عدالت برای ایران، شادی صدر : مفهوم “جنبش دادخواهی” مفهومی متداول نیست که همه از آن استفاده کنند و توافقی  بر سر آن وجود داشته باشد. بسیاری اعتقاد دارند که اصلا جنبشی به اسم جنبش دادخواهی هنوز شکل نگرفته و امری ست موکول به آینده.  من اصراردارم که شخصا از این اصطلاح استفاده کنم. به چند دلیل، دلیل اول و مهم ترین آن واقعیت موجود است. نگاهی به میزان فعالیتی که جنبش دادخواهی بخصوص در چند سال گذشته انجام داده، میزان گستردگی، میزان تنوع فعالیت‌هایش وگفتمان‌های مختلفی که درون این جنبش وجود دارند،  واقعیاتی است که ما را به راحتی به این نتیجه می‌رساند که جنبش دادخواهی یک واقعیت عینی است.
دلیل دیگر برای استفاده از اصطلاح جنبش دادخواهی، قدرتی است که این اصطلاح به تک تک ما می‌بخشد، به تک تک کسانی که از این جنبش قدرت می‌گیرند و به آن قدرت می‌دهند و نشان می‌دهد که ما عضو و بخش کوچکی از یک حرکت بزرگ و جمعی هستیم. ممکن است ما همدیگر را نشناسیم یا با هم کار نکنیم اما همه مان زیر چتر بزرگ جنبش دادخواهی جا می‌گیریم. صرف نظر از اینکه از چه پیشینه سیاسی می‌آییم ، صرف نظر از اینکه خانواده‌مان یا دوستان‌مان را از دست داده‌ایم یا نه. صرف نظر از اینکه حتی در درون این جنبش ما با چه گروهی کار می‌کنیم، همه ما بخشی از یک جنبش‌ایم. ما به این جنبش قدرت می‌دهیم و از آن قدرت می‌گیریم. در واقع این روند قدرت گرفتن متقابل باعث می‌شود که صدای ما هم از آن چیزی که قبلا بوده یا هست، بلندتر شود و به‌عنوان یک جنبش به رسمیت شناخته شویم. جنبش دادخواهی به نظرم جنبشی است به شدت سیاسی و رهایی‌بخش. به این دو دلیل، خوب است که ما از اصطلاح “جنبش دادخواهی” استفاده کنیم.
ممکن است ما همدیگر را نشناسیم یا با هم کار نکنیم اما همه مان زیر چتر بزرگ جنبش دادخواهی جا می‌گیریم. صرف نظر از اینکه از چه پیشینه سیاسی می‌آییم ، صرف نظر از اینکه خانواده‌مان یا دوستان‌مان را از دست داده‌ایم یا نه. صرف نظر از اینکه حتی در درون این جنبش ما با چه گروهی کار می‌کنیم، همه ما بخشی از یک جنبش‌ایم. ما به این جنبش قدرت می‌دهیم و از آن قدرت می‌گیریم.
