نامه «فائزه هاشمی رفسنجانی» درباره وضعیت و شرایط زندگی در بندِ زندانیان سیاسی زنِ محبوس در زندان اوین مورد توجه و استقبال گسترده بسیاری از اصلاح طلبان در داخل و خارج از ایران و رسانه های کوچک و بزرگ وابسته به آنان و همچنین بخش های قضایی و امنیتی رژیم جمهوری اسلامی ایران قرار گرفته است.
افرادی مانند صادق زیباکلام، عبدالله رمضان زاده، عباس عبدی، احمد زید آبادی و … با انتشار متن های کوتاهی در فضای مجازی و رسانه ای از محتویات نامه هاشمی رفسنجانی تمام قد دفاع کرده اند و با چسباندن القابی نظیر «صدای بی صدایان» به نویسنده نامه و «شجاعانه» خواندن متن و مضمون آن حمایت خود را از نگارندۀ آن اعلام و سعی در تهییج و ترغیب مخاطبان و افکار عمومی برای پذیرفتن محتوای نامه ایشان دارند.
چند نکته در مورد فحوای نامه و حمایت یکپارچه جریان حامی آن وجود دارد که به طور مختصر به آنها می پردازیم.
ابتدا از زمان انتشار نامه شروع می کنیم. بدون شک نمی توان زمان انتشار نامه هاشمی رفسنجانی را کاملا اتفاقی و بدون برنامه ریزی و انگیزه قبلی دانست. انتشار نامه و حمله به زندانیان زن و ترسیم فضای رعب آور از رفتار و کردار این زندانیان در زندان آن هم در آستانه سالگرد خیزش مردمی «زن، زندگی، آزادی» بی علّت نیست. احمقانه و ساده لوحانه است اگر بپنداریم که اشخاصی مانند فائزه هاشمی رفسنجانی که اصولا فردی سیاسی و فعال در عرصه سیاست است و همچنین جریان حامی این نامه خواب نما شده اند و یا کاملا اتفاقی این نامه یا به قول خودشان رنج نامه را به نفع نظام حاکم که از نظر امنیتی در برهه ای حساس قرار دارد منتشر کرده اند. نامه مذکور با انگیزه ایجاد تردید در میان مردم نسبت به ادامه مبارزه رادیکال با حاکمیت و ناامیدی از زندانیان سیاسی منتشر شده است. جریان حامی نامه یعنی اصلاح طلبان و خود نویسنده به خوبی واقف اند و این مهم را حداقل از پنج سال پیش دریافته اند که مردم ایران بعد از اعتراضات سال ۱۳۹۶ با صراحت و بدون لکنت از جمهوری اسلامی عبور کرده اند. برای اثبات این مدعا که البته نیازی هم به اثبات ندارد مگر برای اذهان متوهّم و امیدوار به ماندگاری نظام سیاسیِ حاکم می توان به شعارهایی که در خیزش های مردمی سال های ۱۳۹۶، ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱ توسط مردم جان به لب رسیده در خیابان های سراسر کشور سر داده شد اشاره کرد. شعارهایی که از جان خسته و حنجره چندین نسل از قربانیان ستم و تبعیض و تحقیر سیستماتیک و کشتار و خفقان نظام استبدادیِ حاکم برخواسته بود و تیر خلاصی شد بر لاشۀ متعفن کل حاکمیت نظام سرمایه داریِ استبدادیِ جمهوری اسلامی.
