ضرب و شتم در زمان بازداشت؛ نامه علیرضا فرشی از زندان اوین

۱۳۹۹/۰۵/۰۷

خبرگزاری هرانا
علیرضا فرشی، فعال ترک (آذربایجانی) با نوشتن نامه ای سرگشاده خطاب به ابراهیم رئیسی، رئیس قوه قضاییه در خصوص ضرب و شتم و هتاکی به خود توسط ماموران در زمان بازداشت اعتراض کرده است. آقای فرشی شامگاه سه‌شنبه ۳۱ تیرماه توسط نیروهای امنیتی در تهران بازداشت و جهت تحمل دوران محکومیت ۲ سال حبس خود به زندان اوین منتقل شد.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، علیرضا فرشی ،فعال ترک (آذربایجانی) با نوشتن نامه‌ای سرگشاده خطاب به ابراهیم رئیسی، رئیس قوه قضاییه در خصوص ضرب و شتم و هتاکی به خود توسط ماموران در زمان بازداشت اعتراض کرده است.

متن کامل این نامه که جهت انتشار در اختیار هرانا قرار گرفته است، عینا در ادامه می‌آید:

‌باسمه تعالی
ریاست محترم قوه قضاییه، حضرت آیت الله سید ابراهیم رئیسی
سلام.
اینجانب، علیرضا، فرزند پاسدار شهید بهمن فرشی دیزجیکان، هیچ امیدی به رسیدگی به شکایتم از مامورین بازداشت کننده بازداشتگاه ۲۰۹ زندان اوین و کارمندان وزارت اطلاعات در هیچ یک از دادسراهای کشور ندارم و تجربه اینجانب در شکایت قبلی موید این ناامیدی است. لذا این شکایت نامه را محضر شما مقام عظمای قضاوت کشور می‌نویسم.
اینجانب، فعال مدنی و اجتماعی، عاشق خطه آذربایجان کشورمان ایران و دلبسته زبان مادری ترکی آذربایجانی وطنمان هستم و قسم خورده‌ام عمر کوتاه خود را وقف وطن و زبان مادری‌مان کنم و به خاطر این خصیصه و پافشاری به عشقی که تا اعماق وجودم را درگیر خود کرده است بارها و بارها توسط کسانی که از الفبای عشق و دلسپردگی بی خبرند، مورد بی مهری قرار گرفته و بر علیه‌ام پرونده سازی شده است.
اینجانب به صورت ناعادلانه، در سال ۱۳۹۲ بعد از بازداشتم در روز دوم اسفند آن سال که مصادف با روز جهانی و بین‌المللی زبان مادری است در پرونده‌ای که بر علیه‌ام گشوده شد، محکوم به ۱۰ سال زندان و ۲ سال اقامت اجباری در شهر باغملک در استان خوزستان به اتهام واهی تشکیل گروه موضوع ماده ۴۹۸ بدون اشاره به نام گروه، موسسین، اعضا و … آن شدم. بعد از اعتراضاتی که به خاطر انتساب این اتهام واهی به مسئولین قضایی، دولتی، سازمانی و رهبری کشور کردم و لایحه های دفاعیه ای که خود و وکیلم نوشتم و دفاعیات شفاهی‌مان و … نهایتا، دادگاه تجدیدنظر بدون توجه به دفاعیات اینجانب و سایر هم پرونده‌ای‌ هایم حکم اولیه را تایید کرد و با منتی جانگداز، با ذکر عبارت تخفیف (؟) بنا به دلایل نامعلوم حکم ۱۰ سال زندان را به ۲ سال تقلیل داد. با اینکه دادگاه تجدید نظر اینجانب در دوم دی ماه سال ۱۳۹۸ تشکیل شده بود، هنوز ابلاغیه حکم آنچه در دهم دی ماه ۱۳۹۸ تنظیم شده بود به من و سایر محکومان پرونده ابلاغ نشده بود، به نظر می‌رسد که کارمندان وزارت اطلاعات از تخفیف داده شده ناراضی بوده و به این حکم دادگاه تجدیدنظر بسنده نکرده، در ۱۸دی ماه ۱۳۹۸ پرونده‌ی جدیدی برعلیه اینجانب باز کرده و حکم جلب و بازداشت اینجانب را قبل از صدور یک احضاریه ساده به صورت غیر قانونی، از بازپرس شعبه سوم بازپرسی دادسرای شهید مقدس عزل کرده و به بازداشت غیرقانونی و توقیف غیرقانونی اموال الکترونیکی و کتب قانونی اینجانب مبادرت کردند.
