برگرفته از سایت اخبار روز
دوشنبه ۵ آبان ۱٣۹٣ - ۲۷ اکتبر ۲۰۱۴
دوشنبه ۵ آبان ۱٣۹٣ - ۲۷ اکتبر ۲۰۱۴
اخبار روز - گزارش دریافتی: در پی فراخوان سه نهاد دموکراتیک و حقوق بشری ( انجمن جمهوریخواهان ایران در پاریس. جمعیت کردهای مقیم فرانسه و کمیته ضد سرکوب شهروندان ایرانی در پاریس ) آکسیون اعتراضی علیه جنایت اسیدپاشی به زنان ایرانی، همگام با حرکتهای اعتراضی در ایران و برخی شهرها در خارج از کشور، برگزار شد. شنبه سوم آبان، از ساعت ۱٨ تا ۲۰، بار دیگر شهروندان ایرانی مقیم پاریس و حومه در میدان حقوق بشر واقع در ( مترو تروکادرو ) گرد هم آمده و اعتراض و انزجار خود را نسبت به سرکوب پیوسته و مستمر زنان در همه عرصه های اجتماعی و به ویژه به جنایت اسیدپاشی بر زنان ابراز داشتند.
دهها تن از ایرانیان مقیم پاریس و حومه در این آکسیون شرکت و خشم و انزجار خود را در اعتراض به سیاست های ضد زن و خشونت پروری جمهوری اسلامی و نقض آشکار گسترده حقوق زنان ابراز داشته و همدردی خود را با قربانیان این حادثه دلخراش اعلام داشتند.
مراسم با پخش سرودهای انقلابی شروع شد. اولین سخنران مراسم بهمن امینی کنشگر حقوق بشر سخنانش را در رابطه با وضعیت ناگواری که در این شرایط برای زنان بوجود آمده تشریح کرد. این حمله های وحشیانه در ادامه قوانین ضد زن در حوزه تنظیم خانواده، محدود کردن ساعات شغلی زنان و جداسازی جنسیتی در دانشگاهها و سایر اماکن عمومی اتفاق میافتد. درحالیکه در طول سال گذشته توجه سیاستمداران، رسانهها و افکار عمومی به مذاکرات هستهای و بررسی لغو تحریمهای اقتصادی علیه ایران جلب شدهاست، فشار حکومت برای کنترل بدن و محو کردن حضور اجتماعی زنان هر روز بیشتر میشود. از اعدامها و بازداشتهای که در این مدت به وقوع پیوسته بود و همچنین به اعدام ریحانه جباری در سحرگاه شنبه سوم آبان و بازداشت نسرین ستوده در اعتراضاتی که همین روز در تهران شده بود اشاره کرد. در ادامه ایشان همچنین به نقش سخنان تحریک آمیزامام جمعه ها در انجام این اعمال را متذکر شد. او سخنان یوسف طباطبائی امام جمعه اصفهان، احمد علم الهدی امام جمعه مشهد، احمد خاتمی امام جمعه تهران و همچنین احمد جنتی را، که هر چهار نفر نماینده ولی فقیه هستند، در تحریک اوباشان برای تعرض به زنان، یادآوری کرد.
منصوره مردان پور پیام گردهمائی اعتراضی امروز را خواند.
یوسف اردلان فعال سیاسی پیام جمعیت کردهای مقیم فرانسه را قراعت کرد . در این پیام به مشکلات زندگی زنان، وضعیت رژیم اسلامی در این شرایط اشاره کرد و همچنین افزود در روزهای اخیر درپی گفتار شرم آور! امام جمعه اصفهان که گفت: "مسئله دیگر از حد تذکر گذشته است و برای مقابله با بدحجابی باید چوب تر را بالا برد و از نیروی قهریه استفاده کرد. » باز هم حکم اسلامی جنایت کارانه،ضد بشری "امر به معروف و نهی از منکر" چهره کریه خودرا در قالب اسید پاشان به اصطلاح ناشناخته عیان کرد، آنچنان کارد به استخوان رسیده است که به حق، تودههای وسیعی از انسانهای آزادیخواه به ویژه زنان به خیابانها کشیده شدهاند. جای شگفتی نیست، چرا که انبوهی از اوباش بی مقدار بیکاره و نابکار ابلهانه راه میان بر به بهشت رفتن را اززبان امامانشان شنیده وباورکردهاند.
مهین شکراله پور فعال حقوق زنان سخنانش را بااشاره به اشتباهات زنان در مواجه با جمهوری اسلامی از بدو تاسیس آغاز کرد. وی افزود ما زنان از روز اول در برابر با نظام کوتاهی کردیم. سکوت کردیم، تمکین کردیم و قدم به قدم عقب نشینی کردیم. جمهموری اسلامی برای این روزها خیلی پیشتر برنامه ریزی و سرمایه گذاری کرده بود. برای خفت و خواری زنان و فرستادنشان به پستوهای خانه ها و طردشان از جامعه و اینکه صرفاً به مردان سرویس بدهند. در همین خاورمیانه زنان قهرمان ( کوبانی) از آزادیشان دفاع می کنند. با بدست گرفتن اسلحه در برابر نیروهای مرتجع در منطقه نمی خواهند خوار، خفیف و برده باشند و مورد تجاوز قرار بگیرند، برای آرمانهایشان اسلحه بدست گرفته اند و با تفنگهایشان دو هدف را نشانه گرفته اند. آنها هم نظام زن ستیز را هدف قرار می دهند و هم برای حق تعیین سرنوشتشان از جانشان مایه می گذارند. آنها خاری در چشم همه نظام های ارتجاعی در منطقه و به ویژه جمهوری اسلامی زن ستیز در ایران هستند. ما هم برای رسیدن به آرمانهایمان باید متحد و هماهنگ در راه رسیدن به آزادی هماهنگ و متحد باشیم تا هدفمان برسیم.
اکبر سیف از انجمن جمهوری خواهان پاریس هم در رابطه با مسئله شنیع اسیدپاشی و وضعیت زنان در ایران مختصری را مطرح کرد و همراهی مردم را در این شرایط حساس برای زنان امری واجب و الزامی دانست و اعلام کرد در این برشرایط حساس باید هرچه بیشتر متحدانه اقدام شود.
فروغ جواهری از کمیته مستقل ضد سرکوب شهروندان ایرانی – پاریس، دیگر سخنران این گردهمائی متنی از گلناز غبرایی به نام ( اسیدپاشها) را خواند. در این نوشته مطرح شده بود:
اولین باری که سوزش اسید را بر بدنم حس کردم ، تابستان ۵٨ در چمخاله بود. از بنز کرایه پیاده شدم و در هوای دم کرده ی غروب به سمت خانه به راه افتادم که صدایی از پشت سر تذکر داد «حجابت کو!». برگشتم و جوانکی را که شاید همسن خودم بود دیدم. با تعجب نگاهش کردم. جوانک که سکوت مرا دید بلند تر گفت « مگر دوران طاغوت است ، سربرهنه آمدی بیرون. نشنیدی شعار ما را یا روسری یا توسری!» تا خانه دو قدم مانده بود و من نمی دانم این فاصله را چطور طی کردم. دیگر نه غروب خورشید را می دیدم و نه بوی خوب دریا مشامم را پر می کرد. فقط می خواستم به خانه برسم و در پناه دیوارهایش خود را مخفی کنم. به معنای واقعی حس می کردم لختم. یادم می آید توی همان روزهای یکی از متولیان نو پدید که حالا حتی نمی دانم کدامشان بود ولی آنروزها برای خودش کیا بیایی داشت و ما حرفش را گوش می کردیم وحزبمان هم حرف هایش را بزرگ می کرد می زد به در و دیوار به زنان و دختران عزیز توصیه کرده بود که بخاطر اهداف بزرگ و شکوهمند انقلاب! و نیفتادن تفرقه درصفوف انقلابیون از اعتراض دست بردارند و یک روسری بگذارند سرشان. در ضمن روسری اجباری را که می خواستند سر ما بگذارند مقایسه کرده بود با شال ایندیرا گاندی. هر کسی که بود دو روز بعد مرد و ما را با این اسید پاش ها تنها گذاشت. و حالا که از دور به موضوع نگاه می کنم، با خود می گویم که شاید خودش هم دستش در دست اسید پاش ها بود...
مهناز متین دیگر سخنران متن بیانیه گردهمائی را به زبان فرانسه برای دوستان فرانسوی که در آکسیون شرکت کرده بودند قراعت کرد.
پروین بختیاری نژاد روزنامه نگار در شروع با درود به همه زنان فعال در ایران و با نام نسرین ستوده سحنانش را آغاز کرد. وی اظهار کرد در این شرایط حساس لزوم اتحاد و همکاری از اولویتهای شرایط می باشد و ما باید در این شرایط متحدانه عمل کنیم. با گفتگو و همدلی صحبت کنیم از تفرقه و شکاف صحبت نکنیم، زنان ایران به این مسئله احتیاج دارند.
ناصر پاکدامن نویسنده و پزوهشگر، آخرین سخنران این گردهمائی بود که به وضعیت اسفبار اسیدپاشی که برای زنان در ایران بوجود آمده صحبت کرد. وی به رابطه مستقیم گفته های امامان جمعه و تاثیر آن در انجام گرفتن این وضعیت و شرایط ناگوار به زنان در ایران اشاره کرد. همچنین به اعدام ریحانه جباری در همین روز که مردم درصدد اعتراضی همگانی در ایران و کشورهای دیگر تاکید کرد. ایشان هم به صحبتهای امام جمعه ها در تحریک عوامل اسیدپاشی اشاره داشت.لزوم اتحاد و همدلی نیروهای حامی در سراسر ایران و جهان از اهم سخنانشان بودند.
این مراسم با همکاری و همیاری دوستان شرکت کنندگان به پایان رسید.
برگرفته از سایت عصرنو
شنبه ۳ آبان ۱۳۹۳ - ۲۵ اکتبر ۲۰۱۴
رادیو فردا: سازمان عفو بين الملل روز شنبه با انتشار بيانيه ای، اعدام ريحانه جباری را خبری شوک آور و لکه خونين ديگری بر کارنامه حقوق بشری ايران توصيف کرده است.
ريحانه جباری، ۲۶ ساله، متهم به قتل مرتضی عبدالعلی سربندی، مامور پيشين وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ايران در سال ۱۳۸۶ بود که سحرگاه روز شنبه، سوم آبانماه، در زندان رجايیشهر کرج اعدام شد.
سازمان عفو بين الملل در بيانيه خود نوشت: ريحانه جباری در شرايطی به اعدام محکوم شده بود که تحقيقات مربوط به پرونده قتل عبدالعلی سربندی ناقص بوده و دادگاه او نيز توهين به عدالت بوده است.
در اين ارتباط، احمد شهيد، گزارشگر ويژه حقوق بشر در امور ايران، پيشتر از وجود برخی از ابهامات در پرونده خانم جباری خبر داده بود.
آقای شهيد به شواهدی از جمله يک گزارش پزشکی اشاره کرده بود که در آن آمده است در ليوان آبميوهای که در صحنه جرم پيدا شده آثار داروی آرامبخش وجود داشته که اين نشان میدهد «که اقدام به تجاوز جنسی از قبل برنامهريزی شده بود.»
ريحانه جباری که هنگام ارتکاب به قتل ۱۹ سال داشت، گفته بود که مقتول قصد تجاوز به او را داشته است. اما اين موضوع مورد پذيرش دادگاه قرار نگرفته بود.
در اين ارتباط، دادستانی تهران روز شنبه با صدور اطلاعيهای ريحانه جباری را «دروغگو» خواند و مواردی مانند «خريد کارد»، «قفل نبودن در آپارتمان محل وقوع قتل»، «محل اصابت ضربه کارد که بين دو کتف مرتضی سربندی بوده» و پيامکی که به گفته دادستانی سه روز قبل از قتل به دوستش داده و گفته است «فکر کنم امشب بکشمش» را از جمله دلايلی اعلام کرده که نشان میدهد ريحانه جباری از قبل تصميم به قتل مرتضی سربندی داشته است.
در اين ميان، حسيبه صحراوی، معاون مدير بخش خاورميانه و آفريقای عفو بين الملل، اعدام ريحانه جباری را به شدت نااميد کننده توصيف کرد و افزود:« اين لکه خونين ديگری بر پرونده حقوق بشری ايران بود.»
او با تراژيک خواندن اين اعدام گفت که ايران يک بار ديگر بر اجرای حکم اعدام به رغم نگرانی های جدی در مور عادلانه بودن محاکمه ها تاکيد کرد.
حکم اعدام اين زندانی زن محکوم به قتل در حالی اجرا شده است که در ماههای اخير نهادها و اشخاصی چون سازمان عفو بينالملل، احمد شهيد، گزارشگر ويژه حقوق بشر در امور ايران، و مارتين شولتز، رئيس پارلمان اروپا، خواستار توقف اجرای حکم اعدام او شده بودند.