اما چرا بخشی از تمرکز این بحث بر تبعید و ایرانیان در تبعید است؟ تمرکز بر تبعید  چند دلیل دارد. یکی اینکه واقعیت زندگی و فعالیت فعالان در تبعید با واقعیت زندگی و فعالیت فعالان در داخل ایران بسیار متفاوت است. از حیث امکاناتی که هر کدام از ما داریم یا نداریم. از حیث دسترسی‌هایی که داریم یا نداریم. از حیث مزیت‌هایی که داریم یا نداریم. خیلی ساده می‌توانیم تصور کنیم که ما هیچ کدام ارتباط روزمره و واقعی فیزیکی با جامعه  ایرانی نداریم. ما نه هوای آلوده  تهران را تنفس می‌کنیم٬ نه از بی‌آبی اهواز اذیت می شویم یا زندگی مان تحت تاثیرآن قرار می‌گیرد و نه بطور کلی در آن خیابان‌ها قدم می‌زنیم و با مردمش می‌توانیم گپ بزنیم. بنابراین طبیعی است که بعضی کارها را ما نمی‌توانیم بکنیم. از طرف دیگر هم مثلا ما نمی‌توانیم وقتی که اینجا نشسته‌ایم حکم صادر کنیم که امسال مثلا برای سالگرد کشتارها در شهریور بروید به خاوران درهایش را بشکنید و بروید داخل. به هر حال کسانی که در داخل ایران فعال هستند خودشان می توانند برای فعالیت‌هایشان راهکارهای لازم را تعیین کنند. ما می‌توانیم نقد داشته باشیم، می‌توانیم تحلیل کنیم، می‌توانیم گفتگو کنیم ولی ما نمی‌توانیم حکم صادر کنیم یا حتی تصمیم بگیریم که مثلا می‌خواهیم برویم یا نرویم. این‌ها به دلیل حضور ما در تبعید از ما دریغ شده است. اما از آن طرف، ما امکانات و مزیت‌هایی هم داریم. ما مجبور به سانسور خودمان نیستیم. ما در یک آزادی نسبی زندگی می کنیم. ما قطعا دسترسی‌های بیشتری داریم، خیلی امکانات داریم بدون ترس از اینکه فردا بیایند و دستگیرمان کنند. یا ممنوع الخروجمان کنند. اما فقط این موارد نیست. به نظر من فرق بین جنبش دادخواهی با بسیاری از جنبش های دیگری که پیوند لاجرم و ناگزیر می‌خورد با ضرورت زندگی روزانه در ایران، این است که بسیاری از شاهدان این جنبش و کسانی که حاملان اصلی این جنبش‌اند، در تبعیدند. زندانیان سیاسی سابق و بسیاری از خانواده ها و همسران کشته شدگان.
فرض کنید ما در تبعید می‌خواهیم راجع به حجاب اجباری حرف بزنیم، ما در اینجا زندگی شخصی‌مان متاثر از حجاب اجباری نیست ومجبور نیستیم روسری سرمان کنیم. بنابراین نگاه ما به حجاب اساسا  تبدیل می‌شود به یک نگاه با فاصله و ما به مرور فقط با یک مفهوم کلی به اسم حجاب اجباری طرف هستیم. اما شرکت در جنبش دادخواهی در تبعید متفاوت است. تفاوت در اینجاست که با آمدن آدم هایی که در تمام این سال‌ها موتور اصلی حرکت جنبش دادخواهی بوده‌اند به تبعید، وضعیت  آنها و موضع‌گیری‌شان نسبت به مساله تفاوت نمی‌کند.  این داغ و این رنج و این درد و آن مقاومت در تبعید هم همراه این آدم ها هست و تغییر مکان جغرافیایی، خشم‌شان را ناشی از بی‌عدالتی و مطالبه عدالت و حقیقت کم نمی‌کند و بر عکس موضوعی چون حجاب که دیگردر تبعید به صورت روزمره با آن روبرو نیستند، رنج و درد حاصل از این جنایات همچنان همراه این افراد است. همچنان حقیقت روشن نشده، عدالت اجرا نشده وتا زمانی که عدالت اجرا نشود اصلا مهم نیست که این آدم‌ها کجای دنیا زندگی می‌کنند. آنها هرجایی که باشند بطور مستقل دادخواهند. حتی در پروسه دادخواهی آنها، مهم نیست که در ایران چه اتفاقی می‌افتد. ممکن است همه جمعیت هفتاد میلیونی ایران یک دفعه به این نتیجه برسند که ما می‌بخشیم و فراموش هم می‌کنیم. اما اگر حتی ۱۰ نفر از جامعه ایرانی در تبعید یا هر جای دیگری مانده باشند که بگویند ما تا زمانی که زنده‌ایم حاملان این مطالبه هستیم ومطالبه‌شان به نسل بعد منتقل شود، این دادخواهی ادامه دارد. بنابراین جنبش دادخواهی در تبعید و فراتر از مرزها وجود مستقل دارد و وجودش برخلاف بسیاری از جنبش ها به طور بی واسطه وابسته به جنبش داخل ایران نیست.
 بدون دادخواهی و رسیدگی شایسته و درخور به جنایت‌های دهه شصت و پس از آن ما نمی‌توانیم حتی یک قدم از این جایی که هستیم به طرف یک آینده روشن و رهایی‌بخش حرکت کنیم. تنها آینده رهایی‌بخش ممکن برای جامعه ایران با رسیدگی شایسته و کامل و درست نسبت به تاریخ گذشته انجام می شود وگرنه رهایی‌ ای در کار نخواهد بود.