اینجانب از ۱۸ دی ۹۸ تا ۲۳ فروردین ۹۹ به مدت بیش از سه ماه در بازداشت موقت غیرقانونی بودم و همزمان با اوج گیری ویروس چینی کرونا، بارها به بازداشت غیرقانونی خویش طی نامه نگاری های متوالی اعتراض کردم و شرح ماوقع رفتارهای غیرقانونی عوامل دخیل در پرونده را در این نامه‌ها توضیح دادم. پس از آزادی موقت بارها از طریق بازپرس شعبه سوم بازپرسی ستاد پیگیری وزارت اطلاعات، شماره ۱۱۳ وزارت اطلاعات و ۳ نامه نگاری و شکایت به مسئولین قضایی و … پیگیر تحویل گرفتن اموال الکترونیکی و کتاب‌های توقیفی‌ام، شدم. اموالی که بخش مهمی از آن همچون لپ تاپ‌ها، هاردهای اکسترنال، فلش مموری‌ها، کارت‌های حافظه و … ابزارهای کاری من مهندس کامپیوتر فارغ التحصیل از دانشگاه های صنعتی شریف و تهران، که برای درآمدزایی و تامین مخارج زندگی در این روزهای سخت و کم درآمد کرونایی، هستند.
در ۳۱ تیر ۹۹ یکی از کارمندان وزارت اطلاعات که از کارشناسان و بازجویان پرونده های قبلی و فعلی اینجانب است و از سال ۱۳۹۲ با لجبازی علیه اینجانب، مدام در حال پرونده سازی مستمر بر علیه‌ام است و خود را با نام مستعار عزتی به ما معرفی کرده است از من خواست که راس ساعت ۱۱:۳۰ برای تحویل گرفتن اموالم، در ستاد پیگیری وزارت اطلاعات واقع در خیابان برادران مظفر تهران حاضر شوم.
اینجانب از شهرستان مرند استان آذربایجان شرقی عازم تهران شدم و در روز موعود در محل مورد نظر حاضر شدم و بعد از حدود یک ساعت گفت‌وگو با یکی از کارشناسان و بازجویان تازه کار این وزارت متوجه شدم که تنها بخش کوچک و کم اهمیتی از اموال توقیف شده ام را برای پس دادن آورده‌اند. کارشناس تازه کار مدام در حال تماس و گفت‌وگو با کارشناس کهنه کار بود و این کارشناس دائما در حال دادن دستوراتی به او بود. او نهایتا با ریشخندی ملیح اظهار کرد که: «سید خیلی باهات دوست شده! می‌خواد امشب تو رو مهمون هتل کنه و یک شام مفصل بهت بده!» البته، بی شک منظور او هتل اوین یا همان زندان اوین و سوپ‌ها و آش‌های بی مزه و آبکی‌اش بود! به هرحال، بعد از گرفتن آن بخش از اموال توقیف شده‌ام با دلی آزرده، از ستاد پیگیری وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران در تهران خارج شدم تا راهی منزل گردم. کارشناس تازه کار تا در ستاد پیگیری مرا همراهی کرد تا مطمئن شود تنهایم و کسی در مقابل درب ستاد منتظر من نیست. از آن ها خداحافظی کردم و وارد پاساژ بازار رضا در همان خیابان شدم و پس از کمی پرس‌وجو درباره‌ی قیمت لوازم الکترونیکی، لپ تاپ‌ها، هاردهای اکسترنال و … از مغازه‌داران از پاساژ خارج شدم. قیمت ها آنقدر گران شده بود که اینجانب توان مالی لازم برای خرید دوباره لوازم الکترونیکی جدید را نداشتم.