بحران واقعی برای اصلاح طلبان در واکنش به مردم و مدیریت خیابان از آن تاریخ به بعد آغاز شد. آنها عادت نداشتند تا کفِ خیابان را به مثابه ابزار اعتراض و سهم خواهی در مقابل جریان سنتی و رقیب از دست بدهند. طیف اصلاح طلب که نزدیک به بیست سال خود را مالک بلامنازع دانشگاه و خیابان می دید واگذاری این عرصه ها برایش بسیار گران تمام شد. از گوشه و کنار زمزمه هایی به گوش می رسید که البته چندی بعد بصورت کاملا علنی و آشکار بیان شد که در محافل خصوصی اصلاح طلبان اضطراب و نگرانی هایی بویژه در برخی از چهره های این طیف که آنها را به نام تئورسین های این جریان می شناسیم بوجود آمده است که راهکار مقابله با این «عبور مردم از کلیّت نظام جمهوری اسلامی» و آگاهی بدست آمده از سوی بخش زیادی از جامعه بویژه نسل جوان در این «گذر از نظام حاکم» چیست؟
«حفظ کلیّت نظام جمهوری اسلامی» که در مقابل «عبور از کلیّت نظام جمهوری اسلامی» قرار دارد یکی از اصلی ترین و کلیدی ترین نقاط مشترک اصلاح طلبان با رقیبان سنتی خود (اصول گرایان) در عرصه سیاست و قدرت در ایران است. در مورد «حفظ نظام در هر شرایطی» بین نیروهای امنیتی، سپاه پاسداران، جریان وابسته به خانواده هاشمی رفسنجانی، جریان اصلاح طلب، محافظه کاران و باقی تازه به دوران رسیده ها و جدیدالورودهای عرصه سیاست و بازی قدرت در نظام سیاسی حاکم، هیچ تضاد و تعارضی وجود ندارد و همگی هم نظر و متفق القول اند که با سرنگونی نظام سیاسی جمهوری اسلامی هیچ تضمینی برای ادامه بقاء آنها در نظام سیاسی بعدی وجود نخواهد داشت و این حداقل خطری است که آنان را از جانب مردم جان به لب رسیده تهدید می کند. اختلاف تنها بر سر تقسیم غنائم اقتصادی و سیاسی و کسب قدرت و شیوه تسلط بر مردم و اداره امور برای چپاول و غارت بیشتر است. حال سوال این است که در مقابل این جبهه چه کسانی یا چه طیف هایی قرار دارند؟ و راهکار مقابله با آنها چیست؟ به عبارت دیگر چه کسانی و نماینده چه طرز فکر و اندیشه ای از مخالفین با مقاومت و مبارزه مداوم و تشویق مردم به ایستادگی در مقابل استبداد حاکم و آگاهی بخشی توامان موی دماغ دکترین و خط قرمز «حفظ نظام» شده اند؟ آنها این سوال ها را مدام و بارها از خود پرسیده اند که به عنوان یک اصلاح طلب و با راهکار استفاده از ابزار رسانه و کمک گرفتن از کارشناس-سلبریتی های ریز و درشت باید چه گفتمان و اندیشه ای را در جامعه مورد هدف قرار داده و آن را بزنیم؟ (حذف یا کم رنگ کنیم). جلوی گسترش و تاثیر گذاری چه نوع از تفکری را در سطح جامعه بگیریم و آن را از چشم مردم انداخته و بی اعتبار کنیم تا مالکیت خیابان و دانشگاه دگر بار از آن ما شود؟ چگونه عاملان و حاملان دیدگاه «عبور از نظام» را بایکوت و مجبور به سکوت کنیم؟ تا صدای ما (اصلاح طلبان) مانند دهه های هفتاد و هشتاد مجددا بر جامعه چیره و غالب شود که کمترین نتیجه و حاصل آن می تواند تضمین استمرار نظام جمهوری اسلامی و حفظ بقاء ما باشد.
پاسخ به این پرسش های استراتژیکِ اصلاح طلبان فعلی که در دهه شصت نور چشمی های روح الله خمینی و اداره کننده بیت او بودند و به موازات آن سردمدار و عامل اصلی شکنجه ها و بازجویی ها و نابودی و کشتار مبارزین انقلابی و مخالفان سیاسی از گروه ها و جریان های مختلف، بسیار ساده است. برای یافتن آن گفتمان و اندیشه ای که آشفتگی و نا آرامی ذهنی را برای اصلاح طلبان بوجود آورده و آنها را به لبه پرتگاه و سقوط هل می دهد می توان در گام نخست با جستجویی سهل و آسان در میان اخبار و گزارش های بازداشت شدگان، افراد محبوس در زندان های مختلف کشور را شناخت و با دیدگاه های آنها آشنا شد و در گام بعدی و با کمی تعمق و تامل در شعارهای سر داده شده توسط معترضان وضع موجود مانند زنان، کارگران، معلمان، بازنشستگان و پرستاران که کماکان در کفِ خیابان ها اعتراضات خود را در قالب مطالبات صنفی و … و به صورت پراکنده بیان می کنند، سمت و سوی محتوای اعتراض ها را دید.