نکته بعدی که وضعیت ما را در تبعید متمایز می‌کند این است که برخی از مطلعان و یا دست اندرکاران جنایات دهه شصت و بعد از آن، در حال حاضر در خارج از ایران هستند. این مطلعان و دست اندرکاران اینجا هستند و این جا دیگر نمی‌توانند با توجیه اینکه ممکن است اگر ما در مورد این موضوعات حرف بزنیم ما را زندانی کنند یا مسئله امنیتی وخط قرمز است، در مورد آن سکوت کنند. جنبش دادخواهی باید راهی بیابد که چطور می‌تواند این مطلعان را به سمت پاسخگو بودن و شفاف‌سازی درمورد اطلاعاتی که آنها می‌دانند و ما نمی‌دانیم بکشاند، در مورد اتفاقاتی که پشت میله ها یا در اتاق های تصمیم گیری، مکانیزم سرکوب و غیره می گذشته و می‌گذرد و آنها به سبب موقعیت و مسئولیت قبلی‌شان از آن مطلع بوده‌اند. در واقع بحث بر سر این است که چگونه می توان مسئولیت اخلاقی آن‌ها را به عنوان یک ابزار فشار به ایشان یادآور شویم و وادارشان کنیم که مسئولیت‌شان را انجام دهند و دانسته‌هایشان را در اختیار ما بگذارند .
ما این مزیت یا این ویژگی را داریم که بتوانیم با آنها مواجه بشویم. حالا اینکه چطور می‌خواهیم مواجه شویم و اینکه اساسا می‌خواهیم مواجه شویم یا نه، نکاتی است که باید در میان خودمان درباره‌اش گفت‌وگو کنیم.
به همین دلایل هرچه بیشتر جلو می‌رویم٬ جامعه ایرانی در تبعید  به بازیگران اصلی این جنبش تبدیل می شود، وجود مستقل جنبش دادخواهی در تبعید پررنگ‌تر می‌شودو هم‌زمان به سنگینی بار این جنبش و  فعالیت‌هایی که می‌توان و باید کرد، افزوده می‌شود.
جنبش دادخواهی، رنگین کمانی از استراتژی‌ها٬ رویکردها و پیشینه‌های متفاوت
جنبش دادخواهی را می‌توان از چندین جنبه تقسیم‌بندی کرد. یکی از آنها خانواده‌ها و به‌خصوص زنان درمیان خانواده‌های کشته شدگان و زندانیان سیاسی هستند که نقش بسیار پررنگی در جنبش دادخواهی ایرانیان داشته‌اند. یک بخش دیگر سازمان‌های سیاسی و گروه‌های حقوق بشری با پیشینه‌های مختلف و گفتمان‌های متفاوت هستند. همین‌طور فعالان منفردی که می‌توانند فعال سیاسی باشند یا اینکه خودشان را صرفا دادخواه معرفی کنند.
در هرحال فعالین و طیف هایی که در این عرصه درگیر هستند با هم تفاوت دارند و این تفاوت در پیش زمینه‌های سیاسی این افراد و گروه‌ها و نسل‌های مختلفش قابل مشاهده است. به‌گونه‌ای که می‌توان کسانی که در مورد وقایعی که از سال ۵۷ تا ۶۰ اتفاق افتاده کار می کنند را در یک گروه گذاشت. فعالانی که بر رخدادهای دهه شصت تمرکز کرده‌اند گروه بعدی هستند که مشترکات بسیاری با هم دارند، پیگیران دهه هفتاد و هشتاد که اوج وقایع قتل‌های زنجیره‌ای و ترورهای خارج از ایران است  هم به دلیل شکل متفاوت جرم و جنایت و هم کسانی که متاثر از آن بودند، در گروه دیگر جای می‌گیرند. بعد از انتخابات ۱۳۸۸ هم با یک دوره جدیدی مواجه هستیم که فعالان متفاوتی نسبت به قبل پیگیر رخدادهای آن هستند.
