.jpg)
در پایان ۱۲ روز پر التهاب و درست روزی که آتش بس اعلام شد، مادرم گر چه
پیر و خسته از بیماری ولی به دلیل عدم دسترسی به امکاناتی که علتش شرایط جنگی
روزهای قبل بود، فوت شد. چه بسا انسانهای دیگری همچون او که در لیست بلند بالای
تلفات ناشی از جنگ نمیآیند.
مادرم به شهادت
کسانی که با او از نزدیک مراوده داشتند زنی مهربان بود. او باهوش- اهل مدارا و بر
ایمان خود به خدا استوار بود. وطنش را دوست داشت و به محیط و آنچه در دنیا میگذشت،
آگاه بود. حافظه خوبی داشت مطالعه میکرد و گاه که مجال بود آنچه خوانده بود را برای
ما تعریف میکرد.
او هم یک قربانی
مرد-پدرسالاری بود چون وقتی در مدرسه ابتدایی انشای خوبی با خطی قشنگ نوشت و معلم
برای تشویق او آن را به پدرش نشان داد، پدر به این استدلال که نوشتن نامه را بلد
شده و این برای یک دختر کافی است، از ادامه تحصیلاش ممانعت کرد. قربانی یک جامعه
نا اگاه و پیرو سنتهای پوسیده بود چون انتظار جامعه زمان او از زن تنها خانهداری
و فرزند آوری بود. او در سن ۱۵ سالگی با پدرم که ۱۰ سال از او بزرگتر بود ازدواج
کرد و وقتی ۱۷ ساله بود، اولین فرزندش را به دنیا آورد. از ۸ زایمان او شش فرزند
زنده ماندند. فاصله بارداریهایش ۲ تا ۳ سال بود به استثنای من که با فرزند قبلی ۹
سال فاصله سنی دارم. کم خونی و بارداریهای متعدد باعث نارسایی قلبیاش شد، همان
دلیل ظاهری مرگش. حال که میخواهم تصویری از مادرم که از ۷ سال پیش، و الان برای
همیشه، از آغوش گرمش محروم شدم داشته باشم، میبینم به خاطر وجود او بود که در
اغلب موارد بیماری با مراقبتهایش و دادن داروهای خانگی و گیاهی بسیاری که میشناخت
حال ما زود خوب میشد. او و پدر عزیزم بودند که همیشه از خواستههای خود به خاطر
بچههایشان گذشتند. آنها همیشه مشوق درس خواندن و تحصیل ما، بچههایشان، بودند.
هر وقت یکی از ما از وقت معمول دیرتر به خانه میرسید هر دو را نگران و منتظر مییافت.
خلاصه این که مادرم مثل اغلب مادرانی که دیده و میشناسم تجسم کامل مهربانی و عشق
بود. افسوس که از آغوش گرم او برای ابد محروم شدم.
چهارم تیر ۱۴۰۴
0 نظر