همچنين تعداد زيادی از هنرمندان و سينماگران ايرانی از جمله محمدرضا شجريان و اصغر فرهادی خواستار صرف نظر خانواده مقتول از اجرای حکم قصاص شده بودند.
در همين حال، محمد مصطفايی، يکی از وکلای پيشين ريحانه جباری، نيز با اشاره به ابهامات موجود در پرونده او از وجود فردی به نام آقای «شيخی» خبر داده و نوشته بود که وی شخصی است که با «برنامهريزی کامل» چنين ماجرايی را «درست کرده» است.
آقای مصطفايی همچنين مدعی «مفقود شدن» يک سیدی در پرونده شده بود که به گفته او، بر اساس شنود مکالمات و پيامهای آقای شيخی با مقتول تهيه شده بوده است.
اما در اطلاعيه روز شنبه دادستانی تهران در اين باره گفته شد: «گرچه ادعای ريحانه جباری در خصوص شيخی به هيچ وجه اثبات نشده و در مرحلهای نيز توسط محکوم انکار گرديده، اما با فرض صحت موضوع، وی نقش نامبرده را صرفاً حضور در محل جنايت اعلام کرده و به صراحت ارتکاب قتل به تنهايی از ناحيه خود را پذيرفته است.»
ايران يکی از کشورهايی در جهان است که آمار اعدام در آن بسيار بالا است.
در اين ارتباط، احمد شهيد، گزارشگر ويژه حقوق بشر سازمان ملل، در تازهترين گزارش خود، از اعدام حداقل ۸۲۵ نفر در ايران از تيرماه سال ۹۲ تا تير سال ۹۳ خبر داده و اين آمار را نشاندهنده «افزايش نگرانکننده» اجرای حکم اعدام در ايران دانسته است.
در اين حال، عفو بين الملل با اشاره به برگزاری نشستی در سازمان ملل متحد و توصيه هايی که به ايران در اين نشست خواهد شد،از کشورهای شرکت کننده خواست تا از فرصت استفاده کنند و استفاده ايران از مجازات اعدام را قويا محکوم کنند.
ريحانه جباری، ۲۶ ساله، متهم به قتل مرتضی عبدالعلی سربندی، مامور پيشين وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ايران در سال ۱۳۸۶ بود که سحرگاه روز شنبه، سوم آبانماه، در زندان رجايیشهر کرج اعدام شد.
سازمان عفو بين الملل در بيانيه خود نوشت: ريحانه جباری در شرايطی به اعدام محکوم شده بود که تحقيقات مربوط به پرونده قتل عبدالعلی سربندی ناقص بوده و دادگاه او نيز توهين به عدالت بوده است.
در اين ارتباط، احمد شهيد، گزارشگر ويژه حقوق بشر در امور ايران، پيشتر از وجود برخی از ابهامات در پرونده خانم جباری خبر داده بود.
آقای شهيد به شواهدی از جمله يک گزارش پزشکی اشاره کرده بود که در آن آمده است در ليوان آبميوهای که در صحنه جرم پيدا شده آثار داروی آرامبخش وجود داشته که اين نشان میدهد «که اقدام به تجاوز جنسی از قبل برنامهريزی شده بود.»
ريحانه جباری که هنگام ارتکاب به قتل ۱۹ سال داشت، گفته بود که مقتول قصد تجاوز به او را داشته است. اما اين موضوع مورد پذيرش دادگاه قرار نگرفته بود.
در اين ارتباط، دادستانی تهران روز شنبه با صدور اطلاعيهای ريحانه جباری را «دروغگو» خواند و مواردی مانند «خريد کارد»، «قفل نبودن در آپارتمان محل وقوع قتل»، «محل اصابت ضربه کارد که بين دو کتف مرتضی سربندی بوده» و پيامکی که به گفته دادستانی سه روز قبل از قتل به دوستش داده و گفته است «فکر کنم امشب بکشمش» را از جمله دلايلی اعلام کرده که نشان میدهد ريحانه جباری از قبل تصميم به قتل مرتضی سربندی داشته است.
در اين ميان، حسيبه صحراوی، معاون مدير بخش خاورميانه و آفريقای عفو بين الملل، اعدام ريحانه جباری را به شدت نااميد کننده توصيف کرد و افزود:« اين لکه خونين ديگری بر پرونده حقوق بشری ايران بود.»
او با تراژيک خواندن اين اعدام گفت که ايران يک بار ديگر بر اجرای حکم اعدام به رغم نگرانی های جدی در مور عادلانه بودن محاکمه ها تاکيد کرد.
حکم اعدام اين زندانی زن محکوم به قتل در حالی اجرا شده است که در ماههای اخير نهادها و اشخاصی چون سازمان عفو بينالملل، احمد شهيد، گزارشگر ويژه حقوق بشر در امور ايران، و مارتين شولتز، رئيس پارلمان اروپا، خواستار توقف اجرای حکم اعدام او شده بودند.
همچنين تعداد زيادی از هنرمندان و سينماگران ايرانی از جمله محمدرضا شجريان و اصغر فرهادی خواستار صرف نظر خانواده مقتول از اجرای حکم قصاص شده بودند.
در همين حال، محمد مصطفايی، يکی از وکلای پيشين ريحانه جباری، نيز با اشاره به ابهامات موجود در پرونده او از وجود فردی به نام آقای «شيخی» خبر داده و نوشته بود که وی شخصی است که با «برنامهريزی کامل» چنين ماجرايی را «درست کرده» است.
آقای مصطفايی همچنين مدعی «مفقود شدن» يک سیدی در پرونده شده بود که به گفته او، بر اساس شنود مکالمات و پيامهای آقای شيخی با مقتول تهيه شده بوده است.
اما در اطلاعيه روز شنبه دادستانی تهران در اين باره گفته شد: «گرچه ادعای ريحانه جباری در خصوص شيخی به هيچ وجه اثبات نشده و در مرحلهای نيز توسط محکوم انکار گرديده، اما با فرض صحت موضوع، وی نقش نامبرده را صرفاً حضور در محل جنايت اعلام کرده و به صراحت ارتکاب قتل به تنهايی از ناحيه خود را پذيرفته است.»
ايران يکی از کشورهايی در جهان است که آمار اعدام در آن بسيار بالا است.
در اين ارتباط، احمد شهيد، گزارشگر ويژه حقوق بشر سازمان ملل، در تازهترين گزارش خود، از اعدام حداقل ۸۲۵ نفر در ايران از تيرماه سال ۹۲ تا تير سال ۹۳ خبر داده و اين آمار را نشاندهنده «افزايش نگرانکننده» اجرای حکم اعدام در ايران دانسته است.
در اين حال، عفو بين الملل با اشاره به برگزاری نشستی در سازمان ملل متحد و توصيه هايی که به ايران در اين نشست خواهد شد،از کشورهای شرکت کننده خواست تا از فرصت استفاده کنند و استفاده ايران از مجازات اعدام را قويا محکوم کنند.
دادخواهیم این بیداد را
منادیان جمهوری اسلامی با ترساندن مردم از جهنم، جهنمی برای مردم ساختهاند و آن را با مجازات اسلامی شان قانونی کردهاند و هر چه در توان دارند، تبعیض و بیعدالتی بر مردم روا میدارند. حذف زنان از زندگی اجتماعی در این سی و چند سال به رویهای قانونی بدل شده است، چرا که جمهوری اسلامی میخواهد با استفاده از ابزار دین، به عمد زنان، یعنی نیمی از جمعیت را ضعیف و جنس دوم تلقی کند تا شاید از شر این نیمه فعال جامعه در عرصههای مختلف در امان باشد. اسیدپاشی ما را به روزهای اولیه انقلاب میبَرد که جمهوری اسلامی برای تثبیت حجاب اجباری، این رویه شرم آور را در پیش گرفت. همان زمان نیز گفته میشد که گروههای خودسر این کار را انجام میدهند، همچنان که سالها بعد برای قتلهای زنجیرهای چنین گفتند. حال نیز میگویند افرادی خودسر و ناشناس به زنان اصفهان حمله کردهاند و بر سر و صورت شان اسید پاشیدهاند و کار آمران به معروف و ناهیان از منکر نبوده است و امام جمعه و عوامل حکومتی نیز نقشی در این میان نداشتهاند. جمهوری اسلامی در سالهای اولیه حکومتاش در ابتدا با فریب و نیرنگ و سپس با ایجاد رعب و وحشت، حجاب را اجباری کرد و برای تبدیل کردن این رویه به قانون، از کثیفترین روشها و نیروهای رسمی و غیررسمی تربیت شده خود استفاده کرد. ابتدا خیلی به حجاب زنان کاری نداشتند، بعد گفتند در ادارات دولتی حجاب اجباری است، پس از آن در دانشگاهها و مدارس و سپس با رویههایی مانند اسید پاشی، رنگ پاشی، تیغ زدن بر سر و صورت زنان و در نهایت با تحقیر و حبس و شلاق و شکنجه و تجاوز و اعدام و با کمک نیروهای خودسر و امام جمعه و حاکم شرع و نیروهای قانونیاش، حجاب اجباری و تبعیض علیه زنان را تحت عنوان قانون مجازات اسلامی، شرعی و قانونی کرد. فاجعه بار تر اینکه نیروهای به اصطلاح روشنفکر ولی مردسالار جامعه هم در برابر این تبعیض آشکار سر خم کردند و گفتند حجاب مساله اصلی ما نیست و باید با آن کنار آمد، حتی بخشهایی از جنبش زنان که سالها بعد فعال شدند نیز از آن گذر کردند و خواستهای خود را با قوانین شرعی موجود تطبیق دادند.
متاسفانه
زنان هم علیرغم ایستادگیهای شایان
توجهی که در سالهای اول انقلاب کردند،
به حجاب اجباری و دیگر عوامل تبعیض آمیز
جنسیتی تن دادند، ولی در طی این سالها
حجاب اجباری همواره معضلی بزرگ برای زنان
بوده است و این تحقیر شدگی را دایم به چالش
کشیدند و به اشکال مختلف فردی و جمعی با
آن برخورد کردند، ولی مردسالاران ترجیح
دادند این تبعیضها را نادیده یا به سخره
بگیرند و سکوت کنند.
حکومت
نیز در طی این سالها گاهی عقب نشینی و
گاهی پیشروی کرد و با گذر زمان و بالا
رفتن آگاهی و دانش مردم، اجتماعی شدن
زنان، پیشرفت ارتباطات و دیگر عوامل سبب
شد که حکومت دیگر نتواند مانند سالهای
آغازین، این تحقیرشدگی را حداقل به اشکال
قرون وسطایی گذشته ادامه دهد.
حال
پس از سی و پنج سال که دارد اختیار از دست
میدهد و در منطقه نیز نیروهای داعش با
وحشیگری تمام پیشروی میکنند و مناطق
مختلف را به دست میآورند، دوباره رویههای
داعشی از دامان جمهوری اسلامی سر بر آورده
است و با اسیدپاشی به زنان، میخواهند
هر صدای مخالفی را خفه کنند و مردم را به
اطاعت وادارند، ولی مردم آزادی میخواهند
و دیگر حاضر نیستند حداقلهایی که با
مقاومت فردی و جمعی خود به دست آوردهاند
را از دست بدهند.
درست
است که جمهوری اسلامی در طی این سالها
توانسته با ایجاد ترس و وحشت و قانونی
کردن این رویهها، مردم را به سکوت وادار
کند، ولی به چشم خود میبیند که جوانان
و زنان ما به حجاب تعریف شده جمهوری اسلامی
تن نمیدهند و به هر شیوهای که بتوانند
جلوی آن میایستند و میخواهند اختیار
نوع پوشش که یکی از حقوق پایهای انسانهاست
را پس بگیرند.
ممکن
است زنان و دختران بیشتر با روشهای فردی
تلاش میکنند که این حق را بگیرند، ولی
اگر فشار حکومت بیش از این باشد، به صورت
گروهی به خیابانها میآیند.
همان
گونه که آمدند و تظاهرات زنان و مردان را
در اصفهان و تهران شاهد بودیم و این نمونه
بسیار کوچکی از اعتراضهای جمعی مردم
است، گویا مدارس و دانشگاههای اصفهان
نیز در اعتراض به این جنایت چند روزی
اعتصاب کردند و در شهرهای مختلف نیز به
حمایت به خیابانها آمدند.
مردم
در این راه پیماییها میگفتند:
قوانین
ضد زن ملغی باید گردد/
اسیدپاشی
قطع نشه، ایران قیامت میشه/
توپ،
تانگ، فشفشه، حجاب زوری نمیشه/
امام
جمعه استفعا، استعفا/
تا
امنیت نباشه، ایران خودش داعشه/
امنیت،
آزادی، دانستن حقیقت، حق مسلم ماست و ....