بنابراین برای جریان موسوم به اصلاح طلب که در زمان حیات روح الله خمینی به منظور تسلط بر جامعه و حذف صدای مخالف در ارگان های امنیتی ایفای نقش می کرد و بنیان گذار آن نهادها بود و بعد از مرگ او و آغاز رهبری علی خامنه ای راه بقای خود را در زمین قدرت و سیاست، نفوذ و سیتره فکری بر مردم دانست هم مشکل مشخص است، هم عاملین و هم راهکار مقابله با آن.
نامه اخیر فائزه هاشمی رفسنجانی یکی از همان راهکارهاست. ابزاری خرد و کوچک برای قطع امید مردم از زندانیان سیاسی و بایکوت آنها و در دست گرفتن زمین مبارزه و جهت دهی به آن توسط جریان اصلاح طلبی. در ادامه باید این سوال مهم را از حامیان نامه و نویسنده آن پرسید که اساسا چرا بایستی این افراد مورد عتاب قرار گرفته در متن نامه به دلیل ابراز عقیده و تلاش برای گسترش آزادی و حقوق بشر و از بین بردن ظلم و ستم روز افزون نظام حاکم که اتفاقا شخص پدر نگارندۀ نامه یعنی «اکبر هاشمی رفسنجانی» نقشی اساسی در ایجاد و تداوم تمام رنج های تحمیل شده بر مردم این سرزمین از فردای انقلاب سال ۱۳۵۷ را داشت، باید در زندان باشند؟ آیا زندانیان مورد نظر در متن نامه مانند نویسنده نامه و جریان حامی او در طول تمام سال های گذشته توانسته اند صدای خود را در یک شرایط برابر و عادلانه به گوش مردم برسانند؟ آیا از امکانات بی حد و حصر جریان اصلاح طلب و فائزه هاشمی برای ترویج و تبلیغ افکار و اندیشه ها و دیدگاه های خود برخوردار بوده اند و یا با زدن کمترین حرف یا ایجاد کوچکترین تجمع و تشکیلاتی راهی بازداشت گاه های مخوف جمهوری اسلامی یا سینه قبرستان شده اند؟ آیا زندانیان سیاسی و عقیدتی که در طول تمام این سالها عمر ارزشمند خود را در محبس های جمهوری اسلامی سپری کرده اند مانند جریان اصلاح طلب و نویسنده نامه به دنبال منافع شخصی و گروهی و کسب قدرت بوده اند یا برای بهبود وضعیت هموطنان خود و اعتقاد و پای بندی به ارزش های انسانی و زندگی بهتر برای مردم به زندان افتادند؟ آیا نگارندۀ نامه در نقد عملکرد پدر خود در حذف مخالفین سیاسی و اعدام های دهه شصت و بویژه کشتار ۶۷، قتل های سیاسیِ زنجیره ای نویسندگان و روشنفکران مستقل، ایجاد فساد و تباهی و تورم در کشور و چپاول منابع و ثروت ملی سخن یا مقاله یا کتاب یا یادداشتی نوشته اند؟ مگر می شود ما خودمان را حامی دموکراسی و حقوق بشر جا بزنیم اما در مقابل جنایات سازمان یافته خانواده خود سکوت کنیم! حتی اگر به فرض محال در آن کوچکترین نقشی نداشته باشیم. همان گزاره ای را که خانم فائزه هاشمی رفسنجانی در نامه خود خطاب به ملت ایران نوشته اند! (در این زندان آموختم سالها و حتی دهه ها تا نهادینه شدن دموکراسی در خود به عنوان پیش نیاز اصلاح جامعه و حکومت فاصله داریم) در وهله اول شامل حال خود ایشان می شود تا درباره دوران حکمرانی پدر و خانواده خود بر این کشور نامه نگاری مفصلی بفرمایند.
جریان حامی نامه منتشر شده نیز شامل افرادی می شود که با عملکرد، گذشته و عقبه فکری و عملی خود از مدت ها قبل و بی رودربایستی و با صدای بلند به همگان اعلام داشته اند که حضورشان در سپهر عمومی جامعه به عنوان مهره هایی جهت حفظ کلیّت نظام حاکم است و نه چیزی بیشتر.