بعد از خروج از پاساژ و گرفتن موبایل از دوستان منتظرم سوار مترو شدم و در ایستگاه صادقیه پیاده شدم تا به فلکه‌ دوم صادقیه و از آنجا به مغازه دوستم بروم. در راه مغازه‌ی دوستم بودم که دو نفر با سر و وضعی شبیه لات‌های تهران که یکی از آن‌ها هیکلی چاق با وزن حدود ۱۲۰ کیلو و دیگری لاغر و با وزن حدود ۷۰ کیلو بود سر راهم سبز شدند. جلوی مرا گرفته و پرسیدند: «علیرضا فرشی؟!» گفتم: «بله بفرمایید؟» گفتند: «شما بازداشت هستید.» گفتم: «طبق کدام حکم؟ می‌توانم حکم بازداشت را ببینم؟» کارت ماموریت ناشناسی که برای من غیرقابل درک و فهم بود نشانم داده و گفت: «من مامور بازداشت هستم.» نام مهدی بر روی کارت نوشته شده بود و من اولین بار بود که چنین کارتی را مشاهده می کردم. گفتم: «من چنین کارتی را نمی شناسم! لطفا حکم بازداشت را نشان دهید.»
مهدی هیکلی با گرفتن دست راست من و آن فرد لاغر با گرفتن دست چپم با درآوردن دستبند بازداشت سعی کردند دستبندم بزنند. فرد لاغر، استرس عجیبی داشت و دست و پایش می لرزید. به او گفتم که به جای استرس حکم بازداشت مرا نشان دهید! از دیدن وضع آشفته و استرسزده آن ها بیشتر از پیش در هویت آن ها شک و تردید کردم. آن ها با مشاهده‌ مقاومت من شروع به ضرب و شتم من کرده و مهدی هیکلی با ضربات سنگین چک و مشت بر سر و صورت من تلاش می‌کرد که به دست هایم دستبند بزند. در این حین، کلت کمری مهدی از کمرش باز شده و نقش بر زمین شد و او بدون توجه به کلت کمری افتاده بر روی زمین با ضرب پا، مرا هم نقش بر زمین کرده و زانوی سنگینش را بر روی گردنم فشرده و همزمان فرد لاغر هم کلت کمری‌اش را درآورده و لوله آن را بر سرم چسباند و همزمان با ضرب و شتم و فحش های رکیکی که می‌گفتند دو نفری دستبند را بر دستانم از پشت سر زدند و مرا در برابر چشمان بهت‌زده‌ مردم حاضر در خیابان، پشت موتور سواری خویش سوار کرده و مهدی هم پشت سر من نشست و با ضربات ممتد چک و مشت که شمارگانش بیش از چهل شده بود مرا تا دم در خودروی شاسی بلندشان که در یکی از کوچه ها پارک شده بود، بردند. من که از ناحیه گردن فشرده‌شده در زیر زانوی مهدی هیکل حس درد داشتم و چشم چپم هم که قبلا عمل جراحی پیوند قرنیه روی آن انجام داده بودم، بیش از پیش دید خود را از دست داده بود و دچار سردرد هم شده بودم، با زور آن دو سوار خودروی شخصی شاسی بلند آن‌ها شدم و در داخل خودرو هم بی‌نسیب از ضربات سیلی و مشت آن‌ها نبودم. انگار دستور گرفته بودند که تا می توانند مرا بزنند. من که دست هایم از پشت سر دستبند زده شده بود قدرت مقاومت و جلوگیری از ضربات آن ها را نداشتم و ضربات آن ها مدام بر سرم کوبیده می‌شد.