حکومتهای
دیکتاتوری گمان میکنند که همواره با
ایجاد ترس و دلهره میتوانند مردم را به
سکوت وادار کند، در حالیکه وقتی فشار
بیش از حد معمول باشد، نتیجه عکس میدهد
و مردم را جسورتر و متحد میکند و این آن
چیزی است که جمهوری اسلامی پس از سی و پنج
سال هنوز نفهمیده است.
نمونه
مقاومت زنان در کوبانی نیز یکی از نمونههای
بسیار ارزنده و مثال زدنی است که چگونه
در کنار مردان در برابر وحشیترین نیروها
ایستادهاند و میرزمند.
ممکن
است در نهایت داعش و وحشیگری پیروز شود،
ولی مهم ایستادگی زنان و مردانی است که
حاضر نیستند تن به هر خفت و خواری دهند.
این
مقاومتها در تاریخ مبارزات مردمی ثبت
میشود و بالاخره روزی جواب خواهد داد.
جمهوری
اسلامی نمیداند همین حجاب و تبعیض علیه
زنان میتواند سد راهش شود و گلویش را
بفشارد و زنان و مردان را به خیابانها
بکشاند و با نیرویی مواجه شود که دیگر
امکان کنترل آن را نداشته باشد.
جمهوری
اسلامی تصور میکند هنوز با روشهای
خشونت آمیز و قرون وسطایی میتواند مردم
را مهار کند، درست است که با خشونت و زور
توانسته است قوانینی به غایت ارتجاعی را
وضع کند که هر زمان دلش خواست به صورت
قانونی و اگر نتوانست به اشکال دیگر مردم
را به هلاکت برساند، ولی مردم با سرپیچی
از این قوانین، کار خود را میکنند.
درست
است که گروههای داعشی با وحشیگری
پیشروی میکنند، ولی مردم ایران دیگر
طاقت و تحمل این رویهها را ندارند، چون
سی و پنج سال است که همه مدل تجاوز به حقوق
شان را دیدهاند و تحمل کردهاند و مانند
آتش زیر خاکسترند و کافی است جرقهای زده
شود و این هیمه شعله ور گردد، آن زمان دیگر
هیچ نیروی نظامیای با توپ و تانگ و نیروی
خودسر و گارد ویژهاش هم نمیتواند جلوی
مردم را بگیرد، سیل که به راه افتاد، همه
جا را میگیرد.
حکومت
اسلامی در طی این سالها هرچه از دستاش
بر آمده از بیعدالتی و آزادی کُشی و
تبعیض و بی امنیتی در حق مردم ایران روا
داشته و به اشکال مختلف مردم را فریب داده
است. سالهاست
که ما را سرگرم مذاکره با آمریکا و اروپا
و به ظاهر برقراری امنیت در مرزها و بهبود
شرایط اقتصادی در داخل کرده است و از این
طریق هزینههای بسیار گزافی به مردم
ایران تحمیل کرده است.
سالهاست
که وضعیت اقتصادی و تولیدی ما بدتر و بدتر
شده است و روز به روز شاهدیم که تعطیلی
کارخانهها، اخراج از کار، گرانی، بیکاری،
بیماری، فقر، فساد، فحشا، اعتیاد، و تخریب
محیط زیست و ...
بیداد
میکند و شرایط زندگی هر روز بر مردم
سختتر و سختتر شده و از ترس دشمن خارجی
ما را به سکوت وادار کرده است.
سالهاست
که هرینههای گزافی برای حفط انرژی یا
بمب هستهای به منظور برتری قدرت در منطقه
و مقابله با کشورهای بزرگ به مردم ایران
تحمیل کرده و بسیاری از منابع آبی و خاکی
و انرژی ما را از بین برده است.
سالهاست
که با پروژههای کذا و کذای سدسازی و جاده
سازی، نیمی از منابع این کشور را بالا
کشیده و چیزی جز تخریب و ویرانی به جای
نگذاشته است و تنها اتوبان کشیدهاند و
ظاهرا خیابانها را زیبا کردهاند تا
از هر پروژهای کیسه خود را پر کنند.
سالهاست
که اعدام، بگیر و ببند، شکنجه، اخراج
از کار و تحصیل به جرم دگراندیشی، وضعیت
بد زندانیان سیاسی و آزار و اذیت مردم و
به ویژه زنان و جوانان به بهانه حفظ فرهنگ
اسلامی بیداد میکند و شرایط اقتصادی-
اجتماعی-
سیاسی
و فرهنگی و نبود امنیت در کشور روز به روز
بدتر و بدتر شده است.
جمهوری
اسلامی به روشهای مختلف از طریق تریبونهای
بیشماری که در اختیار دارد از جمله:
صدا
و سیما، روزنانهها، مدارس، دانشگاهها،
نماز جمعه، مساجد و غیره، گروههای به
ظاهر خودسر که در هر گوشه شهر حضور دارند
را به اشکال مختلف به وحشیگری بیشتر سوق
میدهد تا شاید به این وسیله بتواند قدرت
از دست رفتهاش را حداقل در مورد کنترل
زنان دوباره به دست آورد.
حکومت
اسلامی به خوبی میداند که دیگر نمیتواند
به سادگی جلوی مردم بایستد و به این وسیله
میخواهد ترس و وحشت را دوباره بر جامعه
حاکم کند، غافل از اینکه جوانها دیگر
حاضر نیستند این بیحقوقیها را بپذیرند.
انسانها
حق انتخاب نوع زندگی، حق داشتن عقیده، حق
داشتن دین، حق پوشش، حق داشتن زبان مادری
و ... دارند
و حکومتها نمیتوانند این حقوق را با
قوانین به شدت تبعیض آمیز و خودساخته از
مردم سلب کنند.
اگر
امروز جلوی این وحشیگریها و بیعدالتیها
را نگیریم، فردا دیر است و دوباره و دوباره
تکرار خواهد شد!
یکی
از مادران پارک لاله ایران
5
آبان
1393
جمعه 2 آبان 1393
برگرفته از سایت گویا
سخنرانی حقوق بشر ونکوور
باعث افتخار من است که امسال سخنرانی حقوق بشر ونکوور را ارائه می کنم. من از موسسه Laurier، راديو CBC ،موسسه مطالعات UBC، وانجمن فارغ التحصيلان نهايت سپاس را دارم. می دانم که همة ما امروز در سرزمين اجدادی موسکوئيم ها جمع شده ايم. اميدواريم که روح آنها به ما فرزانگی عطا کند. آنچه که من اميدوارم امشب با شما درميان بگذارم برگرفته از بيست و پنج سال فعاليت های حقوق بشری و مشکلات تطبيق دادن آرمان های بزرگ با واقعيت است. پيشاپيش عذر می خواهم اگر بعضی از چيزهايی که برای منعکس کردن اين حقايق تلخ می گويم ممکن است برايتان ناراحت کننده باشد.
تجارب سازنده: سرخورده از تبعيد
«بچه ام نيست. می توانيد به من کمک کند؟ » همچنان که کلمات در ذهنم سبک و سنگين می شدند ، ذهن من به دنيای ديگری گريز زد. من يک مرکز خريد مد روز را تصور کردم ، با موزيک ملايمی که در پس زمينه پخش می شد. جايی بين اسباب بازی فروشی "s R UsToy" و فروشگاه اپل، يک کودک نوپای بازيگوش گم شده و حالا مادر هراسانش می پرسد: « بچه ام نيست. می توانيد به من کمک کند؟» اما اين تصوير ساده و معصومانه، از واقعيت سوالی که آن روز من شنيدم فاصله زيادی داشت. در مقابل من يک مادر عزادار دل شکسته ايستاده بود. ماه ها قبل، پيش از فرار به کانادا ،او جسد بی روح پسر بيست و چهار ساله اش را در يک زندان در تهران، پايتخت ايران شناسايی کرده بود. بدن او کبوديهای زيادی داشت، جمجمه اش شکسته، و ناخن هايش کشيده شده بود. او به «جرم» شرکت در تظاهرات مسالمت آميزی متهم بود که بعد از انتخابات مخدوش ايران در سال ۲۰۰۹ ، موسوم به "جنبش سبز" به راه افتاده بود و برای اولين بار در خاورميانة معاصر از "قدرت مردم" حرف می زد. خسته و غمگين، نااميد از عدالت، او به من به عنوان ناجی روی آورده بود. در آن لحظه من، با وجود همة موفقيت های حرفه ای ام، شکست خوردم. احساس بيهودگی به من روی آورد. چگونه می توانستم به مادری که فرزند خود را در چنين خشونت بی رحمانه ای از دست داده بود کمک کنم؟
اين احساس درماندگی مرا به خاطرات دوران کودکيم برد، زمانی که من برای اولين بار در در سن نه سالگی وارد کانادا شدم. در آن روزها، مردم ايران هنوز ناشناخته و عجيب بودند. در مدرسه عده زيادی در مورد من کنجکاو بودند. آنها هيچ نمی دانستند من از کجا آمده ام، و يا چرا مجبور شده ايم کشورمان را ترک کنيم. بعضی ها از اين که کشف می کردند ما نه شتر در گاراژ هايمان داريم و نه حرمسرا در زيرزمين خانه مان توی ذوقشان خورد. بقيه مرا شخصاً مسئول بمب گذاری های انتحاری و گروگان گيری می دانستند؛ همين باعث شد مرتبا با بچه ها درحياط دعوا کنيم. انگليسی حرف زدن دست و پا شکسته هم ، منبع بی پايانی برای دست انداختن من بود؛ يک بار در کلاس زبان انگليسی پاسخ داده بودم که "تزاروس" يک دايناسور است - يک موجود پيش از تاريخ با کلمات زياد! - روزهای سختی بود.
من خيلی سريع يادگرفتم چطور خودم را تطبيق بدهم. يادم می آيد تعجب کرده بودم از اين که چرا کسی تعارف (رفتار ايرانيان برای ادای احترام) را درک نمی کند. از خودم می پرسيدم چرا کانادايی ها نمی فهمند «نه» يعنی «بله»؟ در آداب مهمان نوازی ايرانی ها اين خيلی منطقی و ساده است: وقتی ميزبان در جمع خوراکی به شما تعارف می کند، ميهمان دفعه اول بايد امتناع کند و نه بگويد، بعد از درخواست دوم هم بايد همچنان بر نخوردن پافشاری کند، اما دفعه سوم که ميزبان اصرار کرد می تواند با اکراه بپذيرد، بعد از آن هر مقدار که خواست می تواند بخورد و مانعی ندارد. يکبار وقتی درخانه دوستم بازی می کرديم، مادرش برای نهار پيشنهاد ساندويچ کره بادام زمينی و مارمالاد به من داد. من بلافاصله جواب دادم: «نه، متشکرم» و فکر کردم که يکی از آداب اجتماعی است که فوری پاسخ مثبت ندهم. اما جواب «نه متشکرم» سکوتی طولانی، غيرمنتظره و دردناک بود. در قرارداد آنها پيشنهاد دوم يا سومی برای آن ساندويچ خوشمزه وجود نداشت، تنها شکمِ خالی مهاجرِکوچکِ مؤدب اما گرسنه اين واقعيت را تذکر می داد که من بايد خودم را با قوانين خانه جديد منطبق کنم.
تجربه تبعيد، جدايی دردناک از مملکت، غمی است که بنظر می رسد پايانی ندارد. حسرت تعلق به جايی داشتن، بازگرداندن معصوميت از دست رفته، اجزای هويت شکل يافته با علاقه تاريخی به گذشته تاراج شده، فضای احساسی که در موقعيت جغرافيايی نادرستی قرار گرفته است. اما من، پيش از آن مادر داغدار، به خاطر چيزهای جا گذاشته بوديم احساس عجز می کردم: کسانی که دوست داشتيم از بين می رفتند در حالی که ما در يک فاصله امن آنها را از کانادا تماشا می کرديم؛ بدون اين که بتوانيم کاری بکنيم. انقلاب اسلامی سال ۱۹۷۹ شبيه رويای آرمانشهری افسانه ای بود که تبديل به داستان ترسناک غيرقابل باور شده بود. انقلابيون با خشونت ديوانه واری ده ها هزار نفر از مردم بيگناه را در مسلخ ايدئولوژی فناتيک خودشان قربانی کردند. فقط در تابستان ۱۹۸۸ حکم کشتار دسته جمعی ۵۰۰۰ زندانی سياسی به فتوای آيت الله خمينی داده شد. اما اين آمار صرفاَ اعدادی انتزاعی هستند، نمی توانند عظمت درد و رنجی که در پس آنها است را برسانند. در پس هر قربانی يک نام وجود دارد، در پشت هر نام پدر و مادر و خواهر و برادر و همسر و فرزند و همکار و دوست صميمی. در پشت هرقربانی يک جهان رابطه و احساس وجود دارد ، که برای هميشه از بين رفته است.