یکی از این حامیان صادق زیباکلام است که در متنی در صفحه شخصی خود در یکی از شبکه های اجتماعی نوشته است (آن رنجنامه غایت شهامت اخلاقی و وفاداری فائزه به دموکراسی بود. در تایید آنچه می گوید می توانیم نگاهی بی اندازیم به کارنامه زندانیان سیاسی در دفاع از دموکراسی بعد از انقلاب ۵۷). آقای صادق زیباکلام که در آخرین سیرک و نمایش امنیتی خود با گرفتن عکس یادگاری با یکی از جلادان دهه شصت و عاملین کشتار ۶۷ یعنی حمید نوری به صورت دموکراسی و حقوق بشر آب دهانی پرتاب کرده اند درباره دفاع از دموکراسی سخن می گویند! این تناقض در رفتار که در شوهای تلویزیونی صدا و سیمای ولایت فقیه و مناظره های پینگ پونگی منتشر شده در شبکه های اینترنتی دم از حقوق بشر و دموکراسی بزنیم و از سوی دیگر با یک قاتل که در نسل کشی زندانیان سیاسی و عقیدتی نقش داشته است عکسی به یادگار با دهانی گشاده از لبخند بگیریم در راستای همان پروژه ای است که به آن حفظ نظام در هر شرایطی و با هر امکاناتی می گویند. آقای زیباکلام که حتی استخدامش در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران در دهه ها قبل بر مبنای رانت و حذف و تصفیه کردن تعداد زیادی از اساتید شایسته بوده است در گفتگویی با روزنامه شرق و در راستای همان پروژه تضعیف و بایکوت و خفه کردن صداهای مستقل و پیشرو در سپهر عمومی جامعه و به محاق بردن آن صداها و چهره ها زنده یاد محمدجعفر پوینده فارغ التحصیل رشته جامعه شناسی از دانشگاه سوربن پاریس، نویسنده و مترجم چندین جلد کتاب نظری در حوزه علوم اجتماعی و فلسفه من جمله ترجمه کتاب اعلامیه جهانی حقوق بشر و تاریخچه آن به زبان فارسی و قربانی قتل های سیاسیِ زنجیره ای را فردی گمنام و ناشناخته و بی اهمیت جلوه می دهد. (چیزی که این قضیه را پیچیده کرده بود این بود که هم مرحوم محمد مختاری و هم مرحوم پوینده ناشناخته بودند … محمدجعفر پوینده و محمد مختاری واقعا چهرههای ناشناختهای بودند. خیلیها میپرسیدند که اینها چه کاره بودند … هیچ یک از این افراد، چهرههای شاخصی نبودند … خود بنده که در آن مقطع در این روزنامهها منظما یادداشت مینوشتم خیلی بیشتر مورد بغض و کینه اصولگرایان بودیم). سعی در بی اعتبار ساختن و کم اهمیت جلوه دادن نویسنده و پژوهشگری مانند محمدجعفر پوینده در نزد اذهان عمومی که جان خود را به دلیل فعالیت های عملی و نظری اش در راستای بسط و گسترش حقوق بشر و دموکراسی در جامعه از دست داد ادامه همان برنامه هویت سعید امامی از متهمان و عاملان اصلی قتل های سیاسیِ زنجیره ای در وزارت اطلاعاتِ دوره علی فلاحیان وزیر کابینه، دوست و همراه اکبر هاشمی رفسنجانی است. پروژه جایگزینی افرادی مانند (شما بخوانید زیباکلام ها، زید آبادی ها، و …) و تبدیل آنها به مرجع فکری جامعه در تقابل با متفکرین راستین و آزاده ای مانند محمد مختاری، محمدجعفر پوینده و … نه تنها با حذف فیزیکی آن نویسندگان آزاد اندیش به اتمام نرسیده است بلکه همچنان و به شیوه ها و صورت های دیگری ادامه دارد. حال باید با تحریف تاریخ و مصادره به مطلوب مفاهیم و واژگان نظری و استحاله در آنها و ترویج و گسترش محتوای دروغ و دیکته شده توسط اتاق های فکری نهاد های امنیتی در حوزه فرهنگ با ابزار و در پوشش رسانه های به اصطلاح مستقل که از امکانات دولتی و شبه دولتی استفاده می کنند ترویج اندیشه آن کشته شدگان راه آزادی و دموکراسی را نیز به محاق برد تا خطری در آینده از جانب مردم برای حفظ نظام وجود نداشته باشد.
