 |
| فرخ معتمدی (مادر هدایی) |
با تاسف فراوان، فرخ معتمدی (مادر هدایی)؛ مادر زنده یادان منیژه و بیژن هدایی، در نوزدهم آذر ۱۴۰۴، در منزل شخصی خود در کرج از میان ما رفت. سینه به سینه نقل شده: «این خانواده قبل از انقلاب در اصفهان و آبادان زندگی میکردند و بعد از انقلاب به تهران نقل مکان کردند. پدر ده سال آلزایمر داشت و مادر با صبوری بسیار از او مراقبت کرد. فرزندان آنها دانشجوی دانشگاه تهران بودند. منیژه هدایی دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران بود و شش ماهه حامله بود که در سال شصت دستگیر و در سال شصت و یک به همراه همسرش مسعود جیگارهای در زندان اوین اعدام شدند. برادرش بیژن هدایی نیز در آذر سال شصت اعدام شد. مادر پس از خبردار شدن از اعدام فرزندان مبارزش در زندان اوین به شدت اعتراض کرد و فریاد زد، او را دستگیر کردند و در پتویی پیچیدند و به زمین کوبیدند. او شعر بلندی را از حفظ خواند و او را به انفرادی بردند، اما دست از خواندن برنداشت. بعد از سه ماه آزاد شد، اما تا پایان عمر از درد کمر به شدت رنج برد. چندین سال در مراسمهای روز جهانی زن در کرج فعالانه شرکت کرد و شعرش را به عنوان یک مادر دادخواه و به یاد عزیزانش و دیگر جانباختگان خواند. یکبار دوستی او را برای اعتراضات تامین اجتماعی جلوی اداره کار برد. یکی از جوانها را بازداشت کردند و او به شدت اعتراض کرد و گفت باید آن جوان را آزاد کنید و آنقدر ایستادگی کرد تا او را آزاد کردند. زمانی که به خاوران میرفت، در میان راه با مردم صحبت و افشاگری میکرد و در مراسم یادبود فرزندانش همه را جمع میکرد و از خاطرات خود میگفت. این زخم تا مغز استخوانش رسوخ کرده بود، اما روحیهای قوی داشت و مبارزی دادخواه بود. طبق گفته خودش در زمان پهلوی دوم، عضو جمعیت دمکراتیک زنان بود و در جریان جنگ ویتنام برای رساندن کمک به آنها بافتنی میبافت. این مادر نازنین و دادخواه اسم آپارتمان محل زندگیاش را مجتمع بیژن و منیژه گذاشته و عاشق گلها بود.».
 |
| منیژه هدایی |
در سایت عبدالرحمان برومند درباره فرزندان و داماد او آمده است: [1]«منیژه هدایی دوره دبستان و سالهای اولدبیرستان را در آبادان، شهری که در آن متولد شده بود، گذراند و سالهای آخر دبیرستان را در تهران گذراند. در این دوره به مسائل سیاسی علاقه مند شد و در صف مخالفان حکومت پهلوی قرار گرفت. منیژه استعداد خوبی در دروس فنی داشت، ولی رشته پزشکی را انتخاب کرد، چون فکر میکرد به عنوان پزشک بهتر میتواند به مردم خدمت کند. در سال ١٣٥٤ وارد دانشگاه تهران شد و در فعالیتهای دانشجویان مخالف حضور داشت. او بارها از طرف ساواک اخطار گرفته بود. منیژه ابتدا هوادار سازمان چریکهای فدائی خلق بود، ولی همزمان با انقلاب ٥٧ به سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر پیوست و از اعضای بسیار فعال این سازمان شد. او عضو مرکزی سازمان دانشآموزی و دانشجویی و پیش از دستگیری عضو مشاور مرکزیت این سازمان بود. منیژه هدایی آدمی تئوریک و اهل منطق و استدلال بود. در بحثها برخوردش خیلی قوی بود. با اینکه در نظراتش آدمی بسیار رادیکال بود، ولی در رفتارش با مردم بسیار انسانی برخورد میکرد. خصوصیت بارز منیژه این بود که میتوانست مسائل زندگی و عاطفی دیگران را بفهمد. منیژه در ٢٢ بهمن ١٣٦٠ در منزلشان در تهران به همراه همسرش مسعود جیگارهای، از رهبران باسابقه پیکار، دستگیر شد. همزمان تعداد زیادی از اعضا و کادرهای سازمان پیکار هم دستگیر شدند. خبر دستگیری آنها در اخبار رادیو و تلویزیون و در روزنامههای رسمی اعلام شد. دوره بازجوئی او در زندان ٣٠٠٠ که بعدها به زندان توحید تغییر نام یافت، صورت گرفت. (اسم این زندان قبل از انقلاب کمیته مشترک ضدخرابکاری بود و هم اکنون به موزه عبرت تبدیل شده است.) بعد از چند هفته منیژه هدایی به اوین منتقل شد. طبق اطلاعات موجود، منیژه به شدت شکنجه شده بود. دو ماه بعد از دستگیری که زندانیان او را در حسینیه اوین دیدند، پاهایش