من از محمد جهان آرا پرسیدم مادرش از حسن گفت ؛ روایت یک اعدام و چند دهه سانسور

برگرفته از سایت هرانا

محمد جهان آرا، فرمانده پرآوازه فتح خرمشهر است که سالهاست همزمان با سالگرد آزادی خرمشهر نام او طنین انداز رسانه ها و تریبون های دولتی می شود، در خلال این گفتن ها، آنچه از زندگی محمدجهان آرا تلاش می شود حذف شود، سرنوشت یکی از برادران اوست که به گروههای مخالف حکومت ایران پیوست و در قتل عام زندانیان سیاسی دهه شصت در حالی که حکم زندان داشت اعدام شد. محمد جهان آرا و یک برادر دیگر او از جان باختگان جنگ هستند، یکی از برادران او در زمان رژیم سابق اعدام شد و برادر دیگر آنان منتقد جمهوری اسلامی بود و در دهه شصت اعدام شده. ژیلا بنی یعقوب، به همین مناسبت روایت خواندنی خود از گفتگو با خانواده جهان آرا و سرنوشت آنان را منتشر کرده است که در ادامه می آید.

گفتگو با خانواده جهان آرا را به روایت ژیلا بنی یعقوب که در وب سایت این روزنامه نگار منتشر شده است عینا در ادامه بخوانید:

خیلی جوان بودم. خرداد ۷۶ را تازه پشت سر گذاشته بودیم. سردبیری همشهری گفت با خانواده شهدا مصاحبه کنم، به مناسبت بزرگداشت هفته جنگ. خیلی زود خانواده محمد جهان‌آرا را انتخاب کردم، فرمانده شهید سپاه خرمشهر همیشه برایم جذابیت داشت، نمی‌دانم چرا؟ شاید به خاطر آهنگ ممد نبودی.
خانه بی آلایش و بسیار ساده شان حوالی میدان گرگان بود. آن روز هم مادر محمد به پرسش‌ها پاسخ می‌داد بود هم خاله‌اش که او هم در زمان شاه مثل محمد زندانی سیاسی بود، خاله محمد بیشتر از مبارزات محمد و برادرش در زمان شاه می‌گفت و مادرش از روزهای بعد از انقلاب.
می‌دانستم سه شهید دارند. محمد که فرمانده سپاه خرمشهر بود، علی که در زندان شاه و زیرشکنجه ساواک شهید شده بود، محسن که در خرمشهر اسیر و مفقودالاثر بود. به دیوار روبرو که نگاه کردم نه عکس سه نفر که عکس چهار نفر را دیدم. مادرش تا دید به عکس‌ها نگاه می‌کنم، آهی بلند کشید و گفت: «آن‌یکی حسن است، دانشجوی پزشکی بود. سال شصت در تظاهرات سازمان بازداشت شد، همان روز که بازداشت شد محمد آمد خانه و به من گفت توی یک ساک برایش لباس و وسایل ضروری بگذارم. گفت که نگران نباش مادر. ما همه می‌دانیم حسن هیچ کاری نکرده جز خواندن روزنامه و شرکت در چند تظاهرات. زود آزاد می‌شود.»
مادر جهان آراها تند و تند از حسن می‌گفت، از حسن که تابستان ۶۷ اعدام شد. من از محمد و بقیه پسرهای شهیدش می‌پرسیدم و او از حسن می‌گفت. انگار دلش می‌خواست بیشتر از پسری حرف بزند که حرف زدن از او ممنوع بود: «همه بچه هام خوب بودند اما حسن از همه خوب‌تر و باتقواتر بود.» با خودم گفتم شاید این ممنوع بودن نامش او را در چشم مادر این‌همه عزیزتر کرده»
به عکس ها نگاه کرد و گفت: «هر بار از بنیاد شهید می‌آیند و می‌گویند عکس حسن را بردارید. بنیاد شهید زیاد مهمان ایرانی و خارجی به خانه ما می‌آورد. به مهمانان می‌گویند این‌ها خانواده سه شهید هستند. به ما می‌گویند اگر عکس حسن هم باشد درباره او چه می‌خواهید بگویید؟»
بارها اشک توی چشمانش جمع شد. گفت: «حتی نمی‌گذارند عکس پسرم را به دیوار بزنیم، برای من هر چهارتا پسرم هستند، چرا عکس یکی را بردارم؟»
دلش پر از حرف‌های ناگفته بود، پر از غصه: «ناراحتی‌ام بیشتر از این است که اگر می‌خواستند پسرم را اعدام کنند چرا نزدیک هفت سال در زندان نگهش داشتند، زندانِ خیلی سختی بود، می‌گفت توی سرمای زمستان باید با آب سرد حمام می‌کردند، می‌گفت که…»
بغض داشت و حرف می‌زد: «من می‌دانم پسرم بی‌گناه بود، محمد هم می‌دانست. همش می‌گفت مادر غصه نخور. حسن بی‌گناه است، روزنامه خواندن که جرم نیست.»محمد شهید شد و ندید برادرش که بی‌گناه بود و هشت سال (دوازده سال؟)حکم زندان داشت بعد از هفت سال اعدام شد.»
مادر جهان‌آرا تند و تند حرف می‌زد، از پسرهایش، از شهیدانش. بیشتر از همه از حسن.
می‌گفتم: مادر، اجازه نمی‌دهند این حرف‌های شمارا چاپ کنم. می‌گفت برای خودت می‌گویم. نمی‌توانی بنویسی اما می‌توانی برای چند نفر تعریف کنی.
پدر کمی حرف‌های همسرش را گوش داد و بی‌هیچ حرفی بلند شد و رفت. انگار مغازه کوچکی داشت همان اطراف و زندگی‌شان از همان می‌گذشت. زندگی‌شان بیش‌ازحد ساده بود. سهمشان از زندگی و انقلاب از دست دادن چهار پسر بود که جز محمد کسی از سه نفر دیگر حرفی نمی‌زد.
سکوت پدر بدجور سنگین بود. انگار دلش نمی‌خواست دراین‌باره حرفی بزند، شاید حتی نمی‌خواست حرف‌های همسرش را بشنود که بلند شد و رفت.
پدر جهان آراها که رفت، مادر گفت: «پدرشان برای نجات حسن همه‌جا رفت. پیش هرکس که دستش رسید، بهشان می‌گفت سه پسرم در راه انقلاب شهید شدند، شما این‌یکی را به ما ببخشید. اما هیچ‌کس قبول نکرد، هیچ‌کس. کاش پسرم را همان اول اعدام می‌کردند که رنج هفت سال زندان را نمی‌کشید. مگر پسرم به زندان محکوم نبود چرا کشتندش؟»
بعدها در خاطرات آیت‌الله هاشمی رفسنجانی خواندم پدر جهان آراها نزد او نیز رفته بود. هاشمی نوشته بود نتوانستم برایش کاری کنم
مادر محمد حرف می‌زد و من یادداشت برمی‌داشتم، یادداشت‌هایی که می‌دانستم جایی در همشهری و هیچ روزنامه دیگری ندارد. اما یادداشت‌ها را نگه داشتم، به مادران جهان‌آرا قول داده بودم برای دیگران تعریف کنم.
پی نویس:مصاحبه ام با مادرشهید محمد جهان آرا همان روزها در روزنامه همشهری چاپ شد، البته بدون گفته هایش در باره حسن.
سید محمد علی جهان‌آرا معروف به محمّد جهان‌آرا (۹ شهریور ۱۳۳۳ خرمشهر – ۷ مهر ۱۳۶۰) یکی از فرماندهان سپاه پاسداران در جنگ ایران و عراق بود که در زمان این جنگ بر اثر سانحهٔ هوایی کشته شد. به پاس خدمت‌گذاری وی در دفاع از خاک خوزستان، بعد از سال ۱۳۷۰، به او درجه سرلشگری اعطا گردید.
محسن جهان آرا برادر بزرگ‌تر وی در تهاجم نیروهای صدام حسین به خرمشهر به اسارت گرفته شد و هرگز اثری از وی پیدا نشد. علی جهان آرا برادر دیگر وی در سال ۵۶ دستگیر و در زندان به قتل رسید. حسن جهان آرا برادر کوچکتر وی سال ۱۳۶۰ به اتهام ارتباط با مجاهدین خلق به هفت یا پانزده سال زندان محکوم و در سال ۶۷ اعدام شد.
Tags:

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

0 نظر

دیدگاه تان را وارد کنید