نوشته ای از حکیمه شکری



اینجانب حکیمه شکری به اتهام تبلیغ علیه نظام به واسطه حضور بر مزار کشته شدگان در بهشت زهرا و همچنین همراهی با مادران عزادار از طرف بازجویان به سه سال حبس تعزیری محکوم شده و قاضی محترم پرونده (مقیسه) زحمت اطلاع رسانی به من را متقبل شدند.
یکسال و نیم پس از بازداشتم دادگاه رسیدگی به جرایم من همراه با خانم ندا مستقیمی و آقای مهدی رمضانی ( پدر رامین رمضانی ) که در مراسم بزرگداشت امیر ارشد تاجمیر (14 آذر89 ) در بهشت زهرا دستگیر و به اوین منتقل شده بودیم برگزار شد و همانجا متوجه شدیم فرد دیگری که قرار بود مستقیما از زندان به دادگاه آورده شود ( البته ظاهرا از آمدن امتناع کرد) نیز به پرونده ما اضافه شد و من اصلا ایشان را نمی شناختم.
من از 14 آذر تا 10 اسفند حدود سه ماه در بند های مختلف 209 زندانی بودم، البته 66 روز آن به صورت انفرادی طی شد ولی نفهمیدم جرم من چیست؟ به خوبی به یاد دارم در اولین روزهای بازجویی یکی از بازجویان از من پرسید می دانی برای چه اینجایی؟ و من صادقانه جواب دادم، نمی دانم . و باز همان بازجو در آخرین روز بازجویی (البته آن موقع نمی دانستم آخرینش هست) گفت الان می پرسم برای چه اینجایی؟ و من باز هم جواب دادم، نمی دانم.
اما با روشنگری هایی که نهایتا قاضی محترم پرونده  فرمودند بالاخره بنده به جرم خود و دلیل حکم صادره پی بردم!
آن چه ما انجام دادیم و خواستیم ساده بود آن هم بسیار ساده: پس از کشتار و به خون کشیدن اعتراضات مسالمت آمیز و توام با خویشتنداری و سکوت پس از انتخابات 88  و همینطور دستگیریهای وسیع بخش دیگری از معترضان، مادران، خواهران، وابستگان آنان و جمع دیگری از زنان که مرگ یا زندان را جواب اعتراض بدون خشونت نمی دانستند گرد هم آمدند تا برای خاتمه دادن به خشونت از مسئولین قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی بخواهند آمران و عاملان را شناسایی و به طور علنی و عادلانه محاکمه نموده و کسانی که به صرف عقیده، باور، انتقاد و اعتراض زندانی شدند را آزاد نمایند.
این درخواست از مسیرهای قانونی و بدون عناد و دشمنی مطرح گردید. ما با حضور بر مزار آسیب دیدگان و یا خانه هایشان همدردی خود را  با خانواده ها اعلام می کنیم.  در این اعمال کوچکترین نشانی از دشمنی دیده نمی شود و گواه آن پذیرایی با شیرینی و شربت و یا چای و خرما ست که بوسیله خانواده ها از ماموران اطلاعاتی و امنیتی که همواره با فاصله 10 تا 20 متری از ما حضور دارند صورت می گیرد.
این اعمال از بدیهی ترین حقوق شهروندی و عرفی و سنتی ماست و برای هماهنگی و برگزاری این گونه مراسم بزرگداشت نیازی به هیچ رهنمودی از گروههای مختلف سیاسی خارجی یا داخلی نیست، کافی است تا بر مزار آنان حضور یابی تا سالروز تولد و مرگشان را دریابی و یا خبر شوی در چه روز؟ چه مراسم یادبودیست؟
در تمام طول بازجویی و بازداشتم، بازجویان تلاش کردند تا بپذیرم با گروه های خاص خارج یا داخل و یا افرادی  خاص که مد نظر خودشان بود و هیچ اطلاعی از هویت واقعیشان در دست نیست به نوعی در ارتباط تلفنی و یا ایمیلی بودم، اما همانطور که به هیچ روی واقعیت نداشت من نیز زیر بار پذیرش آن نرفتم و به بازجویان گفتم: کل کاری که من کردم این بود که در هر مراسم یادبود از این دست اگر خبر شدم و توانستم حاضر شدم و جزایش هر چه باشد می پذیرم اما زیر بار دو موضوع نمی روم، اول این که برای راحتی خود، دیگران را گرفتار کنم و دوم این که برای خوشایند شما زیر بار کاری که نکردم، بروم.
از آن جایی که در طی بازرسی از منزل و جریان بازجویی ها هیچ مدرکی یافت نشد تا ضمیمه پرونده گردد، ظاهرا صدور حکم محکومیت به دلیل حضور بر مزار در بهشت زهرا به قدری مضحک و البته پر هزینه است که مسئولان قضایی و امنیتی در همکاری تنگاتنگ با یکدیگر، با بهره گیری از راههای آشنایی مثل برگزاری دادگاه های گروهی و تنظیم کیفرخواست دسته جمعی و یک کاسه کردن اتهامات و در نهایت با اتکا به سناریوی وزارت اطلاعات و بدون توجه به جریان بازجویی و دفاعیات، سعی شد تا آرای صادره موجه جلوه داداه شود.
با دیدن رای صادره و فلسفه صدور رای که بسیار جالب و دیدنی آسمان را به ریسمان بافت تا آن را منصفانه جلوه دهد، به یاد یک قسمت از جریان دادگاه خودم افتادم که در آن قاضی مقیسه از من خواست تا در باره اتهامات خود یعنی تبلیغ علیه نظام و عضویت در گروه مادران عزادار از خود دفاع کنم، من گفتم که من در هیچ کجا از فعالیت خودم تبلیغی علیه نظام نمی بینم اما در مورد همراهی با مادران عزادار چون معتقدم در این کشور هر کسی که کشته می شود قاتلی دارد که شناسایی و محاکمه می شود، قاتلین حوادث پس از انتخابات هم باید شناسایی و محاکمه شوند. قاضی به سادگی در جواب گفت ما هم می خواهیم ولی نتوانستیم. چه بکنیم؟ و من هم در جواب گفتم شما نتوانستید ولی ما تا آخر می توانیم این درخواست را داشته باشیم.
آن موقع از جواب قاضی که نتوانستیم و چه بکنیم؟ خیلی تعجب کردم و فکر می کردم این جواب را از هرکسی می توان انتظار داشت به جز از مسئولین قضایی و یا امنیتی. ولی الان که دقیق تر نگاه می کنم تلاش بی وقفه و همکاری یکپارچه دستگاه قضایی با دستگاه های متعدد امنیتی را مشاهده می کنم که چه سناریو پیچیده ای را نوشتند تا بدیهی ترین حق سنتی و شهروندی ما یعنی بزرگداشت کشته شدگان و درخواست و پی گیری از چرایی کشته شدن آن ها به رهنمود گرفتن از گروه های خارجی برای تشکیل گروه ربط داده شود و یا نمایش دادن قسمتی از مراسم توسط سایت یا یک رسانه خارجی دلیل بر ارتباط با آن ها عنوان شود . آری با دیدن این همه، دقیقا به دلیل ناتوانی قوه قضاییه در پیگیری قتل ها و شناسایی قاتلان پی می برم، انصافا با این همه درگیری فکری و انرژی و زمانی که باید صرف کنند تا مسائل کاملا بی ربط را به نحو حیرت انگیزی به هم ربط دهند از ناتوانی آن ها در یافتن قاتلان تعجب نمی کنم و قطعا این تنها مورد در دست اجرا نبوده و نخواهد بود، پرونده های زیادی از این دست وجود دارد که در بسیاری از موارد بدیهی ترین و ابتدایی ترین حقوق شهروندی مثل بزرگداست باید تا تبلیغ علیه نظام و برنامه ریزی از خارج یا گروه های خاص کش داده شود تا در مقابل با به کارگرفتن ترفند ها و وقت و هزینه زیاد و مساعی همه جانبه باز هم از وزارت اطلاعات گرفته تا قوه قضاییه بعضی از موارد دیگر مثل اختلاس های چند هزار میلیاردی بانکی یا از نوع خیابان فاطمی، بسیار کم اهمیت و کوچک جلوه داده شود تا در نتیجه آن یک زنجیره بزرگ که شامل به قول خودشان اصل کاری هایی است که کسی جرات دست زدن به آن ها را ندارد به گروهی کوچک تبدیل شود که هر جه هم تلاش می کنند باز هم دانه درشت هایی از آن بیرون می زنند. خلاصه این که همت زیادی می طلبد تا از کش یافتن قضیه جلوگیری شود. تازه بازهم این ها مواردی هستند که به ناچار پرونده هایی برای آن ها تشکیل شد، چه تلاش هایی که باید بشود تا در موارد زیاد دیگری اصلا کار به تشکیل پرونده نکشد، مثل آزار و اذیت جنسی فلان دیپلمات ایرانی در برزیل که باز چه سناریویی به کار گرفته شد تا بی اهمیت جلوه کند و آن قدر سراسیمه و تحت فشار بودند که به یاد دارم وقتی شنیدم عنوان شد جرمی اتفاق نیفتاده بلکه تفاوت قرهنگی مسبب آن شد، من دوباره دنبال خبر گشتم تا نکند دیپلمات برزیلی در ایران در استخری دخترانه دیده شد، نه دیپلمات ایرانی در استخری مختلط در برزیل.
خلاصه واقعا با این همه گرفتاری و مشغله معلوم است که ماموران امنیتی و قضایی نتوانند پس از گذشت 3 سال آمران و عاملان را شناسایی و محاکمه کنند و از ااین رو محقند تا بگویند: خب، نتوانستیم. چه بکنیم؟ شما کار و زندگی خود را ول کردید و پس از چند سال هنوز دنبال قاتل هستید که چه شود؟ آن ها خودشان اولیای دم دارند واز طرف دیگر به خانواده کشته شدگان مثل آقای رمضانی بگویند: پسر خود را که از دست دادید حالا پس از این همه سال دنبال چه هستید؟ می خواهید زندگی خودتان را هم در این راه از دست بدهید؟
  توجه داشته باشیم که این سخنان از دهان یک مامور دون پایه امنیتی یا بازجو گفته نشد. شنیدن این سخنان از دهان یکی از فضات معروف در سطح کشور! که قاعدتا باید مظهر عدالت باشد شگفت انگیز است، چرا یک پدر یا مادر اگر دادخواه قتل فرزندش باشد از نظر قاضی می تواند جان خودش را نیز از دست دهد؟ و آیا این خود به نوعی تهدید از طرف کسی نیست که به ظاهر باید مبصر عدالت باشد؟.
آیا این سخن که به شما چه که خواهان شناسایی قاتلین هستید؟ مگر آن ها اولیای دم ندارند؟ جز از نگاهی رعیت گونه به شهروندان، ناشی می شود؟ ظاهرا آقایان گمان می کنند مردم ایران فقط در چند روز مانده به انتخابات و در روز انتخابات شهروند به حساب می آیند و بایستی نسبت به مسائل و مشکلات جامعه احساس مسئولیت کنند، پای صندوق ها حاضر شوند، ترجیحا به همان کسی که از نظر آن ها مصلح هست رای دهند و بعد از انداختن رای تا انتخابات بعدی رعایایی هستند که حق پرسش و عنوان کردن هیچ گونه چرایی را ندارند، مسائل کشور و دیگران هیچ ارتباطی به آن ها ندارد و مسائل خودشان هم حتی خیلی به خودشان مربوط نمی شود و ادامه دادن پیگیری از حقوق شان ممکن است به قیمت از دست دادن جان یا بخشی از زندگی شان تمام شود.
به این ترتیب بود که من فهمیدم چرا مستحق حکمی هستم که برایم بریده شد، من محکومم تا تاوان ناتوانی نظام امنیتی و قضایی کشورم و در عین حال اصرار بر ادعای شهروندی و نه رعیت بودن خود را بپردازم، که می پردازم.
Tags:

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

0 نظر

دیدگاه تان را وارد کنید