يکی از اقوام نزديک من، دکتر فيروز نعيمی، پزشک و متخصص مالاريا در شهرستان همدان بود. او با فقرا طوری رفاقت می کرد که اغلب هزينه های درمانی آنها را از جيب خودش می پرداخت. او را به خاطر مهربانی، گرمی، وشوخ طبعيش تحسين می کردند. پدرو مادر من خاطرات خوبی با او دارند. به نظر جهموری اسلامی جرم او اين بود که از اقليت بهايی بود، که حاکمان افراطی ايران آن را «فرقة ضاله» می دانستند و بايد نابود می شد. سلسله ای از تبليغات خطرناک نفرت انگيز عليه بهائيان به راه افتاده بود و کل جامعه را جاسوس آمريکا، عامل صهيونيست، کافر، غاصب تصوير می کرد و بطور خلاصه: يک سپر بلای همه جانبه که مسئول هر بدبختی است که تصورش را بکنيد. آن روزها دولت ايران، سياست اعدام سيستماتيک بهائيان سرشناس را دنبال می کرد. در سال ۱۹۸۵ سازمان ملل متحد ، بنيامين ويتاکر، متخصص حقوق بشر را مامور کرد تا به اين آزار و اذيت تحت عنوان «نسل کشی» رسيدگی کند. بعد از روزهای متوالی در زندان، حدودا يا دقيقا در ۱۴ /جون ۱۹۸۱ دکتر نعيمی در زير شکنجه ها جانش را از دست داد. هنگامی که بدنش را شناسايی کردند استخوانهايش شکسته بود، و رانش را پاره کرده بودند. عکس ها نشان می دهد که کلمه «کافر» با حروف بزرگ بر بدنش نوشته بودند. اين تصاوير جهنمی، نقطه عطفی بود که زندگی ما را برای هميشه عوض کرد.
وقتی اخبارعجيب و وحشتناک می رسيد، هر روز اندوهی بيشتر و بيشتر ما را فرا می گرفت. اعدام مونا محمود نژاد در ۱۸ جون ۱۹۸۳ در شهر شيراز به شدت مرا تکان داد. او هم سن و سال من و الهام بخش دوران جوانی ام بود. وقتی دستگير شد فقط شانزده سال داشت. جرمش اين بود که در خانه اش به کودکان دبستانی بهائی که بخاطر مذهب شان از مدرسه اخراج شده بودند درس می داد. او ساعتهای بی شماری بازجويی و ضرب و شتم را تحمل کرد. در مدتی که محبوس بود پدرش را اعدام کردند. وقتی که نوبت او رسيد، به آنها گفتند که اين آخرين ملاقات است، او مادر رنجديدة خود را آرام کرد. مادرش بعدها نوشت: « من در مقابل عظمت روح او احساس کوچکی می کردم. انگار او مادر و من بچه بودم.» شخصيتش چنان بودکه بعضی از کارکنان زندان وقتی می خواستند او را به دار بياويزند گريه شان گرفته بود. با اين که می دانست مرگش نزديک است، با استقامت عجيبی، به جلادانش نگاه کرد و لبخند زد. آنها با تمام قدرتشان نتوانسته بودند اراده او در هم شکنند، و انسانيتش را غارت کنند. آخرين آرزوی او اين بود که «جوانان دنيا بپا خيزند و برای خدمت به بشر دست به دست هم بدهند».
درست همين ماه پيش، حکومت ايران، قبرستان بهاييان در شيراز را تخريب کرد همان جايی که مونا و سايرين به خاک سپرده شده بودند، و هر چه از آنجا باقی مانده بود را در يک گودال خالی کرد تا هيچ اثری از اين جنايت ناجوانمردانه بجای نماند. سپاهيان قدرتمند انقلاب، حتی از قبر او هم می ترسند. چيزی که هيچ وقت از يادم نمی رود اين است که آنچه که مرا از مونا جدا می کرد تقدير گريزناپذير بود، او در ايران بود و من در کانادا. من شرمنده بودم از اين که نمی توانستم برای اوکاری بکنم. زندگی در فضايی آرام و آسوده، مسئوليتی در وجدان من ايجاد می کرد که فداکاری او را جبران کنم. در جوانی با خودم عهد کردم که آخرين آرزوی او ، که خدمت به بشريت است، را متحقق کنم.
حرفه ای در رابطه با حقوق بشر: تطبيق آرمان ها و واقعيت ها
اين بحث با نگاه کوتاهی به تجربه شخصی من آغاز شد، چرا که مبارزه برای حقوق بشر نمی تواند به مقدس نمايی های بی معنا و احساسات سطحی قليل پيدا کند. آنچه ما را به خدمت به بشريت، و ايجاد تغييرات هدفمند حرکت می دهد، همدلی واقعی است. ظرفيت احساس کردن رنج ديگران، تجربه مشترک و نزديک از انسان بودن، پذيرفتن سختيها و فداکاری در راه هدفی بزرگتر. با آغاز صميميت واقعی و همدلی با ديگران، ما بيان درک عميقی از شرافت و عزت خودمان را پيدا خواهيم کرد.
حقوق بشر برای من يک شغل پرطمطراق و فريبنده نبود؛ مسئله حيات روحانی بود. اين تجربيات عميق سازنده، شروع يک سفربود، سفر به سوی سرزمينی ناشناخته. اين سفر به من ياد داد بدون درک ملموس يگانگی نوع بشر، ما خودمان را پشت توهم پيشرفت پنهان کرده ايم، چرا که واقعا برايمان مهم نيست. من رنج می کشم وقتی به فاصله بين جهان خود محورِ نخبه ها و واقعيت کسانی که ادعای کمک دارند را می بينم.
من در دانشکده حقوق هاروارد چيزهای زيادی يادگرفتم؛ اما تواضع جزء آنها نيست. در آنجا آدمهای فوق العادة زيادی وجود دارند، اما نگرش غالب ، خودخواهی است. نگرشی که در موسسات ديگری که من در سالهای بعد با آنها کار کردم هم مکررا با آن روبرو شدم. در روز اول، رئيس دانشکده در خوش آمدگويی اش به ما يادآور می شد که ما بهترينِ بهترين ها هستيم، رهبران آينده که هدفمان حکومت بر دنيا است. اين اکسيری برای پرورش دادن نفس بود .اين احتمال وجود داشت که دانشجوی کنار دستی شما، رئيس جمهور بعدی آمريکا باشد. حتی اگر او يک تندروی فعال لاغر با اسمی عجيب غريب باشد؛ مطمئنم اسمش باراک اوباما بود! اين حس وجود داشت که هر بحث، هر نظريه، هر پاورقی نشأت گرفته از دانش اساتيد، بطور بالقوه می توانست قسمتی از تاريخ بشر را تغيير دهد.
«چند نفر از دانشجويان هاروارد می توانند يک لامپ عوض کنند؟» فقط يکی: آن هم لامپ را نگه داشت و دنيا را دورخودش چرخاند. در مقابل، در مک گيل، جايی که من درس می دهم، ۱۰۱ نفر لازم است تا لامپی عوض شود. يک نفر لامپ را می پيچاند، پنجاه نفر اعتراض می کنند که لامپ نبايد عوض شود، و پنجاه نفر برای اعتراض به آنها بسيج می شوند. در آکسفورد، که مدت کوتاهی در آنجا بودم، ۱۱ نفر لازم است : يک نفر لامپ را ميپيچاند، ده نفر ديگر متدلوژی پيچاندن او را نقد می کنند. همه اينها برای اين می گويم تا ببينيد جوانی که از جايی مثل هاروارد فارغ التحصيل می شود اعتماد به نفس حرفه ای زيادی دارد؛ بيشتر به قابليتهای فکری اش تنکی است تا به امکانات ذاتی روحش .
من پايان نامه ام رادرباره ناکامی های سازمان ملل درمورد مجازات نسل کشی نوشتم. آن موقع فکرش را نمی کردم که خيلی بتوانم کارهای مهمی در رابطه با اولين دادگاه کيفری بين المللی بعد از دادگاه نورنبرگ بکنم. اما هيچ کدام از چيزهايی که دانشگاه ياد گرفته بودم، مرا برای آنچه که با آن روبرو شدم آماده نکرده بود.
"پاکسازی قومی" در بوسنی: خواب از سر پريده
مدت کوتاهی پس از فارغ التحصيلی ، سازمان ملل مرا برای بررسی جنايات جنگی در بوسنی و هرزگوين فرستاد. پس از فروپاشی اتحاد جماهير شوروی در سال ۱۹۹۱، فرانسيس فوکوياما پيروزمندانه در کتاب پايان تاريخ و آخرين انسان اعلام کرد که ما شاهد: «نه تنها پايان جنگ سرد بوديم ... بلکه اين به مثابه پايان تاريخ بود... اين نقطه پايان تکامل ايدئولوژيک بشر و جهانی سازی ليبرال دموکراسی غرب به عنوان شکل نهايی حکومت انسان است.» فروپاشی خشونت آميز يوگسلاوی بصورت « پاکسازی قومی » مثل از خواب پريدن بود. ساموئل هانتينگتون با بيان ديگری نوشت که در جهان پس از جنگ سرد: « برخورد تمدن ها به عرصه سياست جهانی کشيده خواهد شد. شکاف ميان تمدن ها ،در آينده خطوط نبرد می شوند.»
من ياد گرفتم بيشتر شاهد اين درگيری ها بر روی زمين باشم، در حالی که می سنجيدم آنها چگونه از دنيايی متفاوت با تئوريسين ها به آن نگاه می کنند. آنطور که پروفسور هانتيگتون از نفرت ابتدايی بين مسلمانان بوسنيايی، ارتدوکس های صرب و کاتوليک های کروات سخن می گفت، هر کسی که من در سارايوو، پايتخت چندفرهنگی بوسنی ديدم حاصل يک ازدواج مختلط بود. مشکل چند قوميتی بودن در بوسنی نبود، بلکه بيشتر اين بود که چگونه فرصت طلبان سياسی از طريق نفرت ايجاد شده در دوره گذار پس از کمونيسم بين آنها تفرقه ايجاد کرده بودند. ما آنها را «کارآفرينان قومی» ناميديم. شايد بهترين توصيف از عمق اين فاجعه را ديپلمات آمريکايی، وارن زيمرمن کرده باشد. او مثل با هوشمندی و دقت اين موضوع را باز می کند: در حالی که تاريخ جرقه های زيادی برای نفرت قومی در يوگسلاوی آماده کرده بود، رهبران عوام فريب مشعل بکار گرفتند، به عبارت ديگر، اين آتش خودبخود شعله نکشيد، آتش افروزانی آن را روشن کردند.
در اولين روز کارم با سازمان ملل متحد در بوسنی، آناتومی "پاکسازی قومی" را ياد گرفتم. من در آوريل ۱۹۹۳ به روستای اهميچی اعزام شده بودم، جايی که گزارش شده بود در آن بيش از دويست غيرنظامی مسلمان کشته شده بودند. وارد روستا که شديم، ويرانی اطرافمان را گرفته بود: يک مسجد تخريب شده، خانه های سوخته، بدنهای تکه تکه شده در خيابان ها، و تعفن مرگ. صحنه وحشتناک آنجايی بود که پدری در جلوی درب خانه درحال تلاش برای دفاع از خانواده اش کشته شده بود. همسر و فرزندان او در زيرزمين پنهان شده بودند. آنها زنده زنده سوختند، دستهايشان به سمت بالا خشک شده بود، بنظر می رسيد داشتند تقاضای کمک می کردند . من بارها و بارها اين صحنه ها را مرور کردم. در تعجبم که چگونه مردم می توانند چنين کارهايی بکنند؟ در تعجبم که دنيا چگونه فقط می تواند بايستد و تماشا کند.
همانطور که گروه تحقيقاتی ما پيش ميرفت، ناگهان صدای شليک بلند شد. ما هدف حمله تک تيراندازها بوديم. کسی نمی خواست ما اين جنايات را بازگو کنيم. غريزة بقا قوی است. هيچ کدام از ما دقيقاً نمی داند در آن لحظاتی به نظر می رسيد به آخر خط رسيده ايم چگونه موفق شديم از گلوله ها فرار کنيم. من خودم را به خودرو ضد گلولة سازمان ملل رساندم. آنچه که ديده بودم خيلی عصبانی بودم. به فرمانده ای مسئوليت ما را برعهده داشت درخواست ملاقات دادم. ما به پايگاه نظامی او رفتيم ، با بی پروايی من به شدت در را باز کردم و وارد دفتر او شدم تا اين سوءقصد را پيگيری کنم. او پشت ميزش نشسته بود، دور تا دورش را شبه نظاميان رعب آور با مسلسل های آماده گرفته بودند، شايد شبيه همان کسانی که مسئول قتل عام بودند. او گير جسارت نامعقول جوانی افتاده بود که اصلا به محدوديت هايش آگاهی نداشت. او دقيقا نمی دانست چه پاسخی بايد به من بدهد. من کلاهِ آبیِ سازمان ملل متحد را در آوردم ، روی ميزش گذاشتم، و با نفرت در چشمانش خيره شدم. برايش صحنه قتل زنان و کودکان را با جزئيات دقيق توصيف کردم.