باندپیچی بود و لنگان راه میرفت. او یک بار در اواخر فروردین یا اوائل اردیبهشت ٦١ در اوین با مادرش ملاقات داشت. در این ملاقات به مادرش گفته بود که حکمش اعدام است. در این ملاقات، منیژه مادرش را دلداری داده و از او خواسته بود که ایستادگی کند و ضعف نشان ندهد. بعد از آن ملاقات خبری از او نبود. مادر منیژه مرتب به لونا پارک، که نزدیک در سه راهی اوین بود، میرفت. آنجا مکانی بود که خانوادهها برای خبرگیری، ملاقات یا دادن پول و وسیله آنجا جمع میشدند. ولی به مادر هیچ خبری از دخترش نمیدادند و او اعتراض میکرد. چند بار او را برده بودند به داخل اوین و چند ساعتی برای ترساندن او را نگه داشته بودند. منیژه قبل از دستگیری به مادرش گفته بود که باردار است. اما بر خانواده روشن نیست که چه بر سر بچه در شکم منیژه آمده است. از جزئیات حکم و تاریخ اعدام او اطلاع دقیقی در دست نیست. منیژه هدایی حوالی آذر ١٣٦١ اعدام شد.».
 |
| بیژن هدایی |
[2]«علاقه و توجه بیژن هدایی به مسایل سیاسی از دوران دبیرستان شروع شد. در سال ١٣٥٦ در رشته برق دانشکده فنی قبول شد. با ورود به دانشگاه وارد فعالیتهای دانشجویی و سیاسی شد و در همان ترم اول تحصیلی به خاطر این فعالیتها اخراج گردید. ولی سال بعد، دوباره در کنکور شرکت کرد و دوباره در همان رشته برق دانشگاه تهران قبول شد. بعد از انقلاب از سازمان دهندگان تشکل دانشجویان مبارز بود. بیژن هوادار فعال سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر و از مسئولان بخش دانشآموزی و دانشجویی بود. به رغم روحیه آرام، بیژن در مبارزه آدمی بسیار پرشور بود. تاریخ دستگیری بیژن هدایی روشن نیست. او به دلیل اینکه در دانشگاه به عنوان چهرهای مخالف چپ شناخته شده بود، با تشدید سرکوب سازمانها از تابستان ١٣٦٠ ناچار به زندگی مخفی شده بود. اما به طور مرتب به مادرش زنگ میزد و به این ترتیب خانواده را از وضع سلامتیاش مطلع میساخت. از اوائل پاییز ٦٠ او به خانه زنگ نزده بود. خانواده نگران او بودند، ولی از دستگیری او اطلاعی نداشتند. در آن سال ٦٠ خانوادهها را از دستگیری فرزندانشان باخبر نمیکردند و اجازه ملاقات هم نمیدادند. به گمان خانواده بیژن، او در اوائل پاییز ٦٠ دستگیر شد و به گفته کسانی که بیژن را میشناختند بازداشت وی در تهران و سر یک قرار تشکیلاتی بوده است. دادگاه انقلاب اسلامی مرکز بیژن هدایی را به اعدام محکوم کرد. چند روز قبل از اعدام، بیژن از زندان به مادرش تلفن زده و گفته بود که به دادگاه رفته و به زودی حکمش معلوم خواهد شد. به گفته برادرش، در این مکالمه «با آنکه قطعاً میدانست که اعدامی است، لحنی آرام داشت و لرزشی در صدایش نبود. از مادرم خداحافظی کرده و به او گفته بود: تو همیشه مادر خوبی برای ما بودهای.» بنا به خبر روزنامه کیهان، او در روز ٨ آذر ١٣٦٠ در زندان اوین تهران تیرباران شده است. آن روز سالگرد تولد ٢٣ سالگی او بود. برادر بیژن در مورد نحوه اطلاع از اعدام او مینویسد: «دو- سه روز بعد از تلفن بیژن، شبی از اتاقی که مادرم در آنجا بود، صدای جیغ هولناکی شنیدم. به اتاق دویدم و دیدم که مادرم موهایش را میکند و زار میزند. یکی از خانمهای فامیل که از مدتی پیش به نزد مادرم آمده بود تا او تنها نماند، سعی میکرد او را آرام کند. آنها از اخبار شب تلویزیون خبر اعدام بیژن را شنیده بودند. فردای آن روز خبر را در روزنامهها هم اعلام کردند. با مادرم و یکی از مردهای مسن فامیل رفتیم بهشت زهرا. مسئول ثبت آنجا گفت که برویم به گلستان هندیها. آنجا را نمیشناختیم. گفت بروید جاده خراسان در آنجا از هرکسی بپرسید، خواهد گفت. بیژن در قبرستانی که به خاوران معروف است در قطعه ٧ یا ٨ دفن است.... آنها کودکی و نوجوانی را در آبادان گذراندند و در یک خانواده سیاسی پرورش یافتند. پدر و مادرشان تا قبل از کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ در ارتباط با حزب توده فعالیت میکردند. مادرشان حتی فعالیتش را تا سالها بعد از کودتا هم ادامه داد.».