تا زمانی که عدالت اجرا نشود اصلا مهم نیست که این آدم‌ها کجای دنیا زندگی می‌کنند. آنها هرجایی که باشند بطور مستقل دادخواهند. حتی در پروسه دادخواهی آنها، مهم نیست که در ایران چه اتفاقی می‌افتد. ممکن است همه جمعیت هفتاد میلیونی ایران یک دفعه به این نتیجه برسند که ما می‌بخشیم و فراموش هم می‌کنیم. اما اگر حتی ۱۰ نفر از جامعه ایرانی در تبعید یا هر جای دیگری مانده باشند که بگویند ما تا زمانی که زنده‌ایم حاملان این مطالبه هستیم ومطالبه‌شان به نسل بعد منتقل شود، این دادخواهی ادامه دارد
تا زمانی که عدالت اجرا نشود اصلا مهم نیست که این آدم‌ها کجای دنیا زندگی می‌کنند. آنها هرجایی که باشند بطور مستقل دادخواهند. حتی در پروسه دادخواهی آنها، مهم نیست که در ایران چه اتفاقی می‌افتد. ممکن است همه جمعیت هفتاد میلیونی ایران یک دفعه به این نتیجه برسند که ما می‌بخشیم و فراموش هم می‌کنیم. اما اگر حتی ۱۰ نفر از جامعه ایرانی در تبعید یا هر جای دیگری مانده باشند که بگویند ما تا زمانی که زنده‌ایم حاملان این مطالبه هستیم ومطالبه‌شان به نسل بعد منتقل شود، این دادخواهی ادامه دارد
با نگاهی دیگر، اگر بخواهیم جنبش را از حیث چارچوب‌های نظری‌اش تقسیم‌بندی کنیم هم  تنوع بسیاری در چارچوب‌های نظری  درون این جنبش به چشم می‌خورد. مثلا یک گرایش خیلی پررنگی وجود دارد که دادخواهی را به مثابه بخشی یا جزئی از هدف گفتمان سرنگونی رژیم می‌داند. یک گرایش دیگری هم هست که تمرکزش صرف نظر از اینکه از نظر سیاسی چگونه فکر می‌کند، بر مطالبه حق دانستن و حقیقت و مطالبه برقراری و تحقق عدالت و سایر حقوقی است که ازآن منتج می‌شود.در واقع برای این گروه اصل بحث حقیقت و عدالت است و این را لزوما با سرنگونی یا عدم سرنگونی جمهوری اسلامی گره نمی‌زند. در جنبش دادخواهی همچنین گروه‌هایی هستند که مطالبه عدالت را گره زده‌‌اند با مبارزه علیه اعدام و در عین حال گروه‌هایی هم هستند که از اعدام سردمداران رژیم دفاع می‌کنند. یعنی ما هر دوی این گروه ها را در درون جنبش دادخواهی می بینیم . اینها در دو نقطه کاملا متضاد قرار دارند و طبیعتا یک طیفی هم در بین این دو قطب وجود دارد. همین طور دو گرایش نظری خیلی جدی  دیگر را می‌بینم؛ یکی کسانی که می‌گویند نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم و دوم گروهی که اعتقاد دارند که می‌بخشیم و فراموش نمی‌کنیم.