او می توانست مرا همانجا اعدام کند. اما او ، با وجدانی دردمند به من گوش داد، انگار که انکار می کرد که سربازان او مسئول هستند. وقتی از کلمات خشم آلودم خسته شدم گفتم: "خجالت آور است"، بلند شد، بی سر و صدا از در بيرون رفت. به اين فکر افتادم که ديگر چه کار می توانستم بکنم. گيج و ضعيف بودم. بعد از آن روز، من فهميدم چه قدر سرسری بودن در قضاوت می تواند خطرناک باشد. چند سال بعد، من عليه او در لاهه شهادت دادم، او در دادگاه جنايات جنگی سازمان ملل متحد به جنايت عليه بشريت محکوم شده بود .
تجربيات سوررئال من به مناطق جنگی محدود نمی شد. جهان ديپلمات ها و بوروکرات ها و کارشناسان، به نظر عجيب و غريب بود. آن روزها ساده لوحانه فرض می کردم که وحشت از « پاکسازی قومی» می تواند رهبران جهان را حرکت دهد. ۵ فوريه ۱۹۹۴، در مهلت کوتاهی که در جنگ به مردم داده شده بود تا برای خريد غذا بيرون بيايند، توپخانه، بازار سارايوو را هدف قرار داد و ۶۴ غير نظامی را کشت و۲۰۰ نفر را مجروح کرد. صحنه کشتار ضبط و در کل جهان پخش شد. اميدوار بوديم بالاخره اين منجر به حرکتی شود. در عوض ، يک ماه ديگر ، يک ماه بعد سازمان ملل قطعنامه ای در ژنو تصويب کرد که در آن آمده بود که جامعه جهانی « از اين کشتار وحشتناک در سارايوو تکان خورد » و «به شدت سياست نسل کشی و پاکسازی قومی را محکوم می کند». اين دور باطل، کلمات بی ربط و پوچ غيرقابل تحمل بودند. نهايتا در ماه ژوئيه سال ۱۹۹۵، اين سياست منفعلانه نيروهای صرب را تشويق کرد که ۷۰۰۰ مسلمان بوسنايی را در سربرنيتسا، درست جلوی چشم نيروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد اعدام کردند. بعنوان يک مرد جوان بيست و چند ساله، ايمان قلبی ام به سازمان ملل و حقوق بشر متزلزل شده بود.
نسل کشی در رواندا: نتايج بی تفاوتی
اوضاع بدتر و بدتر می شد. در ماه های پس از آن، نسل کشی رواندا وحشت متفاوتی را ايجاد کرده بود. در طول سه ماه بين آوريل تا ژوئن سال ۱۹۹۴، حدود يک ميليون نفر رواندايی از اقليت توتسی، توسط افراط گرايان هوتويی نابود شدند. تا چند ماه قبل، ايستگاه راديويی بدنام راديو و تلويزيون آزاد هزاران تپه ( (RTLM) بر عليه توتسی ها نفرت پراکنی ميکرد. ميگفت آنها "سوسک" هايی بودند که بايد نابود می شدند. اين تحريک به نسل کشی در بسيج کردن عده ای روستايی و بی سواد و آماده سازی آنها برای طرحی شيطانی که هزاران هزار نفر جلاد سر به راه لازم داشت ، بس تاثيرگذار بود. در طول نسل کشی، RTLM حتی قاتلان را تشويق می کرد تا نام مکان های توتسی ها را کشته اند را بگويند. لئون موگه سرا يکی از کسانی بود که به اين نفرت دامن می زد و در سال ۲۰۱۲ برای محاکمه به جرم تحريک به نسل کشی، کانادا او را به رواندا بازگرداند.
در ژانويه سال ۱۹۹۴، وضعيت هشدار دهنده شد، ژنرال رومئو دلر، فرمانده کانادايی نيروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد در رواندا، ، از مقرّ سازمان ملل در نيويورک خواست قانونی برای بازپس گيری سلاحهايی که در دست افراط گرايان بود تصويب کنند. به او گفته شد که چنين عملی با وظايف بی طرفانه او مغايرت دارد. هشدارهای های مکرر او را دربارة يک فاجعه قريب الوقوع نشنيده گرفتند.در ژئوپولتيک دنيای خودخواه، رواندا، جايی نداشت، پس به آن اهميت ندادند. وقتی در آوريل ۱۹۹۴ قتل عام آغاز شد، شورای امنيت سازمان ملل متحد به جای حفاظت از غير نظاميان بی گناه، رأی به عقب نشينی نيروهای حافظ صلح داد. عواقب اين کار وحشتناک بود. نمونه بارزش هنرستان فنی، يک مدرسه در حومه شهر کيگالی در گاتونگا بود. تقريبا ۲۰۰۰ توتسی وحشت زده تحت حمايت کوچکی از نيروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد بلژيکی قرار داشتند . شبه نظاميان افراطی هوتويی با قمه و چماق، جرات مقابله با سربازان را نداشتند. وقتی که نيروهای حافظ صلح سازمان ملل دستور تخليه دريافت کردند، اوضاع به سرعت تغيير کرد. توتسی ها که می دانستند چه چيزی در انتظارشان است، از ستوان بلژيکی مسئول التماس می کردند که با تير همه آنها را خلاص کنند تا آنها به طرز فجيعی به دست شبه نظاميان کشته نشوند. با گرفتن وعده مصونيت جانی برای غير نظاميان، بلژيکی ها شبانه بطورناگهانی آنجا را ترک کردند. جمعيت دنبال ماشين ها می دويد و التماس می کردند "ما را رها نکنيد". در عرض چند ساعت، تقريبا همة ۲۰۰۰ غير نظامی قتل عام شدند: مردان، زنان، و کودکان با قمه تکه تکه شدند و يا با چماق له شدند. يکی از رهبران شبه نظاميان، ژرژ روتاگاندا، بعدها به جرم نسل کشی در دادگاه سازمان ملل متحد محکوم شد. صحنه جرم ديگری که من آن را در کيگالی ديدم و او در آن نقش داشت ، فاجعه گاراژ آمگار بود. عده زيادی از مردم در آنجا کشته شده بودند و يک خندق بزرگ و عميق از اجسادشان پر شده بود.
دوست عزيز من استر موجاوايو يکی از معدود افرادی خوش شانسی بود که فرار کرد. شوهرش را کشته بودند و او خودش را به عنوان مادر سه دخترکوچکی که بايد از آنها مراقبت می کرد آسيب پذير می ديد. بعد از خروج نيروهای سازمان ملل او اميدهايش از بين رفت. در حالی که ديوانه وار با بچه های کوچکش در خيابان می دويد، سعی داشت راهی پيدا کند تا آنها را نجات دهد. او سربازان بلژيکی را ديد که ديپلمات ها، امدادگران، و ديگر ارتشی های خارجی را سوار کاميون می کردند تا به فرودگاه ببرند . هواپيماهای نظامی آنها را به اروپا می برد. يکی از سربازان ، سگ دست آموزی را به بغل يکی از مسافرانی که در کاميون نشسته بود داد. استر از ترس اين که در حملة بعدی کشته شود به سرباز التماس کرد تا فقط يکی از سه دختر او را ببرد تا يک خانواده اروپايی سرپرستی او را به عهده بگيرند. سرباز توضيح داد که او دستور دارد که هيچ رواندايی را با خود نبرد.
چشمهای استر موقع تعريف اين داستان پر از اشک شد و به من گفت :«زندگی يک سگ اروپايی از زندگی از دخترِ من مهم تر بود.» وقتی که اين جنايات آشکار شد، رهبران جهان جز اتخاذ قطعنامه های سازمان ملل کاری نکردند. چند روزی CNN، لابلای اخبار زرد هاليوودی و گزارش های ورزشی، انبوه اجساد مثله شده و پراکنده در خيابان های کيگالی را نشان داد. بعد از آن هم در ميان داستان های سرگرم کنندة ديگر مثل محاکمه او . جی. سيمپسون، قضيه فراموش شد . ما ناظر و تماشاگر يک هولوکاست جديد بوديم. آن همدلی وپيمانی که تعهد داد "ديگر هرگز چنين اتفاقی نخواهد افتاد" کجا رفته بود؟
هر چه پيش می رفت، من از اين حجم بی اعتنايی که انفعال جهانيان را توجيه می کرد بيشتر حيرت زده می شدم، آن هم در حالی که برای حل مشکلات از طريق مذاکره ، به حقوق بشر بها می دهند. درکتاب «ايفل و اساطيرديگر» نوشتة رولان بارت به استعاره ای شبيه اين برخورد کردم. او از «شوق ديدن دنيا از بالای آسمانها» صحبت می کند. او در بالای برج می نويسد: «اينجا می توان هم خود را از دنيا جدا کرد و هم خود را مالک آن دانست.»
پيشگيری از جنايات : سنجش ميزان موفقيت با چيزهايی که اتفاق نمی افتند
پس از جنايات يوگسلاوی سابق و رواندا، سازمان ملل متحد دو دادگاه های بين المللی موقت تاسيس کرد. اين يک خروج راديکال از فرهنگ معافيت از مجازات بود که در طول دوره جنگ سرد امثال پل پوت، عيدی امين و منگيستو را بی مجازات گذاشت. به عنوان يک وکيل جوان، من فرصت خوبی داشتم که در زمان مناسب و در جای مناسب، در ايجاد اين نهاد تاريخی نقشی داشته باشم. من به عدالت برای قربانيان معتقد بودم. اما وقتی که پس از حدود يک دهه لاهه را ترک می کردم، احساس بيهودگی داشتم. بالاخره رئيس جمهور پيشين صربستان اسلوبودان ميلوشويچ مغز متفکر «پاکسازی قومی» دستگير شد. تصوير يک رئيس دولت که متهم شده موثر بود؛ و پيروزی بی سابقه ای برای حاکميت قانون به شمار می رفت. اما حس می کردم در برابر عظمت درد و رنجی که شاهد آن بودم، فايده ای ندارد. بعد از دادگاه نورنبرگ در سال ۱۹۴۶، هانا آرنت اظهار تاسف کرده بود که: «جنايات نازی ها ... محدوديت های قانون را از بين برد. و اين دقيقا همان شناعت رفتار آنهاست. برای اين جنايات، هيچ مجازاتی کافی نيست.»
در رواندا اين واقعيت مثل سيلی به گوش من خورد که نشانه های هشدار دهنده بسياری برای يک فاجعه قريب الوقوع وجود داشته. نسل کشی يک حادثة غيرمترقبه و ناگهانی مانند زمين لرزه و يا سونامی نيست. اين يک ابزار سياسی است، بخشی از حساب و کتابهای منافع قدرت است. می شد آن را پيش بينی کرد، و بنابراين می شد تا از تحريک، سازمان دهی، و آماده سازی برای کشتن نزديک به يک ميليون نفر جلوگيری کرد. اين حتی کشتاری در مقياس صنعتی مانند اردوگاه های کار اجباری نازی ها نبود. هزاران نفر داوطلبان عادی را برای سلاخی يک به يک قربانيان خود با قمه و چماق بسيج کردند. اين درست که مداخله نظامی برای حفاظت های بشر دوستانه است و اغلب به لحاظ سياسی امکان پذير نيست، اما، زمانی که همه ابزارهای ديگر از کار افتاده اند، استفاده از زور آخرين راه حل است. زمان عمل، پيش از درگيری های قابل کنترلی است که ممکن است به نسل کشی بی انجامد، آن نقطه ای که گزينه های محدود می شوند؛ پيش از آن که دير شود بايد کاری کرد. گاهی اوقات راه حل ها می تواند به مراتب ساده تر از تصور ما باشد. نقش پررنگ راديو را در تحريک جامعه روستايی و بيسواد رواندا به نسل کشی در نظر بگيريد. چه می شد اگر چند ماه قبل از قتل عام، به نيروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد دستور اشغال ايستگاه راديويی و جلوگيری از پخش برنامه های بيشتر داده می شد؟ چگونه نسل کشان می توانستند هزاران نفر را بدون اين وسيله حياتی ارتباطی بسيج کنند؟ شايد می شد جلوی نسل کشی گرفته شود. گاهی ما بايد موفقيت را با آنچه اتفاق نمی افتد بسنجيم.
