حالا میتوانید عکسی از جبهه و جنگ و گنبد و بارگاه بزنید و بعد از حمله به رقیب سیاسی، همه اینها را ناشی از بیتوجهی به فلان منویات یا نتیجه سیاهنمایی فلان قلم به مزدِ استکبار بدانید. حالا میتوانید مثل دکتر عارف بگویید: «پشت هر سکوت من فلسفه است». حالا می توانید مثل دولتی ها از حباب حرف بزنید. مثل قوه قضاییه دستور تاسیس یک دادگاه دیگر و مثل فلان نماینده فکر معامله بر سر انتصاب فلان همسو در حوزه انتخابیه، با سپر جعلیِ استیضاحِ وزیر مربوطه باشید.
حالا خیلی کارهای دیگر میتوانید بکنید، میتوانید عکس «شاه زاده» را بزنید که پیام میدهد: «هفت تپه دلم با شماست و مملکتمان را پس میگیرم» یا عکس آقازاده که: «بروید بمیرید»، یا مثل آمد نیوز در چنین موقعیتهایی فیلم بگذارید که هفت تپه ایها در حال مسلح کردن کلت و کلاشاند (!) یا مثل صدا و سیما عکس از خودسوزی یک شهروند آمریکایی را نمایش بدهید.
حالا می توانید اصلا پای این متن دو تا فحش به هرکس که خواستید بدهید، کافیست «یهوری» باشید. اگر این وری هستید به آن وریها، اگر آن وری هستید به این وری ها و اصلا به جفتشان و بعد نشان دادن خودتان و حتا فحش و بدوبیراه به من که به زعم شما، سیاه نمایی کردهام یا ماله کشی.
حالا از هر دسته و گروه و مرام و مسلک و نحله که هستید کلی کار میتوانید بکنید با این تن جزغاله کارگر هفت تپه. با این پوست متلاشی با این سرزمین که از گذشتههای دور تا امروز، مردمش، قحطی زدهاند اما فضایش بوی گوشت کباب شده میدهد.
این سرزمین، در هر چیز بخیل باشد در این، سخاوت دارد که فرصتی بدهد تا هر کس «امید» را به حجله هوس خود ببرد. که هرکس برگذشته، ریشخند بزند و گندهای پیشینیان را برایت هجی کند، انقدر که خودش بشود مثل آنها و بعد خودش شروع کند به ترکمون زدن و بعد کم کم آماده شود که جایش را بدهد به بدترین مدعی مُترصد که کاری کند که مردم فاتحهخوان کفندزد قبلی شوند. این سرزمین، تسلسل و استمرارِ دویِ امدادِ «اشتباه» است.
حالا خیلی بیش از اینها که گفتم میشود کرد با کارگر گرسنه و سوختهی هفت تپهای. خیلی کارها میشود کرد با پوست ورآمدهی سیاه و عنابی اما ورای همه اینکارها که میتوانیم بکنیم، و کَرِه ها که میتوانیم از این خیک بابرکت بگیریم، کارگر اخراجی هفت تپه ای سوخته است.
سوختن. همان گزگز دردناک سرانگشت آتش و داغ دیده که آب و مرهم هم حریفش نمیشود، این بار اما نه در سرانگشت که در سینه که در کمر که در پاها که در اسافل و اعالی تن که در جان که در مغز استخوان.
کارگر اخراجی خودش، خودش را سوزانده است. کسی می شنود آیا؟ خودش را سوزانده، چون یقین کرده که سوزانده شدن را هم از او دریغ میکنند. نفله شدن را. خلاص شدن را. نیست و نابود شدن را. کارگر نیشکر هفت تپه خودش را سوزانده. سوزانده. این تنها حقیقت این معرکههاست که من و شما و دیگری در شمایلگردانی تاج و دستار برپا کردهایم.
قدرت بالاخره نصیب یکی خواهد شد. این پتیاره در هرحال، حجله ای را برخواهد گزید. نری را، ساقهای استوار ستوری فحل و سینه ستبر و عدهای سهل را. این عروس هزار داماد خویگر غلیان ران و سرین است. از میان یکی از شمایان که این ور آباید یا از میان یکی از شمایان که آن ور آب. با این همه اما یک چیز تغییر نمیکند. یک حقیقت بوی عفن خود را، شکل متلاشی خود را و مخلوط چندش آور گوشت و خون را تغییر نخواهد داد.
آن حقیقت این است که کارگر نیشکر هفت تپه خود را سوزانده، آتش به پای فیتله پی و چربی و گوشت خود گرفته است. سوخته، سوختن...می دانی...خود را سوزاندن؟! این تنها حقیقت ماجراست که جز عروق و عصب همان کارگرها کسی ثبت و ضبطش نمیکند. آدمیزادگانی سوختهاند، همین و بس.
کانال سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه
0 نظر