدند، یدالله را پس از چند سال زندان اعدام کرده بودند. آخرین
مردش را از او گرفته بودند. یدالله کارگری هوادار فداییان اکثریت بود که در سال ۱۳۶۷ اعدام شد.
عزت
خانم همیشه میگفت این خرده مورچه بازا(خرده بورژواها) این سپاهیا همه زندگیم رو
گرفتند. عزت خانم امروز ۱۷ دی ۱۳۹۸ در گذشت. یادش گرامی و
روحش شاد.».
ما مادران پارک لاله ایران، از صمیم قلب به این خانواده زخم خورده و درد
کشیده و مادران و خانوادههای خاوران تسلیت میگوییم و همراه و همدردشان هستیم. مادرانی چون مادر صادقی که با توان مالی اندک و
زندگی سخت، ولی صبورانه و با تلاش و با غرور ایستادند و فرزندان شان را بزرگ کردند
و شیرینی بودن در کنار فرزندان را این جنایت کاران از آنها گرفتند. مادرانی که
سالها صبورانه و مصمم و پیگیر از این زندان به آن زندان، از این اداره به آن
اداره و از این گورستان به آن گورستان در رفت و آمد بودند و چه سختیها و
تحقیرهایی را تاب آوردند و تحمل کردند و بارها و بارها اشک ریختند ولی باز هم کمر
خم نکردند. بهخصوص در این جامعه مردسالار که برخی مردان بیمار از تحقیر زنان
احساس قدرت میکنند و لذت میبرند و اگر آن زن توان مالی کمی هم داشته باشد این
تحقیرها دو چندان می شود.
رفتن این مادران زحمتکش و دادخواه خیلی سخت و تلخ است، ولی بی تردید پایان
راه نیست و بازماندگان و دیگر همراهان راه
آنها را ادامه خواهند دهند تا حقیقت جنایت هایی که حکومت بر سر عزیزان مان آورده
اند، روشن شود و جنایت کاران به سزای اعمال خود برسند. امید روزی را شاهد باشیم که تمامی جنایت کاران و مسئولان ریز و درشت، در
دادگاه هایی عادلانه و علنی و مردمی محاکمه شوند و پاسخ گوی تمامی تبعیض ها و
تحقیرها و بیعدالتیها که بر سر تمام مردم و زندانیان سیاسی و خانوادههای آنها آوار
کرده اند، باشند و دیگر از زندان و تبعیض و بیعدالتی خبری نباشد.
به
یاد مادر صادقی که صدای دلکش را دوست داشت و در پای دار قالی با خود زمزمه می کرد.
بخشی از شعر «یاد من کن» معینی کرمانشاهی با صدای زیبای دلکش:
«هر
کجا سازی شنیدی
از دلی
رازی شنیدی
شعر و
آوازی شنیدی
یاد من کن یاد من کن
چون
شدی گرم شنیدن
وقت آه
از دل کشیدن
یاد من
کن یاد من کن
هر کجا
رفتی پس از من
محفلی
شاد است و روشن
یاد من
کن یاد من کن»
یادش
زنده و گرامی باد!
مادران پارک لاله ایران
۲۲ دی ۱۳۹۸
0 نظر