برخورد تمدنها؟ واقعيت وابستگی متقابل
سالها چهره رنجديده کسانی که ديده بودم، چشمان نا اميد وگريه های مأيوسانه شان، وجدان من را آزار می داد. شبها دراز می کشيدم، صدا و تصوير مرا تحليل می بردند و بی وقفه در ذهنم چرخ می زدند. هنوز «اختلال استرس بعد ازتروما» يک مفهوم مد روز نبود. من در دانشگاه هاروارد برای نجات جهان تعليم ديده بودم، وحال فقط می خواستم خودم را نجات دهم. ديدن تولد پسرم، معجزه ای در زندگی من بود، همه چيز را تغيير داد. وقتی برای اولين بار او را در آغوش گرفتم، فهميدم که بايد آينده ای شاد برای او بسازم. ده سال مرگ و تاريکی کافی بود. من تصميم گرفتم لاهه را ترک کنم و وکيل شرکت های بزرگ نيويورکی بشوم، تا يک زندگی جديد و نرمال را شروع کنم. اما اين درست قبل از ۱۱سپتامبر۲۰۰۱ بود!
کمی قبل از حملات تروريستی، يک مقاله از دوست عزيزم محسن مخملباف، فيلمساز ايرانی مشهور می خواندم. فيلم که او درباره « قندهار» ساخت جوايزی برد، آن هم در زمانی که اکثرا حتی نمی دانستند که چنين جايی وجود دارد. در جشنواره فيلم، وقتی او دربارة جنگ داخلی و قحطی و گرسنگی که ديده بود صحبت می کرد ، کسی پرسيده بود:« افغانستان چيست؟» او تاسف خورده بود که هيچ کس به اين مردم فقير اهميتی نمی دهد.
اين ملت فراموش شده ، اولين بار در مارس ۲۰۰۱ به صحنه آورده شدند. طالبان مجسمه عظيم ۶۰۰ ساله دو تنديس بودا در باميان را بت و خدای دروغين ناميدند و آنها را با ديناميت تخريب کردند. در ميان پوشش رسانه ای سريع اين اتفاق، مخملباف پرسيد: "چرا فرياد همگان برای تخريب مجسمهء بودا بلند است، اما کوچکترين صدايی برای جلوگيری از مرگ انسانهای گرسنهء افغان برنمی آيد؟" او به اين نتيجه می رسد که مجسمه بودا تخريب نشد: « بودا از شرم فروريخت ... بهخاطر اين که عظمتشان کاری برای اين سرزمين نتوانست بکند ».
عنوان مقاله مخملباف «آنان اعضای پيکرکسی نيستند» که به شعر معروف سعدی، شاعر و عارف معروف اشاره دارد که سردر سازمان ملل نوشته شده است: «بنی آدم اعضای يک پيکرند» او افسوس خورد که هيچ کسی درد افغان ها را حس نمی کند. آنها مثل اندامی هستند که از تنه جدا شده اند. آن روزها من داشتم در زندگی جديدم که مشغوليت به حل و فصل پرونده های حقوقی شرکت های بزرگ بود، جا می افتادم. دفترم در طبقه هفتاد و دوم يک آسمان خراش شيک بود با منظره ای تماشايی از منهتن. صبح روز ۱۱سپتامبر همسر و پسر دو ساله ام، به همراه با پدر و مادرم که به ديدن ما آمده بودند به مرکز تجارت جهانی رفتند. پس از انفجار هواپيماها، تا چند ساعت هيچ تلفنی در دسترس نبود. وقتی بالاخره صدايشان را شنيدم توانستم نفس راحتی بکشم . همانطور که در آنچه که اتفاق افتاده بود خيره مانده بوديم، من به شعر سعدی فکر کردم: "بنی آدم اعضای يک پيکرند". از دو تنديس بودای باميان تا برج های دوقلوی نيويورک، «عضوی» را به نام افغانستان «به درد آمد» و« قرار» از آمريکا در اين سوی دنيا گرفت.
بر خلاف بوسنی و رواندا، من نمی توانستم سوار هواپيمای سازمان ملل شوم و از قضيه دور شوم. اين بار پای خانواده من در ميان بود، نه خانواده ديگران. ۱۱سپتامبر تنها ياد آور وحشت و ترور نخواهد بود، بلکه اين واقعيت را به يادمان خواهد آورد که وابستگی متقابل جهانی غير قابل اجتناب است. ناديده گرفتن عفونت زخم چرکين يک عضو، آلودگی را به بقيه اعضا را منتقل خواهد کرد. امروز، زمانی که ما شاهد فروپاشی خشونت آميز خاورميانه هستيم، بايد نسبت به عواقب ناشی از وابستگی متقابل دنيايمان آگاه باشيم. وحشت آفرينيهای دولت اسلامی عراق و شام معروف به داعش از «حکومت وحشيانه»، قطع سر، نسل کشی عليه مسيحيان و ايزدی ها، تخريب مساجد شيعيان، اين ها يک شبه بوجود نيامده است . از مدتها قبل سابقه خرابی در زمينه حمايت از استبداد، فساد، جنگ و افراط گرايی دينی وجود دارد. دهه ۱۹۸۰، در طول دوران اشغال بی رحمانه شوروی در افغانستان، آمريکا و عربستان سعودی از جنگجويان مجاهدين، مانند امثال اسامه بن لادن حمايت می کردند. در همان زمان، آمريکايی ها و اروپايی در جنگ ايران و عراق از صدام حسين پشتيبانی می کردند. ايران از اسرائيل اسلحه می خريد در حالی که شعار نابودی اسرائيل را سر می داد. آمريکايی ها درباره قتل عام و نسل کشی کردهای عراق سکوت کردند، چرا که مبارزان پيشمرگه با ايران متحد شدند. امروز، نيروهای آمريکايی، ايران، و کردها در حال همکاری با يکديگر برای از بين بردن داعش هستند. در سال ۲۰۱۱، با "بهار عربی" غرب، اقدامات اسد را محکوم کرد اما وقتی که او به پشتوانه ايران و حزب الله لبنان، مردم سوريه را دسته دسته با گاز شيميايی می کشت و موشک می زد و شهرها را به تل خاک مبدل می کرد ، دست روی دست گذاشتند.
حالا که حکومت رعب و وحشت اسد، به کمک داعش تبديل به يک اپوزيسيون ميانه رو شده است، ممکن است اسد و نيروهای آمريکايی ها برای مبارزه با يک دشمن مشترک با هم متحد شوند. در همين حال، ايران و عربستان سعودی با حمايت از افراط گرايان شيعه و سنی رقابت خود برای سلطه بر منطقه ادامه می دهند، و غير نظاميان بی گناه در جنگ های پروکسی ظالمانه قتل عام می شوند. آنها ممکن است دريابند که همين نيروها می توانند روزی رژيم خودشان را تهديد کند. می شود گفت که "سياست دشمن ها را سر يک سفره می نشاند." «دشمن دشمنم، دوست من است» و مانند اينها. فاجعه ای که ما امروز می بينيم از مدتها پيش آغاز شده است.
در اين راستا، «برخورد تمدن ها» توجيه قانع کننده ای نيست. سوء استفاده از قدرت موجه تر به نظر می رسد. نشان دادن اسلام گرايی افراطی به عنوان يک عقبگرد از مدرنيته صحيح نيست. بازگشت به گذشته آرمانی «خلافت» است که در آن اسلام هنوز هم «ناب» بود توهم محض است. اين هويت در اساطير سياسی مدرن ساخته شده است. به سختی می توان فهم جامعی از تمدن و تاريخ اسلام به دست داد. به نظر می رسد اسلام گرايی افراطی به ايدئولوژی های محبوب تاريخ اخير اروپا نزديک تر است. در همين زمينه، فاشيسم، کمونيسم، نژادپرستی – آرمانشهرهای فريبندة آراء توتاليتر - جايگزينی وسوسه انگيز برای ليبراليسم ميانه روی ضد قهرمان بودند. با افول مسيحيت در طول عصر روشنگری - آنچه ماکس وبر به نام "سرخوردگی" در آراء مذهبی از آن ياد می کند - اين ايدئولوژی توجيه شد، با ايده روشنفکری به جای دين نشست؛ از نسل اين تفکر، ناجيان مدرنی مانند هيتلر و استالين سر برآوردند. بربريت گذشتگان، در مقايسه با جنايات آنها رنگ باخت.
در پريشانی بين دنيای سنتی و جهان وطنی پست مدرن پر از هرج و مرج و فساد و فقر و جنگ – آرمانشهر تخيلی«خلافت» در گذشته، جذابيت های غير واقعی پديد می آورد؛ پاسخ های آسان، با بی توجهی به خرابی و بدبختی، توهم عظمت، و ناگهان تقويت خشونت. جوانان بيکار در موصل را داعش به کار می گيرد، با ايده های خيالی درباره لذت های تهاجم شستشوی مغزی می کند و به يکباره با دادن قدرت: يک ماشين SUV، يک تلفن همراه، يک مسلسل، پول نقد و يک مجوز قتل و تجاوز به عنف به او انگيزه می دهد . چنين جهادیِ جوانی احتمالا بيشتر شبيه جنگجوی يک بازی ويدئويی خشن است تا سرباز حکومت اسلامی قرن هفتم مدينه!
با گسترش به اصطلاح جهادی های "وطنی" در غرب از جمله خواننده رپ بريتانيايی که مظنون است به بريدن سر جان فولی روزنامه نگار آمريکايی عواقب ناشی از تصورات ساده انديشانه از امنيت ملی فاجعه بار خواهد بود. ما بايد توهم اين که خشونت را به سمت ما کشيده نخواهد شد را دور بريزيم. تنها راه حل باقيمانده داشتن چشم انداز جديدی برای خاورميانه است، که بر مبنای رهبری شجاعانه ای باشد که فراتر از سياست های کلبی مسلک گذشته عمل کند. به جای خشونت بيشتر، می توانيد به آينده نگاه کنيد و يک بازار مشترک در خاورميانه را تصور کنيد؟
از دمشق گرفته تا دبی، از تهران تا تل آويو، از عرب و يهودی، سنی و شيعه، فارس و ترک همگی سرنوشت مشترکی دارند. اگر کسی در دهه ۱۹۳۰ پيش بينی می کرد که يک روز اتحاديه اروپا وجود خواهد داشت، کسی او را جدی می گرفت؟ وابستگی متقابل يک دلخوشی مذبوحانه نيست؛ اين يک واقعيت غير قابل اجتناب است. سؤال اينجا است که آيا ما آن را با انتخاب خودمان در آغوش می گيريم؟ بايد بعد از رنج ها و فجايع غير قابل تصور به اين برسيم :« بنی آدم اعضای يک پيکرند»
همدلی و پوچی: جستجو برای اصالت
در سال ۱۹۶۲، فيلسوف بزرگ کانادايی، مارشال مک لوهان با پيش بينی های دقيق در می يابد «وابستگی متقابل الکترونيکی جديدی دنيا را به شکل دهکده جهانی در می آورد» اين مدت ها قبل از آن بود که ظهور اينترنت و«ملت فيس بوک» جهان کوچک شده ما را حتی از اين هم کوچکتر کند. به عنوان يک مليت چند فرهنگی، دو زبانه، مهاجرپذير، کانادايی ها به طور طبيعی هويت جهانی کسب کرده اند. ما خودمان را به عنوان يک ملت مهربان و صلح دوست می بينيم؛ مانند آمريکايی ها با مراقبت های بهداشتی اما بدون اسلحه!
در سال های اخير، عده ای درباره تقويت ملی گرايی در کانادا بحث می کنند. حتی سناتور نيکول ايتون پيشنهاد کرد "که سگ آبی به عنوان سمبل کانادا " کنار گذاشته شود و بجای آن "خرس قطبی با شکوه" جايگزين شود. ضمن ارادت به غرور ملی محافظه کارانه ايشان، او يک بار در حين عصبانيت سگ آبی محترم را «يک موش خنگ» خطاب کرد. يک سناتور ليبرال متشخص هرگز اين طور صحبت نمی کند. به جای آن می توانست بگويد « يک جونده با بهره هوشی پايين".
سگ های آبی در کنار خرسهای قطبی، منشور حقوق و آزادی، نماد وحدت ملی در کاناداست. اين نشان دهنده باور مشترک است که حقوق بشر بايد محور آن باشد که همه ما انسان هستيم. اين ارزش ها به نوبه خود ما را با اخلاق جهانی اعلاميه حقوق بشر در ۱۹۴۸سازمان ملل مرتبط می کنند. پس از هولوکاست، اصول بديهی و غيرقابل انکاری مطرح شد. در جهان مدرن، .حقوق بشر مقدس فرض می شود، حتی اگر درلباس اصطلاحات سکولار باشد. همانطور که اميل دورکيم در صور بنيادين حيات دينی ابراز می کند "صفت مميزه انديشهص دينی" تقسيم جهان ميان امر قدسی و امر عرفی است که اين تا حدی در انديشه سکولار هم وجود دارد.