بعد از آرام گرفتنشان در خودرو، حکمی را از داشبورد خودرو در آورده و نشانم دادند. حکم شعبه دوم اجرای احکام بهارستان، برای جلب من در مخفیگاهم (؟) برای اجرای حکم ۲ سال زندان پرونده سال ۹۲ بود. آن ها با ردیابی آنلاین موبایل از طریق آنتن های بی.تی.اس موقعیت مرا تشخیص داده و در خیابان بازداشتم کرده بودند و قرار بود همین کار را بر روی دیگر محکومان پرونده هم انجام دهند.
مامور لاغر راننده خودرو برگشت و رو به من که در صندلی سمت راست عقب خودرو، دستبند به دست نشسته بودم کرد و با لحنی طعنه آمیز گفت: «ک.. ک..! الان داریم می‌بریمت که تو ک…!» و پشت سر آن شخص سیلی و مشت دیگر بر سر و صورتم کوبید. با اینکه به کیسه بوکس سخنگوی آن‌ها تبدیل شده بودم، بلند بلند فریاد کشیدم: «به کدام گفته و سند کدام بی شرف و بی وجدانی چنین می گویید و چنین می کنید؟!» همین که این جمله را گفتم، مهدی نعره‌ای کشید و گفت: «خفه شو! برو باز هم از ما شکایت کن!» و بار دیگر مرا زیر ضربات و مشت خویش گرفت. این جمله او که “برو باز هم از ما شکایت کن” یادآور شکایتم از ماموران بازداشت‌کننده و کارمندان وزارت اطلاعات در سازمان قضایی نیروهای مسلح شد و متوجه شدم که آن‌ها از شکایتم عصبانی هستند و با این ضربات تلافی‌جویانه، قصد فرونشاندن عصبانیت خویش ناشی از خصومت شخصی خود با من دارند. آنها که انگار خود را نیروهای فراقانون نظام که خود را فراتر از آن می‌دانند که مورد تایید و قضاوت دیگران قرار بگیرند و خود را تعیین‌کننده‌ دیگران تلقی می‌کنند، از شکایتم عصبانی بودند.
 اینجانب که در این ۲۰ سال فعالیت مدنی و اجتماعی خویش بارها شاهد تهمت های ناروایی چون عامل بیگانه، مزدور، وطن فروش، جاسوس و … بودم با شنیدن چنین تهمت بی‌شرمانه‌ای یقین پیدا کردم که دشمنان خواسته‌های مدنی ما و آن‌هایی که از اجرایی شدن کامل اصل ۱۵ قانون اساسی و تدریس زبان و ادبیات اقوام در مدارس ایران هراس دارند، به همراه عمال و عوامل خویش از هر رفتار و گفتار و پنداری که وجدان و شرف انسانی را خدشه‌دار کند ابایی و هراسی ندارند. من که نه در خواب و نه در بیداری با هیچ پرستو و غیر پرستویی ملاقات آن‌چنانی نداشتم و اگر خلق عالم جذب جمال یوسف شوند من شیفته شرم و حیای یوسف هستم، نمی دانستم که چه ضرری از من به آن‌ها یا نزدیکان و وابستگانشان رسیده است که این ‌چنین شرف و وجدان انسانی را زیر پا گذاشته و چنین آشفته و بی محابا تهمت های ناروایی به من فعال مدنی و اجتماعی منتسب می‌کنند که لاجرم لنگ از دست تمامی بی وجدان‌ترین و بی شرف‌ترین قلدرمعابان عالم بر زمین فرش می گردد. با این که تا حدودی از قصد و غرض آنها در تلاش برای بی‌آبرو کردن فعالان مدنی با خبرم اما ایمان دارم که این بار هم سناریوی ناجوانمرادانه آن‌ها بر علیه من همچون سناریوهای پیشین مزدور، وطن فروش، جاسوس و … جلوه دادن من با شکست مفتضحانه دیگری مواجه خواهد شد و چهره پاک و منزه فعالان مدنی و اجتماعی آذربایجان بیش از پیش، درخشان‌تر از قبل خواهد درخشید.