یکی دیگر از حامیان نامه احمد زیدآبادی است که نویسنده نامه را «صدای بی صدایان» لقب داده است. این لقب همانقدر مضحک است که رسانه های وابسته به جریان اصلاحات در گذشته لقب جعلی شرف اهل قلم را به خود او نسبت داده بودند. قلمی که در چند جلد کتاب خاطرات خود زمانی که به برهه تاریخی قتل عام زندانیان سیاسی در دهه شصت، نابودی، قلع و قمع، پاک سازی و حذف مخالفان عقیدتی و سیاسی می رسد به دلیل رفاقت و دوستی خود با عاملان و گردانندگان آن بگیر و ببندها مانند آقای سعید حجاریان و … سکوت اختیار می کند و تاریخ برای او همچنان از دوم خرداد ۱۳۷۶ آغاز می شود.
فردی که در دوران حکومتش بر تشکلی موازی به نام ادوار تحکیم وحدت با همراهی آقای عبدالله مومنی دانشجویان وابسته به طیف اصلاح طلب را پیرامون خود گرد آورد تا به عنوان بازوی جریان اصلاحات در دانشگاه ها دیگر جریان ها و صداهای رادیکال و پیشرو در بدنه جنبش دانشجویی را حذف و تضعیف کند. سعی و تلاش آقای زیدآبادی در حفظ نظام جمهوری اسلامی و پر رنگ کردن هر چه بیشتر «خط قرمز حفظ نظام» با به وحشت انداختن مردم از انجام انقلاب و براندازی و عبور از جمهوری اسلامی او را تبدیل به یکی از چهره های کلیدی پروژه حفظ نظام در جبهه اصلاحات کرده است.
عباس عبدی بازجوی امنیتی در دهه شصت و از مدافعان حفظ نظام جمهوری اسلامی از دیگر حامیان نامه مذکور است که متن نامه را «شجاعانه» توصیف می کند. بی تردید برای یک بازجوی سابق تهمت و افترا زدن به زندانیان سیاسی در بند و محبوس که حتی اجازه نوشتن نامه و انتشار آن و دفاع از خود را ندارند کاملا عادی و عملی شجاعانه خواهد بود همانگونه که دهه ها قبل آقای عباس امیر انتظام را بابت اتهام هایی اثبات نشده به مدت بیش از ۳۰ سال راهی زندان و حبس خانگی کرد.
نویسنده نامه و افراد و جریان حامی او از گسترش، غلبه و چیرگی صدای زندانیان سیاسی مستقل، رادیکال و پیشرو در سطح جامعه به هراس افتاده اند. میدان بازی اصلاح طلبان و نقشی که برای آنان در موازنه قدرت تعریف شده – حداقل در یک دهه اخیر – در دست گرفتن نبض فکری جامعه و جهت دهی به آن است. سمتی که هر گونه براندازی، انقلاب، عبور و گذار از کلیّت نظام جمهوری اسلامی با تمام اجزای ریز و درشت اش را بر نمی تابد و سخت در حال تلاش و دست و پا زدن برای منصرف کردن مردم از یک اقدام عملی گسترده جهت سرنگونی حاکمیت است. ایجاد ترس و واهمه از فردای انقلاب و سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی با آوردن فکت هایی بی پایه و اساس، حذف و کم رنگ کردن و بی اهمیت نشان دادن چهره های مستقلی که در سال های گذشته با تلاش فکری و نظری خود مفاهیمی را در تضاد با مفاهیم مطلوب حاکمیت در جامعه بسط و گسترش دادند، تضعیف جنبش های اجتماعی غیر وابسته به جریان اصلاحات در تمام عرصه ها و میدان ها از دانشگاه تا خیابان، ایجاد بدبینی بین مردم نسبت به زندانیان سیاسی مستقل و سنگ اندازی در پوشش رسانه ای دیدگاه های آن زندانیان بوسیله رسانه های گوناگون داخلی و نفوذ در رسانه های خارجی به عنوان یک ابزار و روش در جنگ روانی، جعل تاریخ معاصر و ترویج سناریوهای امنیتی به عنوان فکت های تاریخی به مردم از کارهایی است که جریان موسوم به اصلاحات برای حفظ نظام جمهوری اسلامی انجام می دهد. بی چون و چرا در صورت سرنگونی نظام فعلی در ایران خطراتی متوجه این طیف خواهد بود. آنها به ناچار باید پاسخگوی تمام آن کشتارها و اعدام ها و قلع و قمع ها در دوران اوج قدرت خود در دهه شصت و استفاده از رانت های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در دهه هفتاد و هشتاد باشند. فرزندان آنان نیز که در بهترین شرایط مالی و رفاهی در حال سپری کردن زندگی خود در داخل و خارج از مرزهای ایران هستند دستشان از منابع ثروت کوتاه خواهد شد و در این بین تنها گفتمان انقلاب و براندازی است که آنها را در این وضعیت قرار می دهد.
