توضیحات مادر لطفی در مورد "یادداشت آقای محمد نوری زاد"

برگرفته از سایت اخبار روز 
يکشنبه  ٨ فروردين ۱٣۹۵ -  ۲۷ مارس ۲۰۱۶


به یاد تمامی جانباختگان و عرض تبریک سال نو به عزیزان سایت اخبار روز

مطلع شدم که آقای "محمد نوری زاد" نوشته ای به تاریخ ۷ / ۱/۱٣۹۵ را ابتدا در فیس بوک و سایت شخصی خود درج نموده که متعاقبا عینا در سایت اخبار روز منتشر می گردد. نشر نوشته ی سلیقه ای آقای محمد نوری زاد سبب شد تا برای روشنگری اذهان توضیحاتی را بیان کنم.

لازم به یادآوری می دانم که مدتی است به خاطر شدت بیماری ام، پزشکان معالج توصیه اکید نموده اند، باید از هیجان و استرس ها دوری نمایم؛ رعایت این توصیه توسط یاران و رفقایم گواه صحت گفته من است.
اما قضیه "یادداشت آقای محمد نوری زاد" را چنین تبیین می کنم؛ در یکی از روزهای بهاری سال جاری چند نفر بدون اطلاع و هماهنگی قبلی به منزلم وارد شدند. من علیرغم اطلاع نداشتن انها، اقدام سرزده آنان را دیدار ساده و بهارانه چندنفر از دوستان زن که می شناختم، تلقی نمودم. در دیدار مزبور برای اولین بار بود با آقای محمد نوری زاد آشنا شدم که تمایل خود به گرفتن عکس از من (البته به رسم یادگاری) را ابراز داشتند. من نیز باوجود اینکه ایشان را نمی شناختم ولی به خاطر زنان همراهش واکنش خاصی بروز ندادم. خلاصه کنم یکی دو روز از دیدار ساده نمی گذشت که با کمال تاسف عکس های من با تنی چند ازجمله خودش را به یادداشت الصاق کرده که این اقدام ایشان (بدون اطلاع من) باعث تعجب و حیرت من گردید تا از خود بپرسم آیا هدفش جلوه گری نیست؟

ناچارم بنویسم، آقای محمد نوری زاد با انتخاب عنوان "زیرخاکی ها" بر پیشانی یادداشت خود، با لحن کنایه آمیز به عزیزان
جانباخته مان توهین نموده اند. همچنین ایشان در فرازی از یادداشت خود از فرزند جانباخته ام انوش به نام "دکتر انوشیروان لطفی" یاد کرده اند که مرا متعجب نمودند. البته من در دیدار آن روز در برابر کنجکاوی ایشان اعلام داشتم فرزندم از دانشجویان دانشکده فنی – مهندسی بوده اند. گلایه دیگر من از ایشان این است که در یادداشت خود از من به عنوان "پیرزنی ویلچری" نام برده اند که اگر در بیان سن من حرفی نداشته باشم؛ اما ویلچری نامیدن من دروغ آشکار ایشان است.

در پایان بایستی ابراز دارم اصول و حقوق ژورنالیسم حکم می کند تا پاسخ من ذیل یادداشت آقای محمد نوری زاد در سایت اخبار روز درج شود، همچنین از آقای محمد نوری زاد خواسته می شود، توضیحات مرا ذیل یادداشت خود در فیس بوک و سایت شخصی اش منتشر کند.
                                                                         با احترام
                                                                مادر لطفی ( فروغ تاجبخش )                     
                                                                     ٨ فروردین ۱٣۹۵

زیر خاکی ها - یادداشت محمد نوری زاد در مورد مادر لطفی 

برگرفته از سایت اخبار روز
شنبه  ۷ فروردين ۱٣۹۵ -  ۲۶ مارس ۲۰۱۶


مادر لطفی را پیش از این ندیده بودم. پیرزنی ویلیچری که بر لبه ی تخت خود نشسته بود و کم سخن می گفت و مدام اما خنده بر لب داشت. این بانو، از سال شصت وهفت تا همین دو سال پیش که پاهایش نای رفتن داشت، هم سخنگوی خاورانی ها بود و هم غمخوارشان و هم پیگیرِ کارهایشان و هم کسی که رخ به رخِ اطلاعاتی ها و ملاهای سلّاخ می ایستاده و محکم می گفته: بچه های ما را اگر نمی بینید، نبینید، ما اما مادریم. بترسید از روزی که مادران از خاک بر بخیزند و به سمتِ آه خیز بردارند.

نقطه ی اوج داستان مادر لطفی از یکی از روزهای خرداد سال شصت و هفت شروع می شود. روزی که برادران، جنازه ی پسرش – دکتر انوشیروان لطفی – را در خاک خاوران جای می دهند. و یک سال بعد کشته های فراوانی را با کمپرسی می آورند و در گودال خاوران خالی می کنند. از فردای همان روز است که این بانو سر برمی کشد و بر خاک می نشیند و با دیگر مادران تلاش می کند زیرخاکی ها را شناسایی کند. زیرخاکی ها قیمتی بودند اما برادرانِ اسلامی اصرار بر این داشتند که نخیر، این ما هستیم که بر پیشانیِ هرکسی و هرچیزی برچسبِ قیمتی بودن یا بنجل بودن می زنیم.

از برادران اسلامی بگویم: آنان نه که هر حس و عاطفه و جوانی و حق حیات را مچاله ی اسلامِ آنچنانیِ خود می خواستند، به استناد چهارخط نوشته ی حضرتِ امامی، زده بودند و بلورِ هستیِ جماعتی اسیر و زندانی را شکسته بودند. با شکسته ها چه؟ شکسته ها را بارِ چند کمپرسی کرده بودند. بعدش؟ بعدش درِ بزرگِ زندان اوین وا شده بود. بعدش؟ کمپرسی ها یکی یکی با بار بلورشان از زندان خارج شده بودند. بعدش؟ بعدش بلورِ هستیِ آن جماعتِ اسیر را در گودال خاوران خالی کرده بودند. بعدش؟ با رفت و آمدِ چند باره ی یک لودر، روی همه ی بلورها خاک پاشیده بودند. برای چه؟ برای این که در نبود هر درخششی، بلور اسلامِ زیرخاکیِ خودشان بدرخشد و چشم ها را از هرکجا به خود بخواند.

مادر لطفی را بانویی نترس و خردمند و تیزهوش و سخنور و خستگی ناپذیر و با ادب و منصف و انسان یافتم. خم شدم و به برکتِ مادری و نترسی و زحمت هایش بر پشتِ دستش بوسه نشاندم. در خانه ی مادر لطفی، پیربانویی بود اهل رشت. که تحصیلکرده و خوش سخن و سرشار از شگفتی بود. دو پسر و یک عروسش از بلورهای خاورانی بودند. یک برادرش را نیز از همان سال ها برده بودند که برده بودند که برده بودند.

می پرسم: آهای ای برادران اسلامی، برای چه این همه بلور امانتی را زدید و شکستید؟ که لابد خود بدرخشید و قیمتِ ناچیزِ خود را بر طبق نهید؟ اکنون کو آن بلورِ قیمتیِ اسلام ناب تان؟ چی؟ از سرانگشتان شان خون می چکد؟ چه کسی؟ شیخ مصطفی پورمحمدی وزیر دادگستریِ دولت آقای روحانی؟ و؟ سید ابراهیم رییسی همه کاره ی امپراطوریِ آستان قدس رضوی؟

منبع: سایت محمد نوری زاد

Tags:

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

0 نظر

دیدگاه تان را وارد کنید