با اینکه از گفتن و یادآوری جملات زشت و رکیک و تهمت‌های ناروای آن‌ها که بی‌شک، احتمال شیوع آن‌ها توسط عمال فریب‌خورده‌ آن‌ها در میان خاص و عام وجود دارد شرم و آزرم دارم، اما برای ثبت و شرح ماوقع، راه دیگری جز یادآوری آنچه بر من و امثال من می گذرد، نمی شناسم. بارها توسط این ماموران، بازداشت شده ام و متاسفانه تا به امروز به جز چند مورد استثنا، اثری از شرم و حیا و عفت کلام در میان آن‌ها ندیده ام.
 اولین چیزی که قبل از راه رفتن در کودکی آموخته ام ایستادن است و اگر امروز نتوانم در برابر این ناملایمتی‌ها و ظلم و بی‌عدالتی و تهمت و افترا و … ایستادگی کنم، باید راه رفتن را هم فراموش کنم که البته ما به راه افتادگان را ترسی از زمین خوردن ها و ایستادن های دوباره بر روی پاها و ادامه‌ی راه نیست. این اولین باری بود که توسط ماموران بازداشت کننده مورد ضرب و شتم قرار می گرفتم و گمان می کنم علت آن، شکایتم از آن ها در سازمان قضایی نیروهای مسلح بود. هرگاه می خواستم در برابر رفتارها و گفتارهای رکیک و بی ادبانه آن ها اعتراض کنم زیر ضربات مشت مهدی و آن مامور لاغر قرار می گرفتم و من همواره به آنان متذکر می شدم که مودب باشند و البته گاهی هم چاره ای جز سکوت نداشتم.
به هرحال، اگر قوه قضاییه تحت ریاست حضرتعالی هم نتواند قصاص قبل از قیامت آنچه بر من گذشته است را از این مامورین خود فراقانون‌پندار بگیرد مطمئن هستم که در محضر باریتعالی، گردن کلفت آن ها از مو هم باریک‌تر است. با این که بارها به آن‌ها متذکر شدم که من فراری و متواری و … نیستم و مخفیگاهی هم ندارم و در صورت صدور احضاریه، در این روزهای کرونایی در شعبه اجرای احکام حاضر می‌شدم و نیازی به این همه خشونت و … نبود اما می‌دانستم که آن ها دنبال بهانه‌ای برای ضرب و شتم من بودند تا آب سردی باشد برای فرو نشاندن عصبانیتشان از شکایت من علیه ایشان.
با توجه به این که ظهر همان روز از ساعت ۱۱:۳۰ الی ۱۳ در ستاد پیگیری وزارت اطلاعات بودم و به راحتی می‌توانستند مرا بازداشت کنند، چه لزومی به اعمال این رفتارهای خشونت آمیز در سطح خیابان های شهر تهران و در برابر دیدگان بهت‌زده‌ مردم تجمع‌کرده و اخلال در نظم عمومی و تشویش اذهان خلق خدا با گانگستربازی و بی نزاکتی و نمایش رفتارها و گفتارهای ددمنشانه دور از شان انسانی و البته مجرمانه با یک فعال مدنی و اجتماعی بود؟!