در درک ما از قداست، چه چيزی باعث تمايز يه قديس از يک رياکار است؟ شکسپير در هملت می گويد « با خودمان صادق باشيم» چگونه می توانيم ارزش های مقدس مان را با تفنن های غير دينی فرهنگ مصرف گرايی آشتی دهيم؟ در هنر عشق ورزيدن، اريک فروم نوشت قابل درک است که جامعه مدرن به افراد «غذای خوب، پوشاک خوب، رضايت جنسی» بدهد «بدون آنکه فرد، انتظاری از تماس سطحی» داشته باشند. فراتر از نهادهای دموکراتيک که از حقوق ما دفاع می کنند، فراتر از شکايت هايی نمايندگان مجلس که کافی نيست، ما واقعا برای چه ادامه می دهيم؟ برای چه در جهان رنج می کشيم؟
چيزهای خوب زيادی که در جامعه ما وجود دارد، بيشتر بی تفاوتی را نشان می دهند. ما دنيای مجازیِ سرگرمی های بی پايان، در فرهنگ ارضاء فوری نيازها، اغلب احساسات سطحی را با همدلی واقعی اشتباه می گيريم. ما در«کمپين ها و امضا جمع کردن های آنلاين» شرکت می کنيم که جايگزين گذرای «احساس خوب» فعاليت متعهدانه اجتماعی است. ما هوشمندانه توييت ها و پيغام ها را با تعامل معنی دار اشتباه گرفته ايم. ما افراد مشهور هاليوود که درد و رنج و حقوق بشر را "سکسی و جذاب" کرده اند را تحسين می کنيم. در اين جهان باسمه ای، اصالت بی ارزش است. چرا بايد برای جنس اصلی پول داد وقتی تقلبی آن همان قدر خوب به نظر می رسد؟ چرا احساسات عميق بکار رود، وقتی که احساسات اغراق آميز همان خلأ را پی می کنند؟ در اين دهکده جهانی، بعضی در تاکستان رنج بشری زحمت می کشند ، و بقيه فقط در زمانی برای مزه کردن شراب آن می رسند، با خودشيفتگی اخلاقی مست می شوند، و گاه به گاه در مراسم اعطای جوايز معتبر چند قطره اشکی می ريزند.
ساخت دنيا بر پايه همدلی بدان معنی است که ما بايد هر مسئوليت شخصی را به عهده بگيريم؛ که ما بايد با صميميت و همدلی در دنيای کسانی که رنج می برند وارد شويم. اين کافی نيست فرض کنيم که رهبرانمان از طرف ما مشکلات جهان را حل می کنند. تفرقه در دنيای فرصت طلب سياست، به سختی الهام بخش است. اين کافی نيست که برای يک موسسه خيريه چک بنويسيم تا بتوانيم شب راحت بخوابيم. ما بايد آستين ها را بالا بزنيم و مستقيماً درگير کار شويم. نمی توانيم بدون اينکه به خودمان اجازه دهيم که در اين راه عميقا با ديگران وارد ارتباط شويم، راهی برای تغيير عميق چه در زندگی خود ما، و يا زندگی ديگران بوجود آوريم. در فرهنگ توخالی مصرف کنندگی که در آن ما خلأهايمان را با تفريحات پر می کنيم، در جستجويمان برای معنا، در سردرگمی هايمان به ديگران نياز داريم، همان طور که آنها به ما نياز دارند. بدون همدلی، عميق ترين بالقوه انسانی مان هرگز به طور کامل درک نخواهند شد. ما بيشتر و بيشتر مصرف می کنيم و کمتر و کمتر احساس خوشبختی می کنيم. بدون فداکاری، ما کامل نخواهيم شد و از نظر روحانی ناقص باقی خواهيم ماند.
هر يک از ما سهمی در اصلاح عالم دارد. بعضی از ما ممکن است انتخاب کند که خارج از کشور، در سرزمين های دور به بشريت خدمت کند. اما بياييد درد و رنج خانه کناری مان را فراموش نکنيم. در نظر بگيريد که در کانادا، با اين همه رفاه، ۱۵ درصد کودکان زير خط فقر زندگی می کنند. يک نفر از هر شش بچه گرسنه هستند. برای کودکان بومی، اين ميزان به ۴۰٪ می رسد که آمار تکان دهنده ای است. اين به سادگی قابل قبول نيست.
هر يک از ما مسئول پايان دادن به چنين بی عدالتی هستيم، تا کسانی که در چنين آشوبی زندگی می کنند به اسايش برسند. کمال ما به عنوان انسان و کرامت مان به عنوان يک جامعه، در گرو اين است؛ اين همان قانون گريز ناپذير وابستگی متقابل روحانی است.
مادر عزادار: مفهوم جديدی از قدرت
«بچه ام نيست. آيا می توانيد به من کمک کنيد؟ » من اين سخنرانی را با داستان يک مادر عزادار به دنبال عدالت آغازکردم. توضيح دادم که برای پاسخ دادن به تقاضای ساده او کاری از من بر نمی آيد. من مجبور بودم به او بگويم که هيچ دادگاهی به پرونده او گوش نخواهد کرد. حس کردم که او را نااميد کرده ام، مثل هزاران نفر از مادران ديگر مانند او، که دختران و پسران خود را در ايران پای چوبه دار از دست داده اند. پس از انبوه اعدام زندانيان سياسی در سال ۱۹۸۸ ، اجساد قربانيان بدون کفن و دفن در گور دسته جمعی بی نام، در محله ای به نام «خاوران» در حومه تهران، رها شد. اين گورستان تبديل به جايی شد که در آن مادرها برای فرزندان از دست رفته خود سوگواری می کردند. سال های سال، رژيم اين اعدام ها را انکار می کرد. حتی مادران بخاطر عزاداری برای عزيزان شان مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و زندانی شدند. اما هيچ چيز نمی تواند مانع مادری شود که فرزندش را از دست داده است. با وجود سرکوب وحشيانه، يک گروه شناخته شده به عنوان "مادران خاوران" شکل گرفت. آنها به نمادی از مبارزه برای حقوق بشر و دموکراسی تبديل شدند. آنها برای مردم ايران مثل مادران پلازا دی مايو شده اند، که در آرژانتينِ دهه ۱۹۷۰ عليه دولت نظامی تظاهرات عمومی به راه انداختند و خواستار آگاهی از سرنوشت فرزندان شان شدند که در به اصطلاح «جنگ کثيف» ناپديد شده بودند.
به جای تسليم شدن، گروهی از ما به گريه های مادران خاوران پاسخ دادند؛ آن هم با تاسيس يک کميسيون حقيقت ياب در تبعيد. ما يک دادگاه با مشروعيت مردمی پيش بينی کرديم، همه عناصر يک روند قضايی را با قضات و وکلای برجسته ، اما بدون سمت رسمی ترتيب داديم. اين نمونه نادری از عدالت مردم نهاد بود؛ عدالتی برای مردم و توسط مردم. هدف آن هم آشکار کردن اين حقيقت برای جهانيان بود که در اين سالهای وحشتناک چه اتفاقاتی رخ داده، تا آشتی ملی را ترويج دهد، و به بازماندگان و خانواده های آنها در فرآيند تسکين و بهبود کمک کند. اين به اصطلاح " تريبونال ايران" در سال ۲۰۱۲ جلساتی در لندن و لاهه برگزار کرد، که در طی آن بيش از صد شاهدان به جنايات مکتوم شهادت دادند. يکی از خانم ها، مادر عصمت، ده تن از اعضای خانواده اش را از دست داده بود. او وقتی داستان کودک يازده ساله ای را تعريف کرد که چگونه با پدر خود به دار آويخته شد، با صدای بلند می گريست. يک هیأت بين المللی از قضات و کميسيونرهای برجسته اين شهادت را شنيدند در مقابل چشمان جهانيان در مورد ان قضاوت کردند. جلسات پوشش گسترده رسانه ای يافت و برای ميليون ها نفر پخش شد.
پس از سال ها انکار، افکارعمومی دولت ايران را مجبور کرد تا بالاخره به حقيقت اعتراف کند، هر چند هنوز کارهای زيادی بايد انجام شود. در اينجا ياد می کنم از حضور پروفسور موريس کاپيتورن، مدير موسس موسسه Laurier ، و گزارشگر سابق ويژه سازمان ملل برای حقوق بشر در ايران، که به عنوان رئيس دادگاه ايران سخاوتمندانه وقت و انرژی شان را در اين اقدام تاريخی صرف کردند.
دادگاه ايران همانقدر که دردناک بود، نشاط هم داشت. همانطور که همه حاضرين در غم و اندوهِ غير قابل بيان مادران عزادار اشک ريختند ، قدرت استثنايی و انعطاف پذيری آنها برايشان الهام بخش بود. شگفت انگيز بود که می ديدم که چگونه مادران تغيير می کردند، قلبشان آرام می شد، با شرکت در يک نشست عمومی که در آن می توانستند داستان هايشان را بگويند، در جايی که ديگران به دردهايشان با همدلی گوش می دادند. آنها از شادی و تسکين عميقی سخن می گفتند که پس از سال ها سکوت حس کرده اند. اين تجربه شفابخش عميقی بود.
در پايان، پس از سال ها مبارزه با از دست دادن، برخورد من با يک مادر عزادار به من فهماند که چگونه درک ما از قدرت غلط است. ما در مواجهه با حوادث جهان احساس ضعف داريم. ما احساس سر در گمی و درماندگی به انجام هر کاری می کنيم. اما در درون ما ظرفيت استثنايی برای تحول روحانی وجود دارد. شاعر بزرگ ، مولوی می گويد: «من بحرِ تمامم و يکی قطره نی ام»
هنگامی که ما زخم ها در آغوش می کشيم به جای آن که از آنها فرار کنيم ، زمانی که ما درهای زندانمان را می شکنيم، شايسته ارتباطات عميق تر، و درک متفاوت می شويم. هنگامی که ما ترس را می پذيريم، طوری که ما می توانيم درد اشتياق را بفهميم، وارد يک سفر شگفت انگيز اکتشافی می شويم، که وسيله نقليه اش رقصی ابدی بين خودمان و ديگران است. منشأ اصلی زندگی عشقِ عاری از خودخواهی است، که می توان نمونه آن را در پيوند مادر با فرزند خود ديد. همه ما يک انتخاب داريم: در زندان تاريک خودمحوری باقی بمانيم، و يا با نور قوی از خود گذشتگی بيدار بشويم. من صحبتهايم را با کلماتی که از حافظ جاودانه جان می گيرد به پايان می برم: حافظ شيرازی، جايی که مونا درآن آخرين نفسهای ارزشمندش را کشيد:
حتی پس از اين همه مدت خورشيد هرگز به زمين نمی گويد که : تو به من مديونی
ببين چه خواهد شد اگر عشقی اينچنين به تمام آسمان بتابد
فراخوان برای همراهی با اعتراض مردم
در مورد اسید پاشی به زنان در ایران
روز شنبه سوم آبان، مردم اصفهان و چند شهر دیگر برای اعتراض به رفتار داعشگونه اسید پاشی بر روی زنان و همبستگی با قربانیان این جنایت و خانواده های آنها تظاهرات خواهند داشت.
شبکه «همبستگی برای حقوق بشر در ایران» از تمام نهادهای مدافع حقوق شهروندی مردم ایران در خارج از کشور دعوت میکند تا همزمان و همراه با مردم ایران در شهرهای خود اجتماع کرده و اعتراض و همسویی خود را با مردم نشان دهند و صدای آنها را به گوش جهانیان برسانند.
همزمانی گردهماییها و حرکتهای اعتراضی خارج از کشور با اعتراضات مردم در داخل، و استفاده از شعار های مشابه در ایران و همراه داشتن تصویرهای دردناک دخترانی که مورد حمله قرار گرفته اند، موجب همبستگی مردم سایر کشورها با مردم ایران خواهد شد.
برنامه تظاهرات در ایران : شنبه سوم آبان برابر با ۲۵ اکتبر 2014
صدای مردم کشورمان باشیم
همبستگی برای حقوق بشر در ایران
امضاها :
١- اتحاد برای ایران ـ بلژیک
٢- اتحاد برای پیشبرد سکولار دموکراسی در ایران - نیویورک
٣- اتحاد برای پیشبرد سکولار دموکراسی در ایران - مونترال
٤- اتحاد برای پیشبرد سکولار دموکراسی در ایران - لس انجلس
٥- اتحاد برای پیشبرد سکولار دموکراسی در ایران - ونکوور
٦- انجمن دفاع از حقوق بشر ایران-مونترال
٧- انجمن تئاتر ایران و آلمان
٨- انجمن زنان مونترال
٩- انجمن همبستگی با مردم ایران دالاس تگزاس
١٠-انجمن جمهوریخواهان ایران – پاریس
١١-انجمن حقوق بشر و دموکراسی برای ایران/ هامبورگ
١٢-باشگاه جنبش سکولار دمکرات ایران/در لس آنجلس
١٣-پیوند سرای نویسندگان، شاعران و هنرمندان سکولار دمکرات ایران
١٤-حامیان مادران پارک لاله -دورتموند
١٥-حامیان مادران پارک لاله - فرزنو
١٦-حامیان مادران پارک لاله - مونیخ
١٧-حامیان مادران پارک لاله - هامبورگ
١٨-جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران - جنوب کالیفرنیا
١٩-کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی
٢٠-کانون فرهنگ و هنر- فرزنو
٢١-کمیته دفاع از حقوق بشر در ایران - شیکاگو
٢٢-کمیته مستقل ضد سرکوب شهروندان ایرانی – پاریس
٢٣- کانون فرهنگی و حقوق بشری سيمرغ - دورتموند
٢٤-فدراسیون اروپرس
٢٥-شبکه همبستگی ملی ایرانیان فرزنو- کالیفرنیا
٢٦-مادران صلح مونترال
٢٧- صداى موج سبز- جنبش سبز لندن
٢٨- صداى موج سبز- جنبش سبز بيرمنگام
٢٩- صداى موج سبز- جنبش سبز كارديف
٣٠- بنیاد اسماعیل خویی
منیره برادران
خانم پری، شما برای زنده نگه داشتن خاطره اعدام شدگان تابستان ٦٧، در شهر دالاس دست به ابتکار ویژه ای زده اید، می توانید در این مورد به ما توضیح دهید؟
پری: یک بار در جلسه ای در لوس آنجلس بودم. آنجا از وجود یک درخت یادبود در تورنتو مطلع شدم. به نظرم ایده جالبی آمد. من ساکن دالاس هستم. دنبال کار را گرفتم و فهمدیم که پارکی در دالاس وجود دارد که می توان آنجا درختی را خرید. در سال ٢٠٠٢ در برنامه ای که دکتر پروین، مسئول بنیاد مهر به همراه یکی از اعضای سازمان عفو بین الملل سخنرانی داشتند - موضوع جلسه آزادیهای شخصی بود- ما ایده مان را اعلام کرده و گفتیم که می خواهیم برای خاطره قربانیان ٦٧ درختی بکاریم. پرس و جوع کردیم و درختی را در این پارک خریدیم و پلاکی در کنارش نصب کردیم و روی آن به انگلیسی نوشتیم: یادمان قربانیان قتل عام سال ١٣٦٧، بنیاد مهر از آن زمان به بعد هر بار که به هر مناسبتی مهمانی داریم برای سخنرانی، او را می بریم پای درخت برای ادای یادبود. آخرین بار آقای مانی شاعر را که میهمان شهر ما بود، به این پارک دعوت کردیم. او از این درخت عکسی گرفت و آن در سایت خود قرار داد. برنامه هائی هم که بمناسبتهای مختلف در دالاس برگذار می شود، مثلا برنامه های روز زن یا روز جهانی کارگر، که از طرف حزب کمونیست برگزار می شود، عموما در پای این درخت صورت می گیرد. در برنامه های سالگرد کشتار ٦٧، هم که هر سال در دالاس برگذار می شود، اگر میهمان سخنران داشته باشیم، برنامه را در سالن برگزار می کنیم و بعد از برنامه راهی این پارک می شویم. مثلا یک بار سودابه اردوان میهمان بود، یک بار ایرج مصداقی آمده بود و یک بار هم از رضا غفاری دعوت کرده بودیم. اگر میهمان سخنران نداشته باشیم، برنامه را در پارک و زیر این درخت می گیریم. یک بار که برنامه را در پای درخت برگزار می کردیم، زمین آنجا را پر از گل کردیم. و روی هر گل نام یکی از اعدام شدگان را نوشتیم. دور تا دور درخت هم صندلی گذاشته بودیم برای مدعوین. این درخت شده یک سمبل. امیدوارم روزی بشود چنین درختهائی را در شهرهای مختلف ایران کاشت.
آیا رهگذران هم متوجه نوشته روی پلاک درخت می شوند؟
تا حدودی بله. این بستگی به علاقه رهگذران هم دارد. متاسفانه این پلاک بطور عمودی قرار نگرفته که نظرها را از دور به خود جلب کند. بطور افقی روی زمین خوابیده است. کسی باید کنجکاو باشد که برود و نوشته را ببیند.
ایرانیان ساکن دالاس چی؟ آنها به دیدن درخت یادبود علاقه نشان می دهند؟
متاسفانه نه زیاد. شاید این از کم کاری ما باشد. البته ما هر سال به مناسبت سالگرد کشتار اعلامیه می دهیم و آن را تا جای ممکن پخش می کنیم، به روزنامه شهروند هم می فرستیم و آنها چاپ می کنند. اما ایرانیانی که به موضوع علاقه مند هستند، به این برنامه ها می آیند.
خوب طبعا همه جا همین طور است. می خواستم بپرسم که درخت شما چه نوع درختی است؟
در جنوب یه این درخت می گویند درخت بنه. اینجا به آن می گویند درخت پسته چینی. درختی است که میوه های کوچکی دارد. یکی از دوستان ما به این درخت، غذای درخت هم می دهد که شاداب و پربار بماند.
در بهار شکوفه هم می دهد؟
بله. شکوفه هم می دهد. ما از چهار فصل آن عکس داریم. می توانید آنها را در این سایت ببینید
از درخت یادبود هم در تورنتو چه چیزی می دانید؟
بله. آن را کانون زندانیان خاوران کاشته و درسایتشان عکس آن هم موجود است. من یک بار وجود درخت خودمان را به آنها اطلاع دادم. متاسفانه جوابی نگرفتم. اما بار دیگر آن را می فرستم برایشان. شنیدم دوستان شمال کالیفرنیا هم در صدد گرفتن اجازه درختی در آنجا هستند.
اینها ایده های بسیار جالبی هستند برای حفظ خاطره. من شنیدم که دوستان در هلند هم در پی ایجاد یادبودی در این کشور هستند. یک اثر هنری می خواند نصب کنند مثلا یک مجسمه. می خواستم بپرسم که آیا در دالاس کسانی از خانواده های اعدام شدگان هستند.
بله. مثلا من دو خانواده را می شناسم که عزیزشان را در سال ٦٢ اعدام کرده اند. خانم دیگری در این شهر زندگی می کند که خواهر جوانش در انفجار بمبی در تظاهرات علیه «انقلاب فرهنگی» کشته شد. کسانی هم هستند که از نزدیکانشان را در سال ٦٧ اعدام کرده اند. اینها مایل بودند خودشان هم بطور مستقل درخت دیگر بکارند. یکی دیگر از دوستان هم برادرش را در عملیات فروغ جاودان از دست داده است.
پس این درخت یادبود ضمنا حضور خانواده ها در آن شهر هم می تواند باشد؟
بله. اما در مورد کاشتن یک درخت یا درختان دیگر، خود ما هم زمانی این قصد را داشتیم. اما بعد فکر کردیم همین یک درخت باشد به عنوان سمبل بهتر است: «درخت دالاس».
انجمنی هست برای برنامه های سالگرد کشتار ٦٧ در دالاس؟
کانون دموکراتیک بود که تا به حال این برنامه ها را ترتیب می داد. (آدرس سایت آن را در بالا آوردیم) دیگران هم با آنها همکاری می کردند. امسال یک کمیته تشکیل داده ایم و خواسته ایم از هر گروه و فردی که به این موضوع علاقه مند هستند، در آن شرکت کنند. امسال برنامه سالگرد را این کمیته برکذار می کند. برنامه هائی که برای امسال در نظر گرفته ایم، اینها هستند: نمایش فیلمی مستند از پانته آ بهرامی، سخنرانی یکی از اعضای سازمان عفو بین الملل و موزیک. ضمنا داریم لوحی درست می کنیم و نام اعدام شدگان ٦٧ را روی آن می نویسیم که در برنامه آن را بنمایش بگذاریم. اینها کارهائی هستند که با چشم و دید سروکار دارند و فکر می کنم اثر بیشتری هم روی مخاطب داشته باشند. ابتکار دیگری که ایده اش را از یکی از نقاشیهای خانم اردوان گرفته ایم، این است که دو آینه بگذاریم بین درخت و گلها. تا به این ترتیب به قول شاملو «آینه ای در برابرت می گذارم تا از تو ابدیتی بسازم». می خواهیم این کار را بکنیم امسال. اما کلا فکر می کنم این برنامه یادمانها لازم است ولی کافی نیست. باید قدم بعدی تلاش برای به محاکمه کشاندن عاملان آن کشتار باشد. اینطوری می شود به مردم امیدواری داد که جنایت تکرار نشود.
اقدامات دیگری هم در ارتباط با حفظ خاطره انجام داده اید؟
پری: بله. در سال ٢٠٠٢ما قطعنامه ای نوشتیم خطاب به سازمان عفو بین الملل و پیشنهاد کردیم که روزی را به عنوان « قربانیان خشونت های سیاسی» اختصاص دهند. من با بنیاد مهر کار می کردم ولی این قطعنامه را بعنوان یکی از اعضای سازمان عفو بین الملل دادم. اما این قطعنامه از آن همه بوده است. می خواستیم که قربانیان اعدامهای ٦٧ را بزرگ کنیم اما از طرف دیگر می دانیم که اقدامات سازمان عفو جنبه بین المللی دارد. نوشتیم در تقویم حقوق بشر روزی برای ناپدیدشدگان است، روزی برای قربانیان شکنجه هست اما قربانیان خشونتهای سیاسی روزی را برای خود ندارند. ما نوشتیم اگر روز معینی را در نظر ندارند ما پیشنهاد می کنیم روز اول سپتامبر باشد. در نامه استدلال کردیم که انسانها را نباید به آمار و ارقام تقلیل داد. آنها که قربانی شدند، هر یک فرزند خانواده ای بودند، خود صاحب فرزندانی بودند، پدر یا مادر بودند، برادر یا خواهر بودند، همسر بودند. نوشتیم که اینها نباید فراموش شوند. از آرم شمع و سیم خاردار سازمان عفو هم استفاده کردیم برای حرفهامان. این قطعنامه همان سال در آتلانتا از طرف سازمان عفو ناحیه جنوب آمریکا تصویب شد. با بعضی تغییرات. و یک سال بعد با تغییرات دیگری در پیتزبورگ از طرف سازمان عفو آمریکا تصویب شد. شاید به سازمان عفو کشورهای دیگر هم رفته باشد. من دیگر اطلاعی ندارم که آیا در عفو بین الملل در لندن تصویب شده است یا نه.
خانم پری عزیز ممنون از شما برای این مصاحبه. امیدوارم درخت خاطره تان همیشه پربار باشد.
برگرفته از سایت پیک ایران
سمینار "قدرت دادگاه های مردمی"، تلاشی است برای اتحاد عمل میان دادخواهان در جهان و متحد ساختن دادگاه های مردمی و بررسی نحوه ی تقویت نهادهای مردمی و تأثیر آنها بر جوامع مدنی.
علیرغم بهبود قوانین حقوقی در سطح بین اللمل در پنچاه سال اخیر، نهادهای دولتی و بین المللی علاقه ای برای تطبیق خود با وضعیت حقوقی جدید نشان نمی دهند. تراژدی های انسانی همچنان در جهان از شیلی تا کواتمالا، از رواندا تا ایران و آرژانتین ادامه داشته است.
از زمان تشکیل دادگاه راسل در رابطه با جنایات آمریکا در ویتنام در سال ١٩٦٧، جامعه ی بشری از قدرت و نهادهای اخلاقی استقبال کرده است. دادگاه های مردمی پاسخی است به بی کفایتی دستگاه های حقوقی و قضایی محلی و بین المللی در برخورد به جنایاتی است که در سراسر جهان اتفاق افتاده و در حال رخ دادن هستند.
تمرکز سمینار برروی توانمندسازی جوامع مدنی در جهان از طریق ایجاد راه حل های خود برای پاسخ به جنایات دولت ها است با طرح تجارب دادگاه های مردمی که تاکنون در رابطه با ایران، فلسطین، ژاپن و ... تشکیل شده اند.
سمینار به مدت دو روز، در روزهای شنبه ٢٥ اکتبر ٢٠١٤ و یکشنبه ٢٦ اکتبر ٢٠١٤ در دانشگاه سواس در لندن برگزار می شود.
ساعات پخش مستقیم:
شنبه ٢٥ اکتبر ٢٠١٤، ١٠ صبح تا ٧ بعد از ظهر
یکشنبه ٢٦ اکتبر ٢٠١٤، ١٠ صبح تا ٥ بعد از ظهر
آدرس پخش مستقیم:
http://bambuser.com/channel/irantribunal2012
ایران تریبونال
www.irantribunal.com
اعضا، فعالان، همگامان، حامیان و دوستان ایران تریبونال