از حیث نگاه فعالان جنبش دادخواهی به تاریخ گذشته و گستره‌ای که حیطه فعالیتشان را در برمی‌گیرد هم تفاوت‌هایی وجود دارد. به عنوان مثال برخی تمرکزشان فقط روی دهه شصت است و حتی  دردهه شصت هم تمرکزشان روی دادخواهی برای گروهی است که آن را زندانی انقلابی مبارز نامیده اند. حالا  این زندانی انقلابی مبارز با تعریف هر گروهی هم می‌تواند تفاوت داشته باشد. از طرف دیگریک نگاه فرا ایدئولوژیک‌تر نیز وجود دارد که اولا فقط دهه شصت و فقط زندانیان سیاسی را نمی‌بیند و وقتی می‌گوید جنایت علیه بشریت طبیعتا اذیت و آزار سازمان‌یافته و اعدام بهاییان را  هم می‌بیند. اذیت و آزار سازمان‌یافته و جنایت‌هایی که علیه اقلیت‌های ملیتی اتفاق افتاده  را هم می‌بیند. حتی وقتی می‌خواهد دهه شصت را نگاه کند باز محدود نمی‌شود به کشتار وسیع زندانیان در سالشصت و هفت یا فقط زندانیان سیاسی در دهه شصت بلکه به طور کلی دارد با مسئله جنایت‌های جدی و سازمان‌یافته روبرو می شود. بنابراین خیلی مهم است که نگاه کنیم یک گروه وقتی که راجع به دادخواهی حرف می‌زند، کدام بخش از تاریخ را با چه عینکی پوشش می‌دهد. همین طور وقتی راجع به گستردگی اش حرف می زنیم باز گروه‌هایی در جنبش هستند که اعتقاد دارند که فقط خانواده‌ها و همین طور زندانیان سیاسی سابق هستند که به اندازه کافی حقانیت دارند که بخشی از جنبش باشند و یا این جنبش را رهبری کنند و از دید اینان، دیگران برای شرکت در این جنبش و یا رهبری آن از حقانیت کافی برخوردار نیستند. در حالی که گروه‌هایی هستند که اعتقاد دارند که هدف نهایی این جنبش باید تبدیل هر شهروند به یک دادخواه باشد.
از حیث استراتژی‌ها نیز گروه‌های مختلف در این جنبش هستند، بعضی فقط کار حقوقی می‌کنند. برخی می‌گویند ما باید با مردم بیشتر حرف بزنیم. ببینیم اصلا چرا مردم ایران به چنین جنایات گسترده ای واکنش نشان ندادند و هنوز هم نمی دهند و اگر همین جوری بماند احتمالا نخواهند داد. برخی دیگر هم معتقدند باید رو به بالا حرکت کنیم به عنوان مثال روی دولت‌ها  کار کنیم، جامعه بین المللی را آگاه کنیم و بر فرهنگ مصونیت متمرکز شویم. من معتقدم ما به انجام مجموعه ای از این وظایف نیاز داریم. پیشبرد این جنبش بایستی در تمام این لایه ها صورت گیرد.
نقش زنان در جنبش دادخواهی
در این میان نکته‌ای که بسیار اهمیت دارد، نقش بسیار برجسته‌ای است که زنان در این جنبش دادخواهی داشته‌اند و دارند و این مساله که با وجود ایفای این نقش از سوی زنان، آنها یکی از گروه هایی بودند که صدای‌شان از همه کمتر شنیده شده است. تجربه  زنانه از زندان  بسیاری اوقات در حاشیه آن تصویر کلی‌ای که از زندان داده می شود و در بسیاری از موارد مردانه است قرار گرفته است. بنابراین یک بخشی از نقش زنان در جنبش دادخواهی این است که تجربه خودشان را به این جنبش اضافه کنند و این جنبش را با تجارب زنانه غنی کنند.
نکته بعدی این است که  چرا زنان به‌عنوان دادخواه انقدر نقش پررنگ داشته‌اند؟ این سوالی است که چندان کار تحقیقی درباره‌اش نشده است. باید توجه داشت که اتفاقی و تصادفی نیست که یک دفعه مادران میدان مایو در آرژانتین یا مادران خاوران در ایران شکل می‌گیرد. البته هم دربین مادران میدان مایو و هم درمیان مادران خاوران، لزوما همه کسانی که در آن جنبش فعال بودند، مادر نبودند، ولی مادران نقش پررنگی داشتند و در بسیاری از موارد نقش کلیدی و رهبری داشتند.
تجربه  زنانه از زندان  بسیاری اوقات در حاشیه آن تصویر کلی‌ای که از زندان داده می شود و در بسیاری از موارد مردانه است قرار گرفته است. بنابراین یک بخشی از نقش زنان در جنبش دادخواهی این است که تجربه خودشان را به این جنبش اضافه کنند و این جنبش را با تجارب زنانه غنی کنند.