در انتهای این یادداشت به ذکر چند تجربه کوتاه از خود در زمان زندان و بازداشت در بین سال های ۱۳۸۸ الی ۱۳۹۰ می پردازم تا گوشه ای از سیاه چاله تبعیض سیستماتیک در بین زندانیان سیاسی در زندان های جمهوری اسلامی ایران روشن شود. حتما زندانیان سیاسی و عقیدتی بسیاری از سال های گذشته وجود دارند که تجربه های مشابه ای مانند مواردی که در زیر خواهم نوشت برای آنان نیز رخ داده است که بهتر است برای ثبت در تاریخ مکتوب مبارزات سیاسی و مدنی مردم ایران با حاکمیت جمهوری اسلامی هر یک از آن زندانیان بدون دخل و تصرف و با پای بندی به حقایق تجربه های خود را با مردم در میان بگذارند زیرا که «آگاهی و ترویج آن» بزرگترین پاشنه آشیل جمهوری اسلامی است.
در زندان های جمهوری اسلامی زندانیان اصلاح طلب که وابسته به ستاد یکی از دو نامزد انتخاباتی سال ۱۳۸۸ بودند نسبت به ما زندانیان مستقل از امکانات ویژه ای برخوردار بودند. مکررا به ملاقات حضوری و کابینی با خانواده خود می رفتند و در سلول های بزرگتر با امکانات شخصی و رفاهی بسیار بیشتری زندگی می کردند. اکثرا شامل عفوهای زیاد از مدت حکم زندان خود می شدند و با سپری کردن کمترین زمان بازداشت از زندان آزاد می شدند. در هفته چند روز ناهار را با رئیس زندان و در اتاق او می خوردند و خانوادهایشان آزاد بودند تا به غیر از گوشی تلفن همراه هر وسیله رفاهی دیگری را برای آنان به زندان بیاورند. داشتن یک ماشین ریش تراش در زندان یا چندین دست لباس راحتی و … از آرزوهای دیگر زندانیان بود که همواره در اختیار زندانیان وابسته به جریان اصلاحات قرار داشت. زندانبانان و نگهبانان اجازه کمترین بی احترامی به آنها را نداشتند و از نظر رئیس زندان و مسئولان مربوطه در نهایت هر دوی آنها در یک سمت و سو قرار می گرفتند. بر خلاف ما که ضد انقلاب تلقی می شدیم. به گفته خود زندانیان اصلاح طلب بازجوها و قضات دادگاه ها به آنها می گفتند که تنگ نظری ها و سوءتفاهم هایی در سطح کلان صورت گرفته که مطمئنا هر چه زودتر حل می شود و تاکید داشتند که برخوردشان با آنها را در قالب بازجو یا قاضی به دل نگیرند و کینه ای نداشته باشند زیرا هر چه باشد دوباره دوستی ها و مراوده ها در بیرون از زندان میان آنان ادامه پیدا خواهد کرد. در مقابل این زندانیان مستقل و دانشجویان معترضِ غیر وابسته بودند که دشمن مشترک اینان به شمار می آمدند. به دلیل همین بده بستان ها بود که ما باید برای زدن یک تلفن ساده به بیرون از زندان زمان زیادی را در صف طولانی تلفن عمومی داخل زندان معطل می ماندیم و در همان حال با اراذل و اوباش اجیر شده توسط نهادهای امنیتی در زندان سر و کله می زدیم اما در سمت دیگر معدود زندانیان اصلاح طلب حاضر در زندان به راحتی به تلفن خصوصی دفتر رئیس زندان دسترسی داشتند. داروهای مورد نیاز آنان نیز مرتبا به داخل زندان ارسال می شد و این در حالی بود که دیگر زندانیان سیاسی برای دریافت یک ژلوفن یا داروی بیماری زمینه ای خود می بایست از هفت خوان رستم عبور می کردند. و بسیاری دیگر از این دست موارد که نوشتن آن به یک یادداشت مستقل نیاز دارد.
حسین پرهیزگار
زندانی سیاسی سابق
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
0 نظر