 |
| مسعود جیگارهای |
[3]«مسعود جیگارهای در ١٤ تیر ١٣٣٤ در یک خانوادۀ کارگری در تهران متولد شد. پدرش در کارخانۀ دخانیات تهران کار میکرد و از زندانیان سیاسی رژیم گذشته بود. مادرش از یک خانوادۀ مذهبی و مرفه در اصفهان بود. وی با وجود عقاید مذهبی به شدت با خرافهپرستی و عقبماندگیهای فکری و ارتجاعی مذهبی مخالف بود. مسعود در سال ششم دبیرستان، اولین محفل مارکسیستی خود را بنیان نهاد. وظیفه این محفل، کار و تحقیق دربارۀ مسائل سیاسی و اجتماعی بود. وی از دانش آموزان ممتاز و برجسته «مدرسۀ خواجه نصیرالدین طوسی در خیابان نواب بود و در سالی که در امتحانات سراسری دانشگاهها شرکت کرد، نفر سوم رشتۀ برق دانشگاه تهران شد، اما از رفتن به دانشگاه سر باز زد و در عوض برای اینکه امکان بیشتری برای کمک و اطلاع رسانی به مردم داشته باشد به دانشسرای معلمی در قزوین وارد شد. او مستقیماً به بخش مارکسیستی که از سازمان مجاهدین جدا شده بود، پیوست. این بخش در سال ١٣٥٧ به سازمان پیکار مبدل شد و مسعود جیگارهای در بنیانگذاری این سازمان شرکت کرد. تماس او با خوانوادهاش از ١٨ سالگی به علت مسایل امنیتی تقریباً قطع شد. در میان خانواده و دوستان و آشنایان فردی بسیار محبوب بود. اهل طنز بود و طنز ساده و گزندهاش تقریباً شامل همه میشد. او با رفیق همسازمانی خود، منیژه هدایی ازدواج کرد. شبی در بهمن ماه ١٣٦٠، پاسداران خانۀ آنها را در سه راه آذری تهران محاصره کردند و او و همسرش را در هنگام ورود به خانه بازداشت کردند. مقامات بازداشت ایشان را روز ٢٢ بهمن اعلام کردند. همزمان، دیگر رهبران و اعضای سازمان پیکار هم دستگیر شدند. در آن زمان، مسعود جیگارهای عضو کمیتۀ مرکزی پنج نفرۀ سازمان پیکار بود. ابتدا همگی آنها را برای بازجوئی و شکنجه به کمیته مشترک بردند. مسعود جیگارهای و همسرش منیژه هدایی را پس از چند هفته به زندان اوین بردند. در مدت حبس که حدود ١١ ماه طول کشید، مسعود هیچگونه تماس یا ملاقاتی با خانوادهاش نداشت. مسعود جیگارهای در آذر یا دی ماه سال ١٣٦١ به همراه همسرش منیژه هدایی در زندان اوین تیرباران شدند. مسعود ٢٧ ساله بود. مقامات در مورد تاریخ اعدام و محل دفن آنها اطلاعی به خانواده ندادند. نام آن دو در دفتر دفن شدگان بهشت زهرا نیست. گمان میرود که او و همسرش در خاوران دفن شده باشند، جایی که بسیاری از اعدامشدگان پیکار و دیگر گروههای چپ، بدون نام و نشان به خاک سپرده شدهاند.».
گرچه درد و حرمان در این سرزمین بلاخیز، باری است بر دوش همگان ...
این غم عمیق را به خانواده، دوستداران و مادران و خانوادههای خاوران تسلیت میگویم. امید زنده و پایدار باشیم و بتوانیم دادخواهی این مادران مقاوم و دادخواه را تا رسیدن به نتیجه ادامه دهیم.
یادشان گرامی و ماندگار است!
منصوره بهکیش
بیستویکم آذر ۱۴۰۴
[1]- https://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-4726/manijeh-hodai
[2] - https://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-5101/bijan-hodai
[3] - https://www.iranrights.org/fa/memorial/story/-5163/masud-jigarei
مادران پارک لاله ایران
خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم.
خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم.
خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.
0 نظر