اما سوال این است:چرا مادرها؟ من فکر می کنم، اولا مادرها شجاع ترند و زن‌ها به طور کلی در این جنبش شجاع‌ترند و صدای‌شان را بلندتر می‌کنند. ما همین امروز هم شاهدیم که مثلا مادر ستار بهشتی در حضور اعتراضی خود متفاوت است با پدر ستار بهشتی، یا مادر ندا آقاسلطان و پدر ندا آقاسلطان، کاملا فرق می‌کنند. مادرها می‌آیند جلو و شجاعانه‌تر  هم حرف می زنند و دادخواهی می‌کنند. شاید یک دلیش این باشد که  زن‌ها  به طور کلی چیزهای خیلی کمتری برای از دست دادن در جامعه ای مثل ایران دارند و همین به آن‌ها قدرت بیشتری می‌دهد. زنی که فرزندش یا برادرش یا شوهرش کشته شده وعزیزش را از دست داده ، معمولا دیگر به محاسبه و حساب و کتاب نمی پردازد، زن‌ها در مجموع نیز مزیت های اجتماعی و اقتصادی کمتری نسبت به مردان دارند که نگران از دست دادنش باشند. از طرف دیگر زن به عنوان یک مادر که یک بچه را بدنیا آورده و بزرگ کرده و شیر داده٬ حق دارد بپرسد چرا؟ با بچه من چه کرده اید؟ و این از او راحت ترشنیده و پذیرفته می شود. در واقع حقانیت نقش مادری در جامعه به او حقانیت می دهد که برای فرزندش دادخواه باشد.
ما به‌عنوان فمینیست می توانیم همه این نقش‌های زنانه/ مادرانه را کلیشه‌ای بدانیم، زیر سوال هم ببریم، هیچ اشکالی هم ندارد، وظیفه  ماست، حق ماست و بخشی از بحث‌های ماست. اما باید توجه داشت، چه می شود که نقش مادرها برجسته می‌شود؟ یک سوی ماجرا شجاعت‌های فردی‌شان است و یک طرف دیگر هم نقش و حقانیتی است که جامعه به‌عنوان یک مادر به آنها می‌‌دهد و حتی جامعه سیاسی یا قدرت  هم تحمل بیشتری برای شنیدن صدای‌شان نشان می‌دهد. البته این  بدان معنی نیست که مادرها سرکوب نشده‌اند، همه ما می‌دانیم که چگونه این مادرها هم مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند، تحقیر شده اند، زندان رفته و دستگیر شده اند، ولی به هر صورت صدای مادران برای دادخواهی همچنان قدرتمندتر و بلندتربوده است.
 دادخواهی موضوعی درباره گذشته‌ای است که نمی گذرد
یکی از وظایفی که بر دوش داریم این است که بتوانیم به جامعه امروز و به خصوص به نسل تازه که تجربه دهه شصت را نداشته، یا حتی گروه‌های اجتماعی که لزوما در دهه شصت تجارب سرکوب را نداشته‌اند، بگوییم که دادخواهی امری مربوط به گذشته نیست، دادخواهی درباره “گذشته‌ای است که نمی‌گذرد”. گذشته با ما زندگی می کند و بدون دادخواهی و رسیدگی شایسته و درخور به جنایت‌های دهه شصت و پس از آن ما نمی‌توانیم حتی یک قدم از این جایی که هستیم به طرف یک آینده روشن و رهایی‌بخش حرکت کنیم. تنها آینده رهایی‌بخش ممکن برای جامعه ایران با رسیدگی شایسته و کامل و درست نسبت به تاریخ گذشته انجام می شود وگرنه رهایی‌ ای در کار نخواهد بود. روشن کردن این مساله برای کسانی که آن تجربه را لزوما ندارند و پیوند زدن بین رنجی که امروز می‌برند و زندگی امروزشان با آنچه در گذشته اتفاق افتاده ، وظیفه ماست. به دیگر سخن باید نشان داد که این جنبش یک جنبش عمومی است و عموم جامعه ازبه ثمر رسیدن جنبش دادخواهی و روشن شدن حقیقت آنچه بر قربانیان گذشته است و روشن شدن مسئولیت کسانی که در این جنایات نقش داشته اند و پاسخگو کردن آنان، سود می برند.
——-
* این مقاله در سمینار سالانه زنان ایرانی در شهر فرانکفورت و در ژانویه ۲۰۱۴ ارائه شده است