در این دنیای سراسر جنگ، جنون و جنایت که زیر سلطهی ثروتمندان و قدرتمندان جهان و ایران مدام در شوکی عمیق فرو میرویم و قلبمان از این همه سرکوب، تبعیض، بی عدالتی و کشتار تکه و پاره میشود و هر روز آواری سهمگین نصیب مردم میکنند، امان نمییابیم که در آرامش به خودمان و یارانمان بپردازیم و باورمان نمیشود که از رفتن یار و همراه عزیزمان میترا ابراهیمی یک سال گذشت.
با میترا ابراهیمی، در میدان آب نمای پارک لاله تهران برای همراهی در دادخواهی کشته شدگان سال ۱۳۸۸ و سایر کشته شدگان در جمهوری اسلامی ایران آشنا شدیم. او همراهی جدی، پرتلاش و همیشگی برای مادران پارک لاله ایران و یار مادران و خانوادههای خاوران بود. متاسفانه هشت سال پیش خواهر کوچکترش بهنام گلی ابراهیمی که از زنان جسور و از همراهان ما بود، در اثر ابتلا به سرطان از میان ما رفت. چند سال بعد نیز مادرش را از دست داد. میترای عزیز ما متاسفانه شب بعد از حملهی جمهوری اسلامی ایران به اسرائیل در ۲۷ فروردین ۱۴۰۳، در رشت سکته مغزی کرد و پس از شش ماه مداوای خستگی ناپذیر توسط خانوادهی مهربانش، در ۲۶ مهر ۱۴۰۳، ناباورانه از میان ما رفت. پیکر میترای عزیز را در گورستان تازهآباد رشت در کنار مادرش به خاک سپردند. آرزوی سلامتی و پایداری بیشتر برای دیگر اعضای خانوادهی ابراهیمی و سایر دوستدارانش را داریم.
میترا ابراهیمی یار و همراه عزیز ما، در ضمن جنگنده بودن، طبعی لطیف برای شعر و شاعری نیز داشت و شعرهایی را در رسای مادران و خانوادههای دادخواه و مردم مبارز با نام شفق میسرود. شعرهایی از او و شعرگونهای بر مبنای شعر او را به یادش و تلاشهای بی کرانش برای ساختن دنیایی انسانی و عادلانه تقدیم میکنیم:
مرا به یاد دارید؟!
من همان خفته در خاورانها هستم
که سینهام آماج گلولههایتان شد
همان شقایقهای پرپر شده ٨٨ هستم
که امروز تکثیر شدم
ستاره شدم بر پهنه آسمان
شقایق شدم در دشتهای دور
مشت گره شدهام
و امروز بر شما آوار شدم
مرا به یاد دارید؟!
شفق - ۱۶ دی ماه ۱۳۹۶
……
عادت کردیم - برای مرگ دردناک ژینا (مهسا) امینی
عادت کردیم به شب های بی رویا
به کشتزارهای بی گندم
به رودهای خشکیده
به دستان پینه بسته
به پاهای برهنه
به شبهای بی ستاره
به خیابانهای سرد ویخ زده
به اجاقهای سرد و خاموش
به پنجرههای فروبسته
عادت کردیم
و چه بد عادت کردیم
به روییدن درختان دار در
پیادهرو خیابان
به مردگان به دار آویخته
به گورهای بی نشان
به اخبار یک زندانی
عادت کردیم به مرگ دختری برای
یک تار مو
عادت کردیم به سقوط زنی از
پنجره ناموس
عادت کردیم به مرگ دختر آبی
عادت کردیم به مرگ پهلوانی که نوید بود
و عادت کردیم به پرواز ژینا که
نامش زندگی بود
مرگ خاموش شاعری در بند
به رنج مادران داغدیده
عادت کردیم به همه دردهای خاموش
شفق - شهریور ۱۴۰۱
……
پرندههایی که قفسها را خواهند شکست
ما
دست دردست هم
از بند تمام اسارتها رها خواهیم شد
ما پرندهای خواهیم شد
و قفسها راخواهیم شکست
دیری نخواهد گذشت
که درآسمان آبی پروازخواهیم کرد
و پرواز رابه فرزندان خود خواهیم آموخت
نفسم را
بند می آورد
گره ِ روسریام
شفق
……
نفسم را بند می آورد
گره روسریام
نفسم را بند میآورد
بالاپوش اجباری بر تنم
نفسم را بند میآورد
قوانین ضد زن ارتجاعی در برم
نفسم را بند می آورد
زور و تزویر و سر نیزه بالای سرم
نفسم را بند میآورد
تبعیضهای بی حد و اندازه
بر تمامی تار و پودم
نفسم را بند میآورد
خفه کردن صدایم
و هر آنچه میخواهم به زبان بیاورم
نفسم را بند میآورد
شکنجه و زندان
و حلق آویز کردن یاران و همراهان دور و نزدیکم
ولی
دیگر نمیگذارم نفسم را بند بیاورند
و میخواهم فریاد بزنم
و راه زندگیام را خودم انتخاب کنم
و می خواهم
آنطور که دوست دارم بخورم، بیاشامم، بپوشم، کار کنم،
نفس بکشم، بنویسم، دوست بدارم و زندگی کنم
و می خواهم حق زندگی کردن داشته باشم،
بدون آنکه حق زندگی دیگران را سلب کنم
و آن را به دست خواهم آورد!
من شاعر نیستم ولی تکه شعر کوچک دوستمان شفق، مرا به گفتن این کلمات که از دلم برآمده تشویق کرد.
یک مادر داغدار
یاد و راه میترا ابراهیمی عزیز، این زن توانمند و مبارز، گرامی و ماندگار است!
مادران پارک لاله ایران
بیست و پنجم مهر ۱۴۰۴
مادران پارک لاله ایران
خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم.
خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم.
خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.
0 نظر