 در این میان یکی از مامورین ماسک زده با کوبیدن ضربات انگشتانش به شیشه درب جلوی خودروی شاسی بلندی که من در صندلی عقب آن نشسته بودم، گفت: «منو شناختی؟» ماسکش را که پایین کشید، شناختمش. همان سر ماموری بود که در بازداشت ۱۸ دی ماه سال ۹۸ مرا بازداشت کرده بود و من از او و عوامل بازداشت‌کننده دیگر همراه او به سازمان قضایی نیروهای مسلح شکایت کرده بودم. بعد از او مامور قدبلندی آمد و با پوزخند گفت: «مرا هم شناختی؟» آری! آن‌ها را می شناختم و تجربه‌ بدی در بازداشت مورخه ۱۸ دی با آن‌ها داشتم. البته، آن ها همچون این مامورین جدید با مشت و لگد به جانم نیفتاده بودند، اما رفتارهای زشتی از آن ها هم دیده بودم که شایسته‌ی کسانی که مدعی مسلمانی و … هستند، نیست.
گردنم همچنان درد می کرد و تاری چشم چپم نگرانم کرده بود و با چشم راستم، که بینایی بهتری داشت به صور خندان و مشعوف آن‌ها می‌نگریستم و امیدم در رسیدگی به شکایتم از آنها به یاس و ناامیدی می‌گرایید. یاد سخنان مقام معظم رهبری درباره‌ی لزوم سلامت استقلال قوه قضاییه برای برپایی عدالت در کشور افتادم و سوسویی از امید برای رسیدگی به شکایتم، توسط حضرتعالی که ریاست این قوه را بر عهده دارید، درخشید. واقعا نمی دانم در فرآیند تایید و ترتیب و تنزیل درجه و مقام مسئولین قضایی و دادگستری کشور چه نقشی برعهده‌ وزارت اطلاعات و حفاظت اطلاعات است؟ اما با توجه به بی ثمر بودن شکایت‌هایم تا به امروز، امید چندانی از شکایت به دادسراهای کشور و نیروهای خود فراقانون پندار ندارم و لذا حضرتعالی را که شامخ‌ترین مقام قوه قضاییه هستید، مورد خطاب این مقوله و شکایت نامه و دلنوشته قرار دادم؛ واقعا نمی دانم این نامه در معرض دیدگان شما قرار می‌گیرد یا همچون ده‌ها نامه‌ای که قبلا نوشته‌ام بی‌جواب خواهد ماند، اما انسان به امید زنده است و امیدوارم ضابطه‌ها بر رابطه‌ها بچربد.
بعد از بازداشت من و دو نفر دیگر از هم‌پرونده‌ای‌هایم به نام های حمید و بهنام ما را به سمت شهرستان بهارستان که محل اصلی اجرای حکم بود بردند، اما در میانه راه کمی درنگ کرده و بعد از هماهنگی‌های لازم برگشته و رهسپار زندان اوین شدند. در راه اوین مهدی هیکل در حال صحبت با یکی از همکارانش از طریق موبایل بود که جمله جالبی به او گفت که حاکی از دید او نسبت به این ماموریت بازداشت بود؛ او گفت: «ترک‌ها رو گرفتیم! ترک‌های بهارستانو.» منظورش این بود که محکومین شعبه اجرای احکام شهرستان بهارستان را بازداشت کردیم، اما این که از نظر او ترک‌ها بازداشت شدند، جالب بود!
در بدو ورود به زندان اوین، ما را به محل بازداشتگاه ۲۰۹ زندان اوین بردند و پس از کمی معطلی و هماهنگی های لازم در عصر همان روز نهایتا پس از کمی کش ‌و ‌قوس ما را به پذیرش زندان اوین منتقل کردند. با توجه به گفت‌وگوهایی که مامورین داشتند مشخص بود که در این وضعیت کرونایی، زندان‌هایی همچون تهران بزرگ، اوین و … برنامه‌ای برای قبول زندانی جدید ندارند و از قبول ما هم خودداری کرده، به یکدیگر پاس می دادند. به نظر می رسید که عزتی، همان کارشناس کهنه کار وزارت اطلاعات پرونده‌ی قضایی ما، مصر بر بازداشت و انتقال ما به زندان است و ماموران بازداشت‌کننده با سردرگمی در راه بهارستان و تهران سرگردان شده اند و شعبه دوم اجرای احکام بهارستان هم اصرار چندانی به احضار ما به زندان در این شرایط ندارد.
در پذیرش زندان اوین با توجه به حس دردی که از ناحیه گلوی فشرده شده‌ام در زیر زانوی مهدی هیکل داشتم و به زحمت آب دهانم را قورت می دادم و با توجه به تار شدن بیش از پیش چشم چپم که عمل جراحی پیوند قرنیه روی آن انجام داده بودم و با توجه به سردردی که گرفته بودم خواستار انتقال به پزشکی قانونی و عکسبرداری و معاینه پزشکی و … و ثبت اظهاراتم به خاطر ضرب و شتم شدید حین بازداشت و بعد از آن شدم اما کارمندان پذیرش زندان با ذکر این جمله که شما نشانه ظاهری از ضرب و شتم ندارید؛ بدون توجه به لباس خاکی‌ام که قطرات ریز خون بر روی آستین سمت چپ آن نشسته بود و کبودی بسیار جزئی زیر چشم چپم، از ثبت اظهاراتم خودداری کردند، البته، شاید حضور مامورین مانع آن شد.
 با اینکه از روز بازداشتم تاکنون چندین روز می‌گذرد و بارها و بارها به مسئولین زندان مراجعه کرده‌ام تا امروز نتوانسته‌ام از برخورد وقیح و دور از شان انسانی مامورین بازداشت‌کننده و آسیب‌های بدنی حاصل آن به کسی شکایت کنم. با این که در اندرزگاه ۴ زندان اوین هم به مسئولین سالن و افسر نگهبانی و … مراجعه کرده و خواستار راهنمایی برای انتقال به پزشکی قانونی و بهداری و … شدم آنها گفتند که باید تا روز شنبه، یعنی سه روز بعد صبر کنی تا بخش اداری و بهداری و پزشک و… باشند. مطمئنا چاره‌ای جز صبر و شکیبایی ندارم. همراه با امیدی کم برای احقاق حقوق و برقراری عدالت.
ما شیعیان منتظر را رخوت انتظار نیست. همچنان منتظر برقراری عدالت خواهیم ماند.
آیا از آن مقام عالی هم می توانم انتظار رسیدگی به شکایتم از این مامورین بازداشت‌کننده و برخورد با این بی عدالتی روی داده در پرونده قضایی خود را داشته باشم؟
در صورت امکان کمکم کنید تا نفس بکشم.
علیرضا فرشی/ ۷ مرداد ۱۳۹۹/ زندان اوین”.
در خصوص نویسنده این نامه گفتنی است؛ علیرضا فرشی به همراه بهنام شیخی، حمید منافی و اکبر آزاد و سه تن دیگر در اسفندماه ۱۳۹۲ به دلیل شرکت در مراسم بزرگداشت روز جهانی زبان مادری در نسیم شهر تهران بازداشت و پس از مدتی با تودیع قرار وثیقه تا پایان زمان دادرسی آزاد شد. آقای فرشی در سال ۱۳۹۵ مرحله بدوی توسط شعبه یک دادگاه انقلاب شهرستان بهارستان از بابت اتهام “مشارکت در تشکیل جمعیت به منظور برهم زدن امنیت کشور” به ۱۵ سال حبس تعزیری و دو سال تبعید به باغملک از توابع استان خوزستان محکوم شد. این حکم در مرحله تجدیدنظر توسط شعبه ۵۴ دادگاه تجدیدنظر استان تهران به ریاست قاضی بابایی به ۲ سال حبس تعزیری و ۲ سال تبعید تقلیل یافت. آقای فرشی نهایتا در تاریخ ۳۱ تیرماه ۹۹ بازداشت و جهت تحمل مدت محکومیت خود به اندرزگاه ۴ زندان اوین منتقل شد.
Tags:

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

0 نظر

دیدگاه تان را وارد کنید