امروز اولین سالگرد پر کشیدن کبوترهای آزادی ست. چهره ات بر صفحه تلویزیون ظاهر شده و صدایت را می شنوم که به شاگردانت به جای درس تاریخی که از فتوحات پادشاهان می گوید، یا جدول ضرب یا آن مرد با اسب آمد، درس شهامت و زندگی و آزادگی می دهی. تنها معلم آزاده از آزادگی سخن می گوید! شاگردانت فرزندان کردستان اند که از لباس های تن شان معلوم است که روزهای زیادی اجاق خانه شان روشن نشده است. چون در خاطراتت خواندم که از حقوق ناچیز معلمی برای آنها لباس و کفش و کتاب می خریدی. تو درس زندگی و تحمل فشارهای نابرابر را از قول آن سرو ایستاده (خسرو گلسرخی) به صورت قطعه شعری برای شان خواندی که " آیا یک با یک برابر است؟". شاید در کتاب ریاضی یک با یک برابر باشد، ولی در رنج زندگی، هیچ گاه یک با یک برابر نبوده و نیست.
امروز اولین سالگرد خاموشی تو بود و کردستان لرزید. این چنین روزی تو را با آن چشمان زیبا که هنوز ستاره های زندگی در آن سوسو می زند، خاموش کردند. امروز هزاران نفر در مراسم سالگرد تو و یارانت شرکت کردند تا به کوردلانی که حکم اعدام تو را صادر کردند، بگویند که فرزاد کمانگر و فرزادهای دیگر، تجلی انسان های والا هستند و نمی میرند. صدایت را می شنوم و از پشت پرده اشک چشمانم، تصویرت را می بینم که از سلولت افکارت را فریاد می زنی. در تنهایی سلول با اینکه حکم اعدام را به عنوان پاداش بتو داده اند ولی خوشحالی زیرا حکم اعدام و یا زندان هم بندی ها و دوستانت شکست.
از صمد می گویی، از ماهی سیاه کوچولو، تو از بچگی ات می گویی که بچگی نداشتی و قصه های کودکی تو از جنگ و موشک و خمپاره پر بود و از ترس هواپیماهای دشمن نمی توانستی به آسمان بنگری. آخر زمان کودکی وقتی به آسمان نگاه می کنی، هزاران رویا در ذهن ات ساخته می شود. تو افسوس می خوری که چرا رویا نداشتی. تو خاموش شدی، ولی هزاران فرزاد مانند ماهی سیاه کوچولو راه دریا را در پیش گرفته اند. امروز مثل زمان بچگی و جوانی من نیست که مادر فریاد زند دریا خطرناک است و قربانی می خواهد.
امروز تو نیستی، ولی هزاران فرزاد با نام های مختلف در زندان و دانشگاه و خیابان در حال مبارزه برای آزادی اند و داستان مقاومت تو را زیرلب زمزمه می کنند. امروز شیرین هم نیست، شیرینی که طناب دار بر گردن جوانش بوسه زد. ولی بوسه اش بوسه مرد دیوانه ای بود که شمع وجود او را خاموش کرد و لب صدها شیرین که در زندانی به نام قرچک ورامین در نابرابری مطلق در حال مبارزه اند.
تو و شیرین و یارانت چیزی از قرچک ورامین نشنیده اید. از کهریزک دوم، از مرغدانی و طویله ای که نامش را زندان زنان گذاشته اند. شیر زنانی که با دستهای بسته، پیکر جوان شان میزبان باتوم های مامورینی است که بخاطر حقوق ماهیانه و داشتن یک دستگاه ماشین پراید که زن های شان در صندلی جلو بنشینند و به بقیه پز بدهند و یا به قول فروغ فرخزاد بتوانند یک جفت قالی خرسک بخرند، به جان این گل های سرخ باغ وطن افتاده اند، تو نیستی تا ببنی که بر سر انسان ها چه می آورند.
ششصد زندانی زن در یک مرغدانی اسیرند و تو نیستی تا داستان این شیرزنان را برای شاگردانت تعریف کنی و بگویی که با دختران و زنان وطن چه می کنند. نیستی تا بگویی 600 ماهی سیاه کوچولو را به دام انداخته اند و از رنج آنها لذت می برند و به قدرت پوشالی شان می بالند.
تو از تنهایی غروب سلول اوین می گویی، جایی که هزاران دلاور دیگر در آن آمدند و رفتند و بر دیوارهای آن یادگاری نوشتند و یا پرواز یک پرنده را کشیدند و یا شاید با چوب خط ها، روزهای تنهایی شان را حساب کردند و تو در آن غروب سلول، وقتی بازجویی به سراغت نمی آمد، بر بال رویا سوار می شدی و به دور دست ها می رفتی و شاید به کلاس درس شاگردانت که با نگرانی چشم به راه آقا معلم خود هستند و به انتظار صمد کردستان لحظه شماری می کنند.
امروز 19 اردیبهشت است و یک سال از خاموشی شمع وجودت می گذرد. شاگردانت با بغض می گویند آقا معلم یک سال گذشت و تو هنوز نیامدی. شاید نمی دانند که آقا معلم شان که اشعار سرو ایستاده ایران را می خواند، سروی که در نوجوانی من و هم سالان من به دست دیکتاتور دیگری به جوخه اعدام سپرده شد و همانند تو و یارانت و هزارن جوان این آب و خاک که یا در خون خود غلطیدند و یا بوسه بر طناب دار زدند و داغ یک آخ را بر دل دیکتاتور گذاشتند، دیگر نمی آید.
به امید روزی که معلم در پای تخته سیاه با لبخند بگوید: "بچه ها یک با یک برابر است".
یکی از مادران پارک لاله
مادران پارک لاله ایران
خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم.
خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم.
خